زیبایی👰 و سلامتی ♥️
زیبایی👰 و سلامتی ♥️
February 26, 2025 at 06:07 PM
*`عروس فراری👰`* *☘پارت 159/158🌸* *ناشر : عبدالحسیب ملکزی* 👑 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://whatsapp.com/channel/0029Vaj05cnKWEKssk67wW1Y/9589 *`برای قسمت 157 اینجا روی لینگ ضربه بزنید👆`👆* 🍁🍁🍁 #عروس_استاد #پارت158 سام با بی خیالی ادامه داد: _موافقی؟منم می‌تونم اگه خواستی به پاریس سفر کنی کمکت کنم و همه ی جاهای دیدنیش رو نشونت بدم طوری که هوش از سرت بپره. نگاهی به آرمین که با اخم های درهم به ما زل زده بود انداختم و گفتم _البته.قبول می کنم فقط به خاطر دانشگاهم شاید نتونم زیاد بیرون بیام اما تایم های آزادم و کلا در اختیار تو قرار میدم زیر چشمی شاهد بودم که اخمای آرمین چطور در هم رفت. گارسون به سمتمون اومد و بعد از خم و راست شدن پرسید _چی میل دارید؟ سام بدون نگاه کردن به منو گفت _قرمه سبزی با پیاز. پقی زیر خنده زدم که گفت _دلم هوس غذای ایرانی کرده سر تکون دادم و گفتم _برای منم قورمه سبزی با پیاز. گارسون که رفت سام خودش رو کمی به جلو متمایل کرد و گفت _میدونی اونجا رابطه ها سرده آدم ها دیر با هم دوست میشن. کسی کاری به کار کسی نداره برای همین شخصیت تو برام یه شخصیت زیبا و جذابه مخصوصا لبخندت...لبات وقتی... صدای برخورد صندلی به زمین نه تنها سام و که تمام رستوران رو ساکت کرد. آرمین چنان از جاش بلند شد که صندلیش با صدای وحشتناکی برگشت و نگاه همه رو به خودش جلب کرد. به سمتم اومد و بازوم رو کشید و بلندم کرد و غرید _بلند شو سام با تعجب گفت _تو که گفتی دوست پسر نداری. آرمین نگاه وحشتناکی بهش انداخت و گفت _شوهرشم. تند گفتم _ما طلاق گرفتیم بازوم و ول کن آرمین آبرومو بردی. سفت تر بازوم و فشرد و گفت _نمی تونم ببینم روبه روی یکی دیگه نشستی و دل و قلوه میدی. سام با گیجی گفت _قلوه چیه؟اشتباه فکر کردید ما اینایی که شما گفتی و بهم نمی‌دادیم. اگه هر وقت دیگه ای بود از این حرفش پقی میزدم زیر خنده اما الان با عصبانیت بازوم و از دست آرمین بیرون کشیدم و گفتم _میرم دستام و بشورم تا وقتی میام نمیخوام تو این رستوران ببینمت آرمین. رو به سام کردم و گفتم _معذرت می‌خوام زود برمی گردم. سر تکون داد. با پاهایی لرزون زیر سنگینی نگاه همه به سمتی دستشویی بود رفتم. به محض اینکه توی راهروی دستشویی پیچیدم باز هم بازوم کشیده شد. عصبی برگشتم که هلم داد داخل دستشویی زنونه... از شانسش کسی اونجا نبود. در رو با لگد پشت سرش بست. با کلافگی گفتم _زده به سرت؟ سر تکون داد... دستش و پشت گردنم گذاشت و صورتم رو جلو آورد و حریصانه لب هام و بوسید. دست دیگه‌ش و دور کمرم انداخت و از زمین بلندم کرد. سرم و عقب کشیدم و گفتم _تو حق نداری منو ببوسی. با چشمای قرمزش نگاهم کرد و گفت _متاسفم باید به خودم ثابت کنم تو مال من می مونی. 🍁🍁🍁 #عروس_استاد #پارت159 به عقب هلش دادم و نفس زنون گفتم _خیلی عوضی هستی. قول داده بودی بذاری خودم انتخاب کنم. سر تکون داد و گفت _آره عوضیم متاسفم سعی کردم مثل عشق های افسانه ای عقب بکشم تا یکی دیگه خوشبختت کنه اما از اون جایی که یه عوضیم ترجیح میدم کنار من بدبخت بشی.میخوام کنار من گریه کنی تا اینکه یه مرد دیگه خنده هاتو ببینه حالیته؟ مدلم اینه. فقط نگاهش کردم.یکی نیست بهش بگه تو که انقدر حسودی چرا حرفی میزنی که نتونی بهش عمل کنی؟ خواستم حرف بزنم که دستش و جلوی دهنم گذاشت و گفت _هیش... دیگه صبرم سر اومد برگرد. سرم و عقب کشیدم و گفتم _با زور نمی تونی منو برگردونی نفسش و فوت کرد و گفت _باشه،خواهش می‌کنم.برگرد... نفسم بند اومد. دستام و گرفت و با لحن متفاوتی گفت _تاحالا به هیچ دختری اصرار نکردم... اگه فکر کردی به تو اصرار می‌کنم کور خوندی تو متعلق به منی یا برمی‌گردی یا برت می‌گردونم در حالت اول رمانتیک تره با تاسف نگاهش کردم عرضه ی گفتن چهار کلمه ی عاشقانه رو هم نداشت. خواستم از کنارش عبور کنم که بازوم و گرفت. سرش و کنار گوشم آورد و پچ زد _نمی‌دونم منتظری از من چی بشنوی اما من تا همین جاشم زیاده روی کردم دیگه سر میز اون جوجه قرتی نمی‌شینی برمیگردی خونه بازوم و از دستش کشیدم و چشم تو چشمش گفتم _برنمی‌گردم. تو هم نمی‌تونی مجبورم کنی دست و پامم که ببندی من باز از دستت فرار میکنم پس بهتره بری و با همون دوست دخترای دلبرت خوش گذرونی کنی. نموندم تا چیزی بگه... برنمیگشتم حداقل تا زمانی که با زبون خودش بگه دوستت دارم. صداش و از پشت سرم شنیدم _داری با بد کسی در میوفتی هانا تو منو میشناسی میدونی که به دستت میارم حالا که با زبون خوش برنگشتی به زور می‌شونمت پای سفره ی عقد و عقدت می‌کنم لازم باشه با زنجیر به تخت می‌بندمت اما نمی‌ذارم مال کس دیگه ای بشی. حرفاش و شنیدم اما برنگشتم.تهدید نمی‌خواستم اون باید باور می‌کرد برای به دست آوردن یک زن زور و بازو فایده ای نداره 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 `کدام ش نشر کنم ⁉️` عروس فراری😥 ازدواج با مرد 50 ساله 😮 *عشق و امید🙏* *هر سه 💛🫀💕💓* *هر کدام ش زیات رای بگیره امو نشر میشه❤🤗*
😢 ❤️ 👍 😮 👰‍♀ 💛 😥 🫀 🙏 246

Comments