#قصه_و_داستان زنان صحابه، همگی را فدای پیامبرشان می کردند. در غزوه ی احد شایع شد که پیامبر ﷺ شهید شده است، با شنیدن این خبر، زن انصاری با سرعت بسیار به سمت میدان نبرد شتافت؛ تا از صحت خبری که شنیده است آگاه شود. در راه به مردی از مسلمانان رسید، از اخبار پیامبر ﷺ پرسید، آن مرد در جواب گفت: "انا الله و انا اليه راجعون پدرت شهید شده است." زن گفت: "پیامبرچگونه است؟" گفت: "پیامبر ﷺ سالم است." نگاه کن که آن زن، پیامبر ﷺ را از پدرش بیشتر دوست دارد. باز هم دلش آرام نگرفت، ادامه داد؛ تا آنکه به مردی از مسلمانان رسید، از احوال پیامبر ﷺ سوال کرد، گفت: "انا لله وانا اليه راجعون، شوهرت شهید شده است." گفت: "از رسول‌الله ﷺ  چه خبر داری؟!" گفت: "سالم است." گفت: به خدا سوگند این چنین نیست، تا او را به چشم خودم نبینم." به راهش ادمه داد، به مرد دیگری رسید از حال پیامبر ﷺ سوال کرد گفت: "انا لله و انا الیه راجعون پسرت شهید شده است." گفت: "از پیامبر چه خبر داری؟!" گفت: "سالم است." گفت: "این چنین نیست تا او را به چشم خودم نبینم." هنگامی که رسول‌الله ﷺ را دید، دلش خنک شد و گفت هر مصیبتی بعد از تو آسان است. آن زنی بود که به شهادت پدر، شوهر و فرزند خود توجهی نکرد، آنچه که برای او در زندگی اش از همه اهمیت داشت سلامتی پیامبر ﷺ بود. ✍ چه کسی از ما رسول‌الله ﷺ را از پدر، مادر، برادر، خواهر، اولاد و مال و جان خود بیشتر دوست دارد؟ خدایا! محبت خود و رسولت ﷺ را در قلب هایمان جا بده. آمین ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮