📚  کتابخانه مجازی کتاب یار
📚 کتابخانه مجازی کتاب یار
June 8, 2025 at 08:17 PM
هرشب یک حکایت از سعدی شیرازی. حکایت یک. و هر چه در دل دارد بگوید. وقتِ ضرورت چو نَمانَد گریز دست بگیرَد سَرِ شَمشیرِ تیز إِذا یَئِسَ الْإِنسانُ طالَ لِسانُهُ کَسِنَّورٍ مَغْلُوبٍ یَصُولُ عَلَی الْکلبِ مَلِک پرسید: «چه می‌گوید؟» یکی از وزرایِ نیک‌مَحضر گفت: «ای خداوند! همی‌گوید: وَ الْکاظِمِینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ». مَلِک را رحمت آمد و از سَرِ خونِ او درگذشت. وزیرِ دیگر که ضدّ او بود گفت: «ابنای جنسِ ما را نشاید در حضرتِ پادشاهان جز به راستی سخن گفتن. این مَلِک را دشنام داد و ناسزا گفت». مَلِک روی از این سخن در هم آورد و گفت: «آن دروغِ وی پسندیده‌تر آمد مَرا زین راست که تو گفتی، که رویِ آن در مصلحتی بود و بنایِ این بر خُبْثی». و خردمندان گفته‌اند: «دروغی مصلحت‌آمیز بِهْ که راستی فتنه‌انگیز». هر که شاه آن کُنَد که او گوید حیف باشد که جز نِکو گوید بَر طاقِ ایوانِ فریدون نِبِشته بود: جَهان اِی بَرادَر نَمانَد به کَس دِل اَندَر جَهان‌آفرین بَند و بَس مَکن تکیه بَر مُلْکِ دنیا و پُشت که بسیار کَس چون تو پَروَرْد و کُشت چو آهنگِ رَفتن کُنَد جانِ پاک چه بَر تَخت مُردنْ، چه بَر رویِ خاک 📚https://t.me/ketab1yar
👍 2

Comments