📚  کتابخانه مجازی کتاب یار
📚 کتابخانه مجازی کتاب یار
June 13, 2025 at 02:58 PM
بنام خدا نادر شاه افشار جلد اول قسمت :56 》☆ ‌نادر با مشاهده این وضع دستور داد که بی درنگ گلوله باران قطع شود، و سربازان و سرداران وی به حالت آماده باش در آمدند، تا مبادا نیرنگی در کار بوده و جمعیت قصد جان سپهسالار را داشته باشند. جمعیت فریاد می‌زدند ما ذوالفقار خان را کشتیم، ما جنگ نمی‌خواهیم. ما، با سپهسالار سر جنگ نداریم. زنده باد نادر، زنده باد سپهسالار. برای نادر تسلیم شدن شهر هرات مایه خوشوقتی، بود، ولی به این اندیشه افتاد که چگونه چنین حادثه ای رخ داد و چرا مردم گروه گروه به بیرون شهر می‌آيند. پیش از همه، به دسته ای از سربازان دستور داد که مواظب باشند دروازه بسته نشود، سپس فریاد زد تا تسلیم شدگان نماینده ی خود را بحضور بفرستد، که از چند و چون کارها، آگاه شود. چند تن پیش آمدند و گفتند که به یاری حبیب الله خان، گروهی از سران و همکاران از و همکارن ذوالفقار خان را کشته ایم و خود ذوالفقار خان به دست سربازانش از پای در آمده است. نادر پرسید :حبیب اله خان کیست، و کجاست؟ مردم با این پرسش، به پیرامون و گرداگرد خود نگریستند، و چون او را نیافتند تنی چند با آوای بلند وی را فرا خواندند. و چون پاسخی به این آواها داده نشد، پنداشتند که در میان انبوه جمعیت است و آوای آنها را نمی‌شنود. نادر در میان جمعیت تنی چند از زندانیان را که از هواداران اللهیار خان حاکم برگزیده خودش بود، شناخت و پی برد که شهر در هرج و مرج بسر می‌برد. این بود که فرمان داد نیروهایش فورآ از دروازه ی گشوده شده، به شهر بروند. و خود در نخستین صف به درود شهر رفت. در این هنگام چشم یکی از شورشیان به پیکر بی جان حبیب الله خان افتاد و فریاد زد، حضرت سپهسالار، این پیکر حبیب‌الله خان است که کشته شده. نادر دستور داد انگیزه ی مرگ او را بدانند. و هنگامی پیکر یک سرباز در دو قدمی او، در حالی که از پشت مورد حمله با خنجر قرار گرفته. و با دیدن پیکر یک سرباز در دو قدمی او، در حالی که خنجر خون آلودش نیز در کنارش افتاده بود، مسئله تقریبآ برای نادر روشن شد، و پیش خود گفت : بی گمان در میان این هرج و مرج و هیاهو، مانده‌ای این سرباز که ممکن است خطرهای دیگری را پدید آورند، زیاد هستند. به همین دلیل دستور داد سربازانش یکایک شورشیان را زیر بازرسی بدنی قرار دهند. و همه ی جنگ افزارهای آنها را بگیرند. و تنها کسانی را که اللهیار خان می‌شناسند، از تحویل دادن جنگ افزارهای خود معاف شوند. سپس به دستور نادر پیشروی محتاطانه سربازان به سوی نقطه های حساس شهر آغاز شد. با شنیدن خبر ورود نادر به شهر، کسانی که حبیب‌الله خان برای محاصره مرکز حکومتی گمارده بودشان، به کاخ حمله ور شدند و جنگ میان آنان و نگهبانان کاخ، در گرفت. در همه جای شهر یک حالت بی ثباتی و انتظار دیده می‌شد. ولی در برخی از نقطه ها، این حالت به زد و خوردهایی میان موافقین و مخالفین انجامیده بود و در این زمان، نیروهای نادر نیز گام به گام با احتیاط فراوان پیش می‌رفتند و به کاخ حکومتی شهر، نردیک می‌شدند. در این هنگام، آوای هیاهوی فراوانی به گوش نادر خورد، و متوجه شد در حیاط کاخ زدو خورد سختی میان شورشیان و نگهبانان برادر اللهیار خان در گرفته است. با رسیدن نادر به کاخ، نیروهای نگهبان برادر اللهیار خان که سر گرم واپس راندن شورشیان و در آستانه ی پیروزی بر آنها بودند، با نیروی جنگ دیده و کار آزموده ی نادر، روبرو شدند، به آنها فرمان تسلیم داد، ولی آنها که سخت به هیجان آمده بودند این دستور را رد کرده، به جنگ با مهاجمان پرداختند. اللهیار خان که رکاب نادر بود، وارد صحن حیاط حکومتی شد و برادر خود را در میان مدافعان کاخ دید که می‌جنگد. چون مقاومت نگهبانان سخت و شدید بود، نادر و گارد ویژه ی او نیز وارد ماجرا شدند و نادر، رو در روی برادر اللهیار خان قرار گرفت و نبردی سرنوشت ساز میان نگهبانان و مهاجمان در گرفت. نادر تبرزین خود را روانه ی پیکر برادر اللهیار خان کرد، ولی او که جنگجویی آزموده بود بی درنگ سپر بر کشید و با شمشیر به مقابله پرداخت. اللهیار خان جنگ میان نادر و برادرش را می‌نگریست و دچار حالت ویژه ای شده بود. او، هم برادرش را دوست داشت و هم نادر را. و نمی‌دانست پیروزی کدامیک را آرزو کند. در این هنگام تبرزین نادر پیشانی برادر اللهیار خان را درید و استخوان سرش را شکست و او، مدتی بر جای ماند. اللهیار خان چهره ی خویش را در میان دو دستش پنهان کرد، و به دیوار تکیه زد و بهمان حال، مدتی بر جای ماند. سپاهیان نادر پس از چهار ساعت، همه ی نقطه های حساس شهر را اشغال کردند و با پخش خبر کشته شدن برادر اللهیار خان، دیگر سپاهیان او نیز تسلیم شده، جنگ افزار بر زمین نهادند. نادر سپس فرمان داد، پیکر حبیب الله خان سر دسته ی شورشیان را به مسجد بزرگ شهر ببرند و آنرا بشویند و برای خاک سپاری آماده کنند. روز بعد، پیکر حبیب الله خان در حالی که نادر آنرا مشایعت می‌کرد، در گورستان به خاک سپرده شد. گفتیم که همزمان با ذوالفقار، ((امیر حسین خان غلجایی)) نیز سر به شورش برداشت و چون نتوانست با ذوالفقار خان همدست شود خود به شهر ((فراه)) رفت و در دژ آن شهر آماده دفاع شد. و نیز دانستیم که نادر به هنگام آمدن به سوی هرات و فراه، نیروهای زیر فرماندهی خود را به دو بخش کرد. فرماندهی یک بخش را به برادرش ابراهیم خان سپرد، تا به سوی ((فراه)) برود و کار امیر حسین خان را یکسره کند. ابراهیم خان هرگز کارایی و تیز هوشی نادر را نداشت، ولی هنگامی که به ((فراه)) رسید، شهر را زیر محاصره گرفت و توپخانه را در جاهای ویژه مستقر، و آغاز به گلوله باران شهر کرد. امیر حسین خان از باروی شهر، نیروهای ابراهیم خان را نگریست و چون مشاهده کرد، سینه ی دشت از سپاهیان سیاه شده و از چهار سو گلوله می‌بارد، به ویژه آنکه پنداشت فرماندهی سپاه با شخص نادر است، به اندیشه ی فرار افتاد، و پس از تاریک شدن هوا، با یاران خود، از شهر بیرون آمد و به کوه پناه برد. گرد آوری وویراستاری: تنگسیر https://t.me/ketab1yar?boost📚 ادامه دارد.....🌸🌸🌸
👍 1

Comments