
شبکه نبوغ NOBUGH TV
June 19, 2025 at 10:15 AM
شوهرش تعجب کرد پشت سرش ایستاد و بهش گفت:
شوهر: چرا بعد از خوردن غذا اینگونه از خواب بیدار شدی؟ از چی خوشم نیاد؟
همسر: بله احساس میکنم دستان مادرت کثیف است و خوشم نمی آید و حالم را بهم می زند!
شوهر (با لحن سرد): آها، پس دلیلش اینه؟ پس راه حل چیست؟
همسر: راه حلش اینه که خودت شام بشینی، من دیگه نمی تونم باهاش غذا بخورم.
شوهر: نه نه عزيزم بعد از امروز حتما خودت ميشيني اما به نظر میاد از وجودش ناراحتی، درسته؟ اگه فقط مشکل دست باشه؟
همسر: واقعا بودنش مرا ناراحت میکند در خانه راحت نیستم
شوهر: خودت میدونی این دل است دیگه کسی نداره فقط من به نظر شما راه حل چیست؟
بانو: راه حل دارد... خانه قدیمی ها! ببرش اونجا، خودت می پرسی، منم راحت خواهم بود. اگه این کار رو نکنه میرم خونه پدرم و دیگه برنمیگردم
شوهر: اشکال نداره عزیزم مهم خوشبختی تو است منم همین کارو میکنم تو نگران نباش
اما میدونی بابات بهم زنگ زد و ازم خواست فردا بیام خونه؟
چون من بهش گفتم.
شبکه نبوغ NOBUGH TV
شوهر: چرا عزیزم؟
خانم: فردا میفهمی... حالا منو ببخش، من دارم میرم بخوابم.
شوهر: باشه عزیزم شب خوبی داشته باشی
شوهر از اتاق بیرون آمد و کنار مادرش ایستاد.
مادر: پسرم همسرت مریض نیست؟ به خاطر همین چیزی نخورد؟
بله مامان، اون مریضه.
مامان: پس چرا اینجا نشستید؟ یا داکتر بیارین یا دوا بخورین این ظلم است
پسر: نه مادر نه آنقدر اگر بخوابه خوب میشه نگران نباش
مامان: اگر اینطوری باشه اشکالی نداره. خداوند حفظت کند پسر جان
پسر: آمین مادر... فردا میبرمت جایی که همه چیز عوض خواهد شد.
مامان: کجایی پسرم؟
پسر: فردا می فهمی اما امیدوارم از من ناراحت نشوی یا سرزنش کنی.
مادر: پسرم اضطراب آمده اما من به تو اعتماد دارم همیشه تصمیمات خوبی میگیری
پسر: خدا حفظت کنه مامان...
فردا صبح ساعت 10 زن و مادر دارند می روند.
شوهر خانم و مادر جان در موتر رانندگی می کنند مادر آرام، ساکت، غمگین و بی قرار نشسته بود.
زن خوش بود که بلاخره از شهواتش خلاص شود
شوهر ساکت، جدی و عمیق در فکر بود.
ماشین به جای زیبایی رسید، اما خانه قدیمی ها نبود.. ترجیح می دهم خانه شوهر پسره!
شوهر رفت و در زد پدر شوهر در را باز کنید.
پدر: خوش آمدید، بیا اینجا..
شوهر به پدرش نگاه کرد و گفت:
شوهر: بابا دخترت بهم گفت مادرت را ببر خانه پیران چون دست هایش کثیف است نمی تواند همراهش غذا بخورد فقط گفت اگه این کار رو نکنم میرم خونه پدرم و برنمیگردم
خسرش سر خم کرد چیزی نگفت
شوهر (بدون عصبانیت): پس من تصمیم گرفتم... که به مادرم توهین می کند و نمی توانم با مادرم زندگی کنم پس نمی توانم چنین زنی را در خانه ام نگه دارم، تصمیم گرفتم دخترت نمی تواند جای مادرم را بگیرد، مادرم ۹ ماه مرا در شکم خود حمل کرد، او به من شب بی خوابی داد، همه چیزم را. جیغ ها تمام شب را فردا ساخته اند.
همسر: جدی می گویید؟
شوهر با صدای قهرمانانه برایش گفت: بلی از امروز طلاق شدی تو اینجا بمان و من مادرم را با خود میبرم جایی که مورد احترام است
شوهر برگشت و دست مادرش را گرفت و گفت:
زودباش مامان.
مادر (پر از اشک ولی مغرور):. خدایا شکرت که چنین پسری را به من عطا کردی....
موتر رانندگی کرد مادر و پسر رفتند اما زن تنها ماند با کبر و توهین و ظلم
پچهی
نصیحت: مادر تنها کسی است که بدون شک دعایش مستجاب می شود، قدر مادر را بدانید تا دیر نشده.
NOBUGH TV شیکه نبوغ

❤️
1