
🥇گروه VIP به پیک اصفهانی 🔒
February 19, 2025 at 06:57 PM
سکوتی با لبخند
درست وسط زمستان بازار، وقتی همه فکر میکردند روزهای خوش دارد میآید، فرشید با یک دسته چک برگشتی روی میز دفترش نشسته بود. کاغذها، یکی بعد از دیگری، پر از مُهرهای قرمز بودند؛ مُهرهایی که بیشتر از هر چیز، شبیه ضربههای یک چکش آهنی روی مغزش میکوبیدند.
تأمینکنندهها یکییکی تماس میگرفتند. یکی نگران بود، یکی عصبانی، یکی تهدید میکرد. اما فرشید همیشه همان جواب را میداد:
— "نگران نباش، سر وقت تسویه میکنم."
بعد گوشی را میگذاشت و نگاهش را به سقف میدوخت.
از آن طرف، مشتریهایی بودند که انگار اصلاً خبر از این وضعیت نداشتند. سفارشهای عجیب و غریب، چکهای چندماهه، توقعهای عجیب! انگار هر چه وضعیت سختتر میشد، مشتریها راحتتر همهچیز را طلب میکردند. فرشید فقط نگاه میکرد و لبخند میزد. همیشه همان جملهی تکراری روی زبانش بود:
— "چشم، انجام میدیم."
شبها وقتی به خانه میرسید، خانواده با خیال راحت سر سفره مینشستند. همسایهها فکر میکردند همهچیز روبهراه است. بانکدار تصور میکرد حسابهایش همیشه منظم است. تأمینکنندهها هنوز امیدوار بودند، مشتریها هم راضی. اما فقط خودش میدانست که این سکوت، سکوتی است که پشتش جنگی تمامعیار جریان دارد.
همه فرشید را یک آدم خندان و موفق میدیدند. اما او خوب میدانست که زندگی، آن چیزی نیست که دیگران میبینند. لبخندش را روی لب نگه میداشت، چون جنگیدن با مشکلات در سکوت، بخشی از بازی بود.
اول اسفند ۱۴۰۳
❤️
1