
📚 کتابخانه مجازی کتاب یار
May 25, 2025 at 04:00 PM
بنام خدا
نادرشاه افشار
جلد اول
قسمت:40 》☆
پس از آنکه هوای دمیده شده در زیر پوست اشرف به پیرامون ناف و زیر سینه ی او رسید وپوست پائین پیکر وی را از تنش جدا کرد، دژخیم، بالای محل شکاف را با ریسمان بست، نی را از درون زخم بیرون کشید و سپس با دشنه ای تیز سرگرم کندن پوست او شد.
دیدن این همه سنگدلی و بی رحمی، به جای اینکه روحیه هواداران اشرف در شیراز را ضعیف کند، آنها را تا بدانپایه خشمگین کرد که تصمیم گرفتند تا واپسین دم، در برابر سپاه شاه تهماسب بایستند و در صورت امکان، ضربه های سختی به او و یارانش بزنند با اینکه تقریبأ پوست پیکر اشرف کنده شده و خون از بسیاری نقاط بدن او میرفت، ولی هنوز زنده بود، و نفس میکشید. اما دیگر توان فریاد کشیدن نداشت.
سرا پای پیکرش خون آلود بود، گوشت بی پوست تنش در برابر پرتو خورشید، رفته رفته، در حال خشک شدن بود، و دردی جانکاه را بر اعصاب و رگ و پی او، وارد میکرد. دژخیم پوست سر او را تا مغز کند و سپس از داربست پائین آمد و پوست کنده شده ی اشرف را، پیش پای شاه تهماسب افکند، و خود کرنشی کرد، و در کناری ایستاد،
شاه دستور داد پوست را بهم بدوزند و درون آن را پر از کاه کنند، و سر بازار بزرگ شهر سپاهان بیاویزند.
روز به پایان نزدیک میشد، رفته رفته خورشید به کرانه ی باختری آسمان میرسید، و تاریکی از سوی خاور، سپاه خود را بر پهنه ی دشت و بیابان می گسترد. کسی ندانست که اشرف، تا چه ساعتی زنده بود. ولی روز بعد همه دیدند که این محکوم تیره بخت، همانگونه که دستهایش به ریسمان بسته شده، و به آنها آویزان است، سرش بر روی سینه افتاده و زانویش خمیده است،. و دسته ای لاشخور بگرد پیکر بیجانش میگردند. چهار ماه پیش صاحب این پیکر پوست کنده و بیجان که خوراک لاشخوران شده بود،در کاخ پادشاهی شهر سپاهان، در میان تخت گوهر نشان و بستر پرنیان، بر روی گنجینه ای از در و گوهر و زر و سیم و در کنار خوبرویان خوش رفتار، با نهایت نیرومندی زندگی میکرد، و با شنیدن نامش، لرزه بر تن دشمنانش میافتاد. و امروز به پاره ای گوشت بی پوست تبدیل شده و بر بالای داربستی، در زیر پرتو آفتاب سوزان، به دو تکه رسیمان، آویزان است.
شاه تهماسب دستور داد نامه ای را بر سر تیر کردند و بدرون دژ فرستادند. در آن نامه توسط تهماسب نوشته شده بود که اکنون دیگر ((اشرف افغان خیانتکار راهزن و دزد)) زنده نیست و صلاح شما در تسلیم شدن است. دریای بخشایش شاه بیکران است شما را خواهد بخشود. مدافعان پاسخ این نامه را با شلیک چند گلوله توپ دادند. به همین انگیزه جنگ با شدت و سختی کم مانندی دوباره آغاز شد. در این جنگ، سربازان قزلباش و توپخانه شاه تهماسب فعالیت سختی داشتند.
در درون شهر، دو دستگی میان مدافعان پدید آمده بود
سربازان افغان هوادار اشرف در پایداری مصمم بودند، ولی مردم شهر، دیگر نمیخواستند بیش از این بدنبال جنگی که سرانجامش جز تسلیم نبود، بروند. و چون هیچیک از این دو گروه نتوانستند به توافق برسند، مردم بگونه ای پنهانی نمایندگانی را بر گزیدند و بی آنکه سربازان و سرداران اشرف آگاه شوند آنها را نزد شاه تهماسب فرستادند، و پس از رایزنی و تهیه مقدمات، دروازه شهر را به روی نیروهای شاه گشودند، و مردان جنگی شاه توانستند شبانه به درون شهر، رخنه کنند.
بامداد روز بعد، نیروهای، هوادار اشرف دانستند که به آنان خیانت شده است و چون پایان کار پیشوای خود را بر بالای چوب بست دیده بودند، جنگی سخت را با نیروهای دولتی آغازیدند و کشتار هولناکی روی داد. سر انجام نیروهای هوادار شاه، بر هواداران اشرف چیره شدند و جز گروهی اندک از آنان بر جای ماندند، که تسلیم شدند. شاه تهماسب پس از تصرف شیراز، پیروزمندانه به پایتخت یعنی اصفهان بازگشت. و چند روز پس از ورود دستور داد که کاخ شاهی را سیاهپوش کنند. زیرا از هنگامی که پای به درون شهر گذارده بود،
یکدم چهره ی بی آزار پدرش از برابر چشمانش دور نمیشد. به همین دلیل، پس از یکی دو روز استراحت، فرمان سیاهپوش کردن کاخ های پادشاهی را داد. این خبر در سراسر شهر پیچیده شد و مردم نیز بخاطر دل شاه، آغاز به سوگواری کردند و مجلس های ختم فراوانی در سطح شهر بر پا شد. و همان کسانی که پس از چیرگی محمود افغان به شاه سلطان حسین نفرین کرده و از ناشایستگی و بی عرضه بودنش شکایت داشتند، و به وی ناسزا میگفتند، اینک در مجلس های ختم و سوگواری، بر سر و سینه ی خود میکوفتند و هزاران خوی و سرشت پسندیده برای شاه سلطان حسین بر می
شمردند!!
قبلا گفتم که نادرشاه باشکست اشرف افغان ودستگیری او، شیراز را به شاه طهماسب سپرد وخود راهی غرب کشور برای بیرون راندن ارتش متجاوز عثمانی از خاک ایران شد،،
https://t.me/ketab1yar?boost📚
ادامه در قسمت بعد 》🌸🌸
👍
✍️
😮
4