زني بود که از نداشتن تيلفون همرا رنج ميبرد و هميشه از شوهرش تقاضا میکر که به من تیلفون بخر اما همیش جواب منفی دریافت میکرد!. بلاخره مخفيانه از شوهرش يک تيلفون همراه خريد و به شوهر خود زنگ زد و در پشت خط خاموش نشست شوهرش هرچه بلي بلي گفت جوابي نداد. بلاخره شوهرش گفت اگر مونث هستي يک پف و اگر مذکر هستي دو پف؟ خانمش يک پف کرد مرد گفت اگر دختر هستي يک پف.. واگر زن شوهر دار هستي دو پف.. زن يک پف کرد . مرد گفت اگر بامن دوست ميشوي. يک پف واگر نميشوي. دو پف. باز زن يک پف کرد . مرد از خوشحالي فرياد کشيد و در فکر فرو رفت تا چطور وعده ملاقان با او بگزارد .. چون پشت خط دختر که است حرف نميزند. بلاخره گفت اگر در پارک زرنگار در نزديکي دروازه ساعت چهار بعد از ظهر ميايي.. يک پف واگر نميايي .. دو پف .. زن يک پف کرد. مرد از خوشحالي فرياد زد و تماس را قطع کرد دوان دوان به خانه رفت و به خانمش گفت : من امروز ساعت چهار بعد از ظهر در دفتر يک جلسه بسيار مهم دارم لباس هاي زيباي مرا اتو کن. خوب خلاصله مرد خود را تا توانست آراسته کرد وهنگام خدا حافظي دربيرون دروازه يک بار خانمش گفت اگر شب به خانه وقت ميايي.. يک پف . اگر ناوقت میایی دو پف. مرد از خجالتی یک هفته با خانمش روبرو نشد..! اگر خوشت آمد یک پف اگر نامد دو پف! 🤣🙈🤣🤣