❄️Cold Heart / قلب سرد❄️
❄️Cold Heart / قلب سرد❄️
February 13, 2025 at 05:26 PM
رمان - روح عاشق نویسنده - لیمه مرادی قسمت - دوازدهم *ترتیب کننده اصلان* *برای قسمت گذشته اینجا کلیک کنین*❤️ https://whatsapp.com/channel/0029VaaalkwFXUuTWzcHpv36/4853 وقتی وارد خانه شدم، درها بسته شد و آرامش غیرقابل وصفی در فضا پخش شد. اما هنوز در درونم احساس بی‌قراری می‌کردم. چشمانم قرمز و پف کرده از گریه بودند و قلبم همچنان به شدت می‌زد. همه‌چیز در ذهنم تلاطم داشت. چه اتفاقی برایم افتاده بود؟ آیا همه آن‌چه که تجربه کرده بودم، حقیقت داشت یا فقط خواب و خیال بود؟ پدرم در کنارم ایستاده بود و با نگاه پر از نگرانی به من می‌نگریست. «الینا، دخترم… تو هنوز گیج و منگ هستی. باید استراحت کنی. همه چیز خوب خواهد شد.» ولی من نمی‌توانستم خودم را آرام کنم. ذهنم پر از تصاویری بود که نمی‌توانستم از آن‌ها فرار کنم. تصویر علی با آن نگاه سرد و تهدیدآمیز. صدایش هنوز در گوشم طنین‌انداز بود. «بیا، الینا… با من بیا.» چرا نمی‌توانستم از او فرار کنم؟ چرا ذهنم دائماً درگیر او بود؟ با صدای لرزان گفتم: «پدر، من… من نمی‌دانم چه اتفاقی برایم افتاده. من احساس می‌کنم که چیزی به من حمله کرده. من نمی‌توانم فراموش کنم… علی، او… او نمی‌گذارد.» پدرم با دقت به من نگاه کرد و سپس آرام و به طریقی که انگار می‌خواست مرا از این دنیای تاریک بیرون بکشد، گفت: «الینا، این فقط یک توهم است. این‌ها فقط کابوس‌هایی هستند که ذهن تو ساخته. باید به خودت زمان بدهی. آرام باش و خدا را فراموش نکن. او همیشه با توست.» با این حرف‌ها، احساس کردم که انگار یک تکه از درد درونم کم می‌شود، اما هنوز در دل خود ترس را حس می‌کردم. همه چیز به شدت واقعی به نظر می‌رسید. آن شب، حتی در خواب هم نپذیرفتم که از ذهنم چیزی پاک شود. در خواب دوباره علی را دیدم. او در یک سایه محو شد و با همان لبخند مرموزش به من گفت: «فرار نمی‌کنی، الینا. همه چیز همان‌طور که باید باشد، پیش خواهد رفت.» با صدای نفس‌های سنگین از خواب بیدار شدم. سعی کردم خودم را آرام کنم، اما ترس از این که شاید حقیقت داشت، هنوز در دل من بود. آیا واقعاً در دنیای دیگری، جایی که علی در آن حضور داشت، زندانی شده بودم؟ چشم‌هایم را بستم و به صدای قلبم گوش دادم که هنوز تند می‌زد. شاید هنوز نتواسته بودم از آن کابوس‌ها بیرون بیایم. در دل خود گفتم: *باید واقعیت را بفهمم. باید بدانم چه چیزی اینقدر قدرت دارد که مرا در دام خود گرفته است.* --- ادامه دارد...
❤️ 👍 😢 😮 🆕 😂 🥰 😏 💜 766

Comments