مطالب های مفید اسلامی :Useful Islamic content
February 9, 2025 at 03:56 PM
#قصه_و_داستان
چوپانی به مقام وزارت رسید. هر روز صبح برخاسته، کلیدی برمیداشت و درِ خانه پیشین خود را باز میکرد و ساعتی را در خانه چوپانی خود میگذراند. سپس از آنجا بیرون میآمد و به نزد امیر میرفت.
شاه را خبر دادند که وزیر هر روز صبح به خلوتی میرود و هیچکس از کار او آگاهی ندارد. امیر خواست تا بداند در آن خانه چه میگذرد. روزی ناگاه پس از وزیر به آن خانه رفت. وزیر را دید که پوستین چوپانی بر تن کرده، عصای چوپانی به دست گرفته و آواز چوپانی میخواند.
امیر گفت: «ای وزیر، این چیست که میبینم؟»
وزیر پاسخ داد: «هر روز به اینجا میآیم تا ابتدا و اصل خود را فراموش نکنم و به اشتباه نیفتم؛ زیرا هر که روزگار ضعف را به یاد آورد، در وقت توانگری به غرور نغلتد.»
امیر انگشتری خود را از دست بیرون آورد و گفت: «بگیر و در انگشت کن؛ تا کنون وزیر بودی، اکنون امیری.»
✍ بله دوستان،
هر که هستی، چه چوپان، چه وزیر یا وکیل، به یاد داشته باش: زندگی دنیا شما را نفریبد.
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮