📚  کتابخانه مجازی کتاب یار
📚 کتابخانه مجازی کتاب یار
June 9, 2025 at 07:00 PM
بنام خدا نادرشاه افشار جلد اول 🌸قسمت: 51 و52🌸 نادرشاه،،،: سرگرم قلع وقم ترکها بود، که پسرش رضاقلی میرزا از هرات نامه ای برای نادر، ارسال کرده بود.،،، اما نادر هنوز کارش باعثمانی تمام نشده بود،،، فعلأ، نادر شاه را درغرب کشور دریابید،،، نادر با خود می‌اندیشید که پیشینیان او تا چه اندازه می‌بایست سست عنصر و ناشایسته بوده باشند، که نتوانستند از این همه نیرو و احساس بی ریا سود ببرند و پای بیگانگان را از خاک ایران به دور دارند. هنوز چند روزی از ماندن نادر در تبریز نگذشته بود، که به سپاه آماده باش داده شد تا به سوی شهر ((اردبیل)) بحرکت در آیند، و عثمانیان را از آنجا نیز بیرون برآنند. خواست نادر از این کار، گذشته از حس میهن دوستی او، بیرون آوردن زادگاه و آرامشگاه نیای بزرگ صفویان (شیخ صفی الدین اردبیلی) درچنگ بیگانه بود. و بدینوسیله میخواست هر چه بیشتر شاه تهماسب دوم را خشنود کند. شهر اردبیل پس از اندک پایداری تسلیم شد و به دنبال آن شهرهای خوی و ماکو و مرند، و دیگر شهرهای شمالی، آذرآبادگان، یکی پس از دیگری به روی دلاوران نادر گشوده شدند. و نادر پس از این شهر گشایی ها، دوباره به تبریز برگشت ولی گویی خداوند در زندگی این مرد، زمانی را برای آرامش و آسایش نگذاشته بود. زیرا هنوز بیش از دو روز از بازگشت وی نگذشته بود که شنید سپاهی بزرگ از سوی دولت عثمانی، به فرماندهی ((رستم پاشا)) برای یاری دادن به ((مصطفی پاشا)) که قبلاً در شمال آذرآبادگان شکست خورده و خوی و ماکو و مرند را واگذارده و گریخته بود، به نزدیکی تبریز رسیده است. ((رستم پاشا)) هنوز از شکست سردار هم میهن خود آگاه نبود ، و هنگامی از این ماجرا آگاه شد، که نادر را با نیروهای جنگنده ایران، در برابر خود، دید. در جنگ هولناکی که میان نادر و رستم پاشا روی داد، نیروهای ترک، شکست سختی خوردند. و بسیاری از افسران ترک به دست ایرانی ها گرفتار شدند. در این هنگام نادر پیامی را برای «رستم بیک» (رستم پاشا) فرستاد که در این پیام با مهربانی ویژه ای با سردار شکست خورده ی ترک سخن گفته، و ضمن آن خواسته بود که یک پیمان آشتی همیشگی میان ایران و عثمانی بسته شود. سردار ترک، پاسخ داد که من نیز موافق با پیشنهاد شما هستم ولی پیشنهادهای شما باید به پاشای بزرگ عثمانی داده شود. نادر فرمان داد افسران گرفتار شده ی ترک بی درنگ آزاد شوند و پیشنهادهای آشتی خود را نیز وسیله ی گروهی از دولتمردان نزد امپراتور عثمانی گسیل داشت. انگیزه ی نرمش نادر در برابر عثمانی‌ها را با وجود شکست‌های پی‌درپی آنها، در حالی که نادر می‌توانست تا قلب عثمانی پیش برود،،، اما نرفت،،نادرموقتأصلاح خود را درصلح باهمسایه غربی میدید،، تا باخیال راحت به شرق کشور رفته و به فتنه افغانهاخاتمه دهد،، (نویسنده:در این قسمت از تاریخ نادر شاه ،ما می‌خوانیم بعد از اینکه نادر نیروهای ترک را از شهرهای تبریز، ماکو، خوی، اردبیل، ومرند بیرون می‌ریزد و با به اسارت گرفتن تعداد زیادی از افسران ترک که در اسارت نیروهای جنگی ایران بودند ما می‌خوانیم و شاهد هستیم که نادر پیامی رسمی به دولت عثمانی می‌فرستد از روی حسن نیت حتی اون تعداد زیاد افسران ترک که در اسارت ارتش جنگجوی ایران بودند را آزاد می‌کند این نشان می‌دهد که نادر نه تنها جنگ طلب نبوده بلکه صلح طلب هم بوده تاریخ گواه آن است).در آن هنگام، هیچکس نفهمید. ولی خود او می‌دانست که چه دارد می‌کند. چون در همان روزهای سرشار از پیروزی و سر بلندی، پیکی که از سوی ((رضا قلی میرزا)) پسر بزرگ نادر، از مشهد آمده بود، نامه سر بمهری را به نادر تقدیم کرد. در این نامه، ((رضا قلی میرزا)) به پدرش نوشته بود که گروهی در هرات، سر به شورش بر داشته و هواداران دولت مرکزی را از شهر بیرون رانده اند و هم اکنون به سوی مشهد پیش می‌آیند. نادر با خواندن نامه فرزندش به سختی خشمگین شد، و بی آنکه به کسی چیزی بگوید، با عثمانی ها به نرمی رفتار کرد، پس آنگاه با شتاب به سوی خراسان براه افتاد. او، پیش از خروج از تبریز، ((بیستون بیک)) را که مردی کاردان و ژرف نگر و با تدبیر بود به حکومت تبریز برگزید. نادر را در راه تبریز به مشهد رها میکنیم و به افغانستان می‌رویم تا ببینیم فتنه ی هرات چگونه پا گرفت. همه چیز آماده اجرا بود، روز بعد ذوالفقار خان پس‌از یک بررسی همه جانبه به سرداران خود گفت : امشب نزدیک سحرگاه، برنامه ی انفجارها را اجرا خواهیم کرد و از چند نقطه به درون دژ خواهیم ریخت. دیده بانان دژ، با شگفتی تمام در این چند روز متوجه خاموشی و آرامش نیروهای ذوالفقار خان بودند. ولی نمی‌دانستند انگیزه این آرامش و خاموشی چیست؟ شامگاه روزی که در سحر گاه فردای آن می‌باید برنامه ترکانیدن دیوارها انجام گیرد، ناگهان دیده بانان دژ، متوجه گردو خاک فراوانی در افق باختر شدند. با این همه هنوز این گردو خاک بدان اندازه نزدیک نبود تا دیده بانان را از آمدن نادر مطمئن کند. ولی، این نادر بود که ساعت به ساعت به شهر، نزدیکتر میشد. مردم روستاهای پیرامون مشهد که خواربار و گاو و گوسفندانشان بدست افغانها چپاول شده بود و شبها به درگاه خداوند دست دادخواهی برداشته بودند با دیدن نادر و نیروهای فراوان او اشک شادی در چشم هایشان جمع شده، و برای پیروزی او به درگاه خداوند نیایش می‌کردند. و آنان نیز، در خواست شمشیر و سپر و نیزه و اسب داشتند تا داوطلبانه در کنار نادر بجنگند نادر از میان مردم روستاها درباره ی چند و چون نیروهای ذوالفقار خان پرسش‌هایی کرد، و همین‌گونه که به شهر نزدیک میشد، نقشه های جنگی را در مغز خود می‌کشید. او، میخواست گردا گرد شهر را بگیرد و برق آسا به افغانها بتازد و محاصره کنندگان شهر را در حلقه محاصره بزرگتری قرار دهد. برای اینکار، هم نیروی کافی در اختیار داشت، و هم وجب به وجب پیرامون شهر را می‌شناخت و مواضعی را که باید پایگاه قرار دهد، و از آنجا حساب دشمن را برسد بیاد، داشت. روز رفته رفته به پایان آمد، و شب فرا رسید. شبی که آبستن رویدادهای تازه ای بود، زیرا ذوالفقار خان ابدالی بر آن بود که با ترکانیدن باروت ها در پگاه آن شب، دیواره های شهر را سوراخ کند و به درون شهر بریزد،، و نادر هم میخواست نیروهای ابدالی افغان را در میان گیرد و به آنان درس تازه ای بدهد. نادر سرداران خود را فرا خواند و به ایشان گفت : مهمترین نکته ای که باید در نظر داشت، رعایت نهایت خاموشی و بی سرو صدایی است. سپس وظیفه های هر یک از آنان را مشخص کرد و گفت : سربازان خود را در نهایت سکوت به نقطه های تعیین شده ببرند و چهار ساعت استراحت به آنها بدهند، تا سحرگاه با شنیدن آوای شیپور و کوس، حمله کنند. زیرا سپاهیان نادر چهار فرسنگ دورتر از سپاهیان ذوالفقار خان، گردا گرد آنها را گرفته بودند و نمی‌گذارند کاروان یا مسافری به سوی شهر برود. مبادا افغانها از بودن آنان آگاه شوند. سرداران پس از انجام واپسین رایزنی، هر کدام سربازان زیر فرمان خویش را به جایگاهی که دستور داده بردند و نیم شب بود که همه در پایگاه‌های تعیین شده مستقر شدند و دستور استراحت به آنان داده شد. ولی نادر استراحت نداشت. او، از نیم شب تا پگاه، تپه به تپه، دشت به دشت، گرداگرد شهر را با اسب وفادار خود، بازرسی کرد. و هنگامی که از انجام دستورهای خود مطمئن شد به چادر فرماندهی بازگشت. نادر نمی‌دانست که افغانها نیز در حال آماده باش هستند، و برای فرو ریختن دیوارهای دژ شهر نقشه کشیده اند. نزدیکی های پگاه، درست هنگامی که سپیده داشت میدمید، نادر آماده صدور فرمان حمله شد. او می‌پنداشت افغانها هنوز در خوابند، به همین انگیزه شتابی در حمله نداشت و نمیخواست تا هوا تاریک است دست به اینکار بزند. چون می‌ترسید در تاریکی شب، نیروهای خودی یکدیگر را بکشند. سربازان نادر سرگرم برداشتن افزارهای جنگی خود بودند که از دور دست در نزدیکی شهر تهران برقی جهید و پس از چند دقیقه آوایی تندر آسا به گوش نادر رسید. سپس یکی دو برق دیگر و یکی دو آوای تندر آسای دیگر. نادر شگفت زده از خود پرسید :اینها دیگر چه بودند! ؟ او نمی‌دانست که اینها درخشش و آوای ترکیدن باروت هایی بود که در دل دیواره های دژ کار گذاشته شده بود. افغانها پس از ترکیدن باروت ها، اندکی درنگ کردند که گردو خاک انفجارها فرو بنشیند تا از شکاف هایی که پدید آمده بود به درون دژ بتازند. دیده بانهای بالای دژ، از آوای ترکیدن باروت ها، سراسیمه شده بودند، پیش از آنکه بتوانند نگهبانان را خبر کنند، و یا پیش از آنکه بدانند این آواها از کجا بود، متوجه شدند که بخش‌هایی از دیوار دژ فرو ریخته و دو شکاف بزرگ در آنها پدید آمده است. هر چند دیده بانها نتوانسته بودند نیروهای درون شهر و مردم را از این رویداد آگاه کنند، ولی آوای ترکیدن باروت ها تا بدانپایه بلند بود، که همه ی ساکنان درون شهر، از خواب پریدند. آنها نخست پنداشتند که این، آوای توپخانه نادر است که افغانها را زیر آتش گرفته. اما پس از آنکه گردو خاک ها را در زیر دیدارها دیدند و ضمنأ دیگر آوایی شنیده نشد.، پی بردند که اینها غرش توپ نبود و مسئله بسیار هراس انگیزتر از آن است. در سپیده ی بامدادی، ولوله و جوش و خروش فراوانی در شهر خاموش مشهد پدید آمد. جارچی ها ‌از بالای برج ها و مناره های مسجد ها، مردم را به سوی ‌بخش هایی که در آنجا دیواره های دژ شکافته شده بود فرا می‌خواندند تا به یاری سپاهیان مدافعان شهر، بشتابند و از ورود افغانهای ابدالی جلوگیری کنند. ابدالی ها نیز با الوارهای از پیش ساخته شده، از روی خندق های پر آب گذشته با جیغ و هلهله و فریاد بدرون شهر ریختند. نادر بزودی دریافت که چه روی داده است. این بود که بی‌درنگ فرمان حرکت داد و گفت در نیم فرسنگی افغانها، کوس ها و نبیره ها به صدا در آیند و همه ی سربازان و سواران با نهایت قدرت فریاد ((الله اکبر)) بکشند تا آوای آنان بگوش افغانها و مردم شهر برسد. و همزمان با اینکار دستور حمله را نیز داد و خود با آوای رعد آسا به آنها تاخت. دیده بانها و نگهبانان برج ها با دیدن موج سپاهیان ایرانی فریاد ((نادر آمد))، ((نادر آمد)) سردادند و همین هلهله ها بر بالای برجها و دیدگاه ها از سوی دیگر، و هراسی سخت بر دل افغانها انداخت. 🌹🌹 📚https://t.me/ketab1yar?boost ادامه دارد....
👍 4

Comments