جمهوری ایرانی
January 31, 2025 at 09:41 PM
🔴 روایتی از یک «رذالت بیپایان»
✍️ نسرین ستوده
🔺[چهارشنبه] صبح نیما با کلی اشتیاق برای ملاقات پدرش رفت. نه تنها از دوشنبه به رضا گفته بودند ملاقاتش حضوری است، بلکه نیما چند هفته بود به دلیل امتحاناتش نتوانسته بود به ملاقات پدرش برود. پدری که از کوچکی با او بزرگ شده و سخت به او علاقه دارد. اما سالن ملاقات زندان اوین رئیسی به نام حقجو دارد که از خرد بیبهره است. او جز به کینه جوییهای شخصی و جاهطلبیهایش به چیزی نمیاندیشد. یکی از شاهکارهای این آقا آن است که هر زمانی او را در سالن ملاقات ببینید یک اسباببازی به نام بیسیم دستش است که دارد با آن صحبت میکند، حتی وقتی با کسی حضوری صحبت میکند و راه میرود، همچنان آن اسباببازی روی گوشش است. به همین دلایل سالن ملاقات را با تشنجی دائمی اداره میکند. ماموران سالن در پاسخ سوال نیما که پرسیده بود چرا کابینی، قرار بود حضوری باشد، با لحنی تحریکآمیز گفته بودند این تصمیم زندان است. به بیان دیگر حکم، حکم سلطان است.
🔺نیما که ناامید شده بود، اعتراض کرد. قبل از اینکه صدای اعتراض او بلند شود، شش مذکر قلدر در غیاب پدر و مادرش بر سر نیما ریختند. روی زمین انداختند و با ضربات شدید او را خونین و مالین کردند و روی نردههای پلهها از کمر و گردنش فشار دادند، عکس بخشی از زخمهای پسر هفده سالهام را میبینید. یقهی بارانیاش خونی شده است و طرف دیگر گردنش هم خونین و مالین است. مذکرهای قلدر با کشیدن پیرسینگهای گوشاش، گوش نیما را مجروح کردند.
🔺اگر فکر کردهاید با همین کارها، آتش خشم و کینهی آن رئیس کمخرد فرونشسته است، اشتباه کردهاید. چون در پردهی آخر حقجو با سواستفاده از سمت دولتیاش، به نیمای خونین و مالین دستبند زد و ماموران مسلح را به اتاق انتظاری آورد که من، نیما را با دستبندش به آنجا برده بودم تا جلوی بازداشتش را بگیرم. آن سربازان جوان در مقابل فریادهای من برای جلوگیری از بازداشت نیما، دست به اسلحه بردند. خندهام گرفته بود. به آنها گفتم اسباببازیات را کنار بگذار. نمیدانم چه شد، دستش را عقب کشید. شاید او بیش از رئیس کمخردش زشتی این کار را درک کرده بود.
🔺در این میان مادر هشتاد و پنج سالهی رضا با دیدن دستبند نیما بیهوش شد و او را با آمبولانس به بیمارستان منتقل کردند. او تا عصر بیمارستان بود. اگر اتفاقی برای او میافتاد چه کسی پاسخگو بود. رذالتشان پایانی نداشت، تا ساعتها دنبال زخمی میگشتند تا بگویند نیما به ماموران حمله کرده است. همهی پرسنل میگفتند نه ما چیزی نشدهایم...
@IranianRepublic