جهان اسلام🤍🌱
جهان اسلام🤍🌱
February 5, 2025 at 04:57 PM
داستانِ کوتاه/ عبرت‌آموز حریر دختری خوش‌اخلاق‌ و مهربان‌، و با حجبِ زیبایی، در عنفوانِ جوانی قرار داشت. از قضا دوستانی داشت که خیلی تجمّلاتی بود، روزی یکی از دوستانش او را به جشنِ تولدش دعوت کرد، اما او نپذیرفت، و با اصرار مادرش به آن جشن رفت، در آنجا احساسِ نا‌امنی می‌کرد چون خیلی تجمّلاتی و مختلط بود، از این کراهت داشت، اما فراموش کرده بود که شیطان همیشه درکمین است، او با دوستانش تا صبح بیتوته کردند، که عاری از منکرات نبود. در همانجا که خوابش برده بود، وقتی بیدار شد از جایش پرید و دوید سوی کلکینچه، با دیدنِ منظره‌ی بیرون خدا را شکر گفت. دوستش که تازه از خواب بیدار شده بود، گفت: چرا شکر گفتی؟ حریر گفت: برای اینکه آفتاب از جانبِ مشرق طلوع کرده، یعنی فرصتِ توبه هنوز است. دوستش گفت: برو بابا، تو گناهی نکردی که می‌خواهی توبه کنی، خدا بخواهد خودش می‌بخشد.؟ گفت: درِ توبه برای همه باز است، اما عمر انسان ناپایدار است کسی چه می‌داند شاید فردا نوبتِ من باشد. دوستش گفت: نه من نمی‌خواهم بمیرم، زیرا هنوز جوان‌ام، هزاران آرزو دارم که برآورده سازم بعد پیر که شدم‌ می‌نشینم هم عبادت می‌کنم و هم توبه. مثل همیشه نصیحت‌ِ حریر بی‌‌ثمر بود، پس سکوت را بر سخن ترجیح داد، و طرف منزل‌شان روان شد. چند روز بعد از خبر که شنید شوکه شد، دوستش در حادثه‌ی جان باخته بود، همان کسی‌که می‌گفت هنوز جوان‌ام. حریر سجده‌کنان با گریه به زمین افتید و از خدا طلبِ آمرزش نمود. مخاطبانِ با احساسم! درِ توبه همیشه بروی مان باز است، حتی اگر هزار بار گناه بکنیم بازهم بسوی الله برگردیم زیرا رحمتِ الله از گناهانِ ما بزرگتر است. چه انسان‌های‌که گفتند فردا توبه می‌کنم اما به بهانه‌ی فردا فرصتِ توبه را ازدست دادند.
❤️ 👍 11

Comments