Yousuf Omar International Academy(YOIA)
Yousuf Omar International Academy(YOIA)
January 24, 2025 at 12:05 PM
*عنوان اثر: داستان پند آموز* *نویسنده:مدینه امیری* *اشتراک کننده: هشتدهم* ‎ پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و ازسختیهایش مینالید،،، ‎دوستی، از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری،،؟؟ ‎پیر مرد گفت : دو باز شکاری دارم، که ‎باید آنها را رام کنم، دو تا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، بیرون نروند، ‎ دوتا عقاب هم دارم که بایدآنهارا ‎هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آنرا حبس کرده ام، شیری نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت ‎کنم،، و در خدمتش باشم،، ‎مرد گفت : چه مےگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر مےشود انسانی اینهمه حیوان را با هم در یکجا، جمع کند و مراقبت ‎کند!!؟ پیرمرد گفت: شوخی نمےکنم، اما ‎حقیقت تلخ و دردناکیست، ‎ آن دو باز چشمان منند، ‎که باید با تلاش وکوشش ازآنها مراقبت ‎کنم،، ‎ آن دو خرگوش پاهای منند، ‎که باید مراقب باشم بسوی گناه ‎کشیده نشوند، ‎ آن دوعقاب نیز، دستان منند، ‎که بایدآنها را به کارکردن، آموزش دهم ‎تا خرج خودم و خرج دیگر برادران ‎نیازمندم را مهیا کنم، ‎ آن مار، زبان من است، ‎که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا ‎کلام ناشایستی ازاو، سر بزند، ‎ شیر، قلب من است که با وی همیشه ‎درنبردم که مبادا،،کارهای شروری ‎از وی سرزند، ‎ و آن بیمار، جسم وجان من است، ‎که محتاج هوشیاری، مراقبت و ‎آگاهی من دارد، ‎این کار روزانه من است که اینچنین ‎مرا رنجور کرده و امانم را بریده.
❤️ 👍 😢 81

Comments