مفید مختصر کاربردی 🎁
مفید مختصر کاربردی 🎁
May 27, 2025 at 07:41 AM
از کمال ایمان و مشاهده‌ی اسماء خداوند در هستی و تقدیراتش این است که مؤمن، لطف‌های خدا را نه‌تنها در آنچه رخ داده، بلکه در آنچه که رخ نداده و می‌توانست رخ دهد اما خداوند (که «کافی» است) او را از آن کفایت کرده و بی‌خبر از آن نگاهش داشته نیز ببیند. قرآن کریم در سوره کهف به این بُعد ایمانی اشاره می‌کند تا مؤمن گرفتار توهم استحقاق موفقیت‌هایش نشود. چنان‌که صاحب دو باغ، وقتی فریفته‌ی ثروت و وسعت و برکت باغ‌هایش شد، قرآن از زبان دوست مؤمنش، ما را به احتمال‌های آماری دیگر در وضعیت او متوجه می‌سازد. او به او می‌گوید: درست است که امروز این دو باغ آباد و پرثمر را داری، اما همه‌ی این شرایط مطلوب، در معرض مصائبی است که هیچ کنترلی بر آن‌ها نداری؛ ممکن است از آسمان عذابی (حسبان) نازل شود که نه‌تنها زمین را غیرقابل کشت کند، بلکه دیگر هیچ انسانی نتواند حتی بر آن پا بگذارد یا راه برود (صعیداً زلقاً). احتمال آماری دیگری نیز هست: ممکن بود آب‌هایی که امروز باغ‌هایت را سیراب می‌کنند، به درون زمین فرو روند و پراکنده شوند و دیگر نتوانی آن‌ها را بیرون بیاوری یا بهره‌برداری کنی، و تو و باغ‌هایت تماماً بی‌نصیب بمانید. این صحنه در زندگی روزمره‌ی مردم بارها تکرار می‌شود، به‌ویژه با تأثیرات شدیدی که علوم مدیریت و کتاب‌های موفقیت با عناوینی مثل «چگونه ثروتمند شویم؟» و «چگونه موفق شویم؟» بر ذهن‌ها گذاشته‌اند. این خیال باطل – که از لحاظ آماری نیز اشتباه است و مطالعات به آن اشاره دارند – که گویا موفقیت قطعی است برای کسی که چند قدم مشخص را طبق دستور فلان «کارشناس موفقیت» بردارد. از سوی دیگر، شیوع این گفتمان‌های بحرانی که به اضطراب‌های ناخودآگاه انسان دامن می‌زنند و میل امروز انسان به «خدایی کردن» خود (Deification)، یعنی اینکه انسان گمان کند با مداخلات خود می‌تواند همه‌ی متغیرها را کنترل کند، از خود بلا را دور و به خود خیر را جذب کند، با مجموعه‌ای از گام‌های قطعی. وجه دیگر این میل عصبی به خدایی کردن، این است که انسان موفق، تجربه‌ی خود را تعمیم می‌دهد و گمان می‌برد رسیدنش به موفقیت صرفاً نتیجه‌ی عقل و تدبیر و تلاش خودش است: «این‌ها را به خاطر دانشی که نزد من بود، به‌دست آوردم.» این پدیده، همان چیزی است که «غرور معرفتی» (Epistemic Arrogance) نامیده می‌شود؛ اصطلاحی که نسیم نیکلاس طالب، متخصص آمار ریاضی، به‌کار می‌برد. این غرور، بیانگر اغراق انسان‌ها در توانایی‌شان برای پیش‌بینی امور است، به‌دلیل اعتماد بیش از حدشان به دانشی که دارند – دانشی که در واقع اغلب بسیار اندک و محدود است در مقایسه با تعداد متغیرهای آماری که بر پدیده اثر می‌گذارند. در یکی از مطالعات مشهور درباره‌ی این پدیده، دو پژوهشگر از دانشگاه هاروارد از شرکت‌کنندگان خواستند به پرسش‌هایی پاسخ دهند و برای پاسخ‌هایشان بازه‌ی عددی تعیین کنند، تا آزادی و دقت بیشتری در پاسخ داشته باشند. مثلاً پرسیده می‌شود: «چه تعداد درخت ردوود در پارک ملی ردوود کالیفرنیاست؟» پاسخ به شکل: «با اطمینان ۹۸٪ می‌گویم که تعداد بین X و Y درخت است.» اما پژوهشگران دریافتند که شرکت‌کنندگان، با وجود اطمینان ۹۸٪ از پاسخ‌هایشان، در ۴۵٪ موارد اشتباه کردند! نکته‌ی جالب‌تر این بود که اغلب این افراد دارای مدرک MBA از دانشگاه هاروارد بودند. یعنی اینکه آن‌ها بازه‌ی خیلی محدودی انتخاب کردند و در نتیجه اشتباه کردند. اگر بازه را کمی گسترده‌تر انتخاب کرده بودند – یعنی به جهل خود اذعان می‌کردند – نتایج بسیار بهتری به‌دست می‌آوردند. اهمیت این پژوهش در نشان دادن شکاف عمیق میان چیزی است که واقعاً می‌دانیم و آنچه خیال می‌کنیم می‌دانیم. ما متکبریم، چون گمان می‌کنیم بیشتر از آنچه واقعاً می‌دانیم، می‌دانیم. این مطالعات ما را به آیه‌ای در سوره زمر یادآوری می‌کند که درباره‌ی غرور انسان و احساس استحقاق او نسبت به نعمت‌هاست: «سپس چون نعمتی از سوی خود به او بخشیدیم، گفت: این را به دانش خودم یافتم. بلکه این آزمایشی است، اما بیشترشان نمی‌دانند.» واقعیت بر اساس منطق پیچیده‌ی آماری این است: در مقابل هر فرد موفقی که درباره‌ی موفقیتش در رسانه‌ها صحبت می‌کند، ۹۹ نفر دیگر هستند که برای شام کنسرو ساردین می‌خورند؛ با اینکه همان گام‌ها را طی کرده‌اند، اما به‌کلی شکست خورده‌اند و همه‌چیز را از دست داده‌اند. این مثال ما را به روان‌شناسی شناختی و یکی از سوگیری‌های معروف به نام «سوگیری بقاء» (Survivorship Bias) بازمی‌گرداند. قصه‌های موفقیت، آگاهی آماری از کسانی را حذف می‌کنند که دوام نیاورده‌اند – که تعدادشان زیاد است – و همچنین نقش توفیق الهی، زمان‌بندی مناسب و شرایطی را که از کنترل ما خارج است، نادیده می‌گیرند، در حالی که این عوامل نقش اصلی در موفقیت دارند. این یادآور مفهوم «کتابخانه‌ی ضدی» (Antilibrary) است که اومبرتو اکو آن را مطرح کرده؛ اینکه مهم‌تر از کتاب‌هایی که خوانده‌ای، آن‌هایی هستند که نخوانده‌ای و می‌دانی که چیزی درباره‌شان نمی‌دانی. آگاهی از مرزهای دانسته‌ها و درک جهل خود، همان چیزی است که انسان را واقعاً آگاه می‌سازد – نه برعکس.

Comments