
* امپراطوری **(غوری ها)*
23 subscribers
About * امپراطوری **(غوری ها)*
معلوم درباره غور شریف بهترین منظره های شهر عکس های جالب دیدنی ویدیو های کوتاه از شهرهای مسابقات چالش های جالب عدیت عکس ساختن اسم ها بهترین شکل ودیزان
Similar Channels
Swipe to see more
Posts

درست بعد دو سال و هشت ماه دقیقا شب عروسیم زنگ زد...😭 ارسالی ممبرا در اطاق عروس با لباس نکاح نشسته بودم گوشیم را خواستم تا چند عکسی از خودم بگیرم یک دو عکس گرفتم که گوشیم زنگ خورد شماره اش خیلی آشنا بود آنقدر که تمام خاطرات چندین سال قبل که با این شماره داشتم دانه دانه از پیشروی چشمم خطور کرد با دستان لرزان و چشمان پر اشک اوکی کردم مثل همیشه قبل اینکه من بلی بگویم صدای خودش (سمو) اسمم سلما ، بیا واتسپ و بعدش قط کرد واقعا نمیدانستم چی کنم حیران و گیچ مانده بودم غرق فکرا بودم متوجه شدم داخل واتسپ هستم و مسج هایشه میخوانم محتوای مسج سمو عشقم میدانم دیر کردهام خيلي دیر اما میدانم مث همیشه منتظریم میشناسمت چقدر دوستم داری رفتم تا مرد شوم برگردم تا زمان که رفتم میدانی اوضاع خراب بود دستم خالی بود پشتم هیچکس نبود حتی فامیل بخاطر موضوع ما پشت کرد برم نخواستم خیلی اذیتت کنم رفتم با خود عهد بستم اگر مرد امن زندگیش شوم برمیگردم وگرنه هیچ اکنون با کار کردن پشت کار زیاد میتوانم بگویم که مرد واقعی برایت شده ام حتی باور میکنی اطاق ما را همان شکل که دوست داشتیم تنظیم کرده ام چله گرفتیم با فامیل هم حرف زدیم اگر تو راحتی جمعه بخیر فامیلم میایه خواستگاری .... مسج هایشه با اشک و خون جیگر میخواندم که مسج داد سمو حرف بزن چیزی بنویس یا بازم احساساتی شدی قربانت شوم اشک نریز دگه وقتش اشک های نریزه فقط لبهایت بخنده عزیز دلم با بسیار مشکل و سختی فقط نوشتم د هوتل هستم نوشت اوه بیشک عروسی رفتی باشه خوش بگذره منتظر هستم نفس بی آنکه مسجش بدهم از واتسپ برامدم چهار طرفم مه سیل کردم همه طرف مصروف خودش بودن د همی وقت پدر وکیلم آمد بعد گرفتن اسمم ازم خواست تا جواب بلی را ازم بگیره و بروه چندین بار صدایم کرد اسمم را گرفتم اما نتوانستم جواب بدهم تا اینکه مادرم آمد گفت سمو بچیم نمیشنوی چی میگن طرف مادرم سیل کردم د بغل گرفتمش و خوب گریه کردم همه فکر کردن جدایی از فامیل برایم سخت اس ب همی دلیل اوضاعم خراب است مادرم نوازشش میکرد و اونم همرایم اشک میریخت اما ازم خواست تا جواب بلی را بدهم تا آنها بروند و نکاح مکمل صورت بگیره یکبار دگه صدایم کردن بخاطر جواب و من جواب بلی را دادم اونا هم رفتن بعدش همسرم آمد وقتی مرا د وضعیت بد دید گفت دختر با خودت چیکار کردی این همه گریه بخاطر چیست ببین بدرنگ شدی از پیشانیم ماچ کرد و دستمال کاغذی گرفت با کلی مهربانی اشک هایمه پاک کرد همسرم آدمی بود که مدت پنج سال منتظرم ماند تا جواب بلی ره ازم گرفت چون من مدت بیشتر شش سال یکی دکه ره دوست داشتم که در آخر راه بخاطر فامیلش کلا همرایم دعوا کرد بد و بیراه گفت رفت حتی بعد بی احترامی هایش بازم پشتش رفتم زنگ زدم مسج دادم اما هیچ کدام ره جواب نداد بعد دو سال از جدای ما حاضر شدم نامزاد شوم چون دلم برای آدمی که این همه منتظرم مانده بود سوخت د ای مدت جدای اوایل تا یک سال و یکی نیم سال منتظر برگشتنش بود حتی افسردگی گرفته بودم آهسته آهسته اونو در قلبم دفن کردم و بخاطر ادامه زندگی جواب بلی اول ره ب همسرم دادم دوره نامزادی همسرم را مهربانترین آدمی روی زمین یافتم گهگاهی دلم برای آدمی که دوستش داشتم تنگ میشد و گاه میگفتم کاش جای این اونی میبود که واقعا عاشقش بودم اما خوش بودیم کنار هم هیچ وقت کمبودی هیچی را ب نامزادم نماندم اکنون داشتیم محفل عروسی ما ره ب خوشی میگذراندیم نباید ایقسم میشد نباید بهترین شب زندگیما ایقسم پیش میرفت منم اشک هایمه پاک کردم گوشیمم خاموش عروسی کلا ب خوبی و خوشی پیش رفت اما هر چی تلاش میکردم خودمه خوش جلوه بدهم بازم غرق فکرها میشدم همسرم هر بار میپرسید چی شده اگه نمیتوانی از فامیلت جدا شوی خیره یک خانه پیش خانه پدرت میگیرم تا راحت هر دقه دلت تنگ شد رفت آمد کنی خو خواهشا خوش باش اما منی که قلبم آتش گرفته بود چطو میتوانستم خوش باشم وقتی ب خانه جدیدم رسیدم اولین کار که کردم دستشوئی رفتم فونمه روشن کردم تقریبا نزدیک ب چهار صبح بود همی آن شدم دیدم آن است مسج ماندم عروسی خلاص نشده چطو تا ناوقت د هوتل ماندین مسج دادم خانه رسیدم اما ... گفت اما؟ یک سلفی گرفتم و برایش یکبارگی روان کردم چند دقه منتظر ماندم تا جوابی ازش بگیرم اما هیچی نگفت مجبور شدم از دستشویی برایم که همسرم گفت ....ادامه دارد دو کانال واتسپ ما را نیز فالو کنید 👇 کانال جدید مان👇 https://whatsapp.com/channel/0029VaqnwAsDZ4LemGd0Hi08/105 کانال عاشقانه ما👇 https://whatsapp.com/channel/0029Vafa0pxIiRokjVnwHL1a