فرهیختگان
فرهیختگان
June 17, 2025 at 01:25 PM
🔴روایتی از «سحر» که در تاریکترین ساعت‌ها نوری شد که خاموش نشد ⭕ دلنوشته همکار خانم سحر امامی برای او را می‌خوانید: روایت پیش‌رو، فقط یک خاطره نیست؛ تکه‌ای‌ست از واقعیتی بزرگتر. روایت ایستادگی رسانه‌ای که در خط مقدم جنگ روایت‌ها، زیر آتش مستقیم دشمن، تسلیم نشد. و روایتی‌ست از زنی به نام سحر، که در تاریکترین ساعت‌ها، با صدایی استوار ایستاد و نوری شد که خاموش نشد. از همان نخستین‌بار که در قاب تلویزیون دیدمش، چیزی در نوع بیانش، در نگاهش، و در صداقت کلامش بود که نمی‌شد نادیده‌ گرفت. بعدتر که خودم هم وارد کار خبر شدم، او شد نه فقط همکار که همراه. کسی که حضورش پشت میز اجرا، پشتوانه‌ای بود برای آنچه ما در اتاق‌های خبر فراهم می‌کردیم.. دوشنبه و روز حمله؛ مثل روزهای قبل، صبح زود هر دو در استودیو حاضر شدیم. با هم سلام و علیک کردیم. او به سمت میز اجرا رفت و من پشت میز تحریریه نشستم. نزدیک ظهر نوبت اجرای من رسید. اجراهای مشترکی دیگری هم با سحر داشتیم که هربار برایم لذتی خاص داشت. اجرای دیروز اما، چیزی بیشتر بود؛ تجربه‌ای از جنس همراهی عمیق و حرفه‌ای. برنامه که به پایان رسید، از استودیو بیرون آمدیم. خسته‌ نباشیدی رد و بدل شد. من آماده رفتن به خانه بودم و او قرار بود بماند. در لحظه‌ خداحافظی، محکم هم را در آغوش کشیدیم؛ شاید محکم‌تر از همیشه... انگار دل‌هامان چیزی را از پیش می‌دانستند. چند ساعت بعد، در خانه بودم، برق قطع بود و اینترنت هم. اولین کاری که کردم، تماس با سحر بود. بارها شماره‌اش را گرفتم، اما نه بوقی خورد، نه پاسخی آمد. سکوتی سنگین از پشت خطوط خاموش، دلم را فشرد. با سایر همکاران تماس گرفتم، اما بی‌نتیجه. هیچکس پاسخ نمی‌داد. تا بالاخره یکی جواب داد و خبری هرچند ناقص داد. پرس‌وجو کردم، اما هنوز از سحر خبری نبود. اشک‌هایم بند نمی‌آمد تا آن لحظه‌ای که، ناگهان، تصویرش را روی آنتن زنده‌ شبکه خبر دیدم... همان نگاه آشنا، همان صلابت همیشگی. در دل تاریکی، او نوری بود که روشن مانده بود. دیدن چهره‌اش برایم به معنای بازگشت زندگی بود. انگار جهان دوباره شکل گرفته بود. متن کامل نوشته مائده زمان فشمی را در سایت فرهیختگان بخوانید. 🔴https://whatsapp.com/channel/0029Vb0t0fGAe5Vi1bud5T1X

Comments