داســتان ســࢪا┆𝑫𝒂𝒔𝒕𝒂𝒏 𝑺𝒂𝒓𝒂
February 12, 2025 at 10:45 AM
❣️ _*رمان:سرنوشت لجباز*_
❣️ _*ژانر:غمگین،عاشقانه،طنز*_
❣️ *قسمت : چهارم*
❣️ *ترتیب کننده : ˖࣪ᝰ𝑌𝑎𝑠𝑎𝑚𝑖𝑛*
قسمت سوم🖤👇🏻
https://whatsapp.com/channel/0029VaaisAR5vKAH53Arxj3E/8955
من:اووووی سرم شیکست
بابا:سالی دیوونه شدی ض.ربه مغزی شدم زود باش پاشو حاضر شو
این حرفو گفتو از اتاق بیرون رفت
از تختم پایین اومدم و خواستم برم طرف حموم که پام به دمپایی های روی زمین گیر کرد
و با کله اومدم رو زمین.بینیم له شد
وای خدا ش.هید شدم اووخی بینی نازنینم داغون شد
دیگه داشت گریم میگرفت همش کاره اون ارسام ال.اغه اه اه
با هزار زور و مص.یبت از زمین بلند شدم و یه دوش سرسری گرفتم
موهامو با سشوار خشک کردم
و با بابلس فرشون کردم بهم میومدااا🤭
ارایشمم که مثل همیشه ملایم.
کمد لباسامو باز کردم اولین لباسی که به چشمم خورد برداشتم اره خودشه اینو یه هفته
پیش که با رزا رفته بودیم تو شهر بگردیم خریدم
زودی پوشیدمش خیلی بهم میومد یه لباس به رنگ لیمویی دکلته بود که تا کمر تنگ و از
کمر به بعد و تا کمی بالاتر از زانو گشاد میشد شبیه لباسای این پرنسس خوشگلا بود البته تمجید
از خود نباشه من از اونا خوشگلترم کفشای لیمویی رنگمم از کمد دراوردم و پوشیدم
یه مدال داشتم که خیلی ظریف بود یه پروانه کوچولو موچولو اونم دور گردنم بستم و تمام
تو ایینه قدی خودمو دید زدم چه خوردنی شدماا این ارسامه غش نکنه یه وقت والا برم به
خاله امینه بگم یه اسفند واسم دود کنه
خاله امینه خدمت کارمونه البته واسه بابا و من نقش مادری داره خیلی دوسش دارم
خیلی تپل و بانمکه اون زمان که مامانم از خونشون ف.رار کرده خاله امینه هم که دایه ی مامانم
بوده باهاش اومده و الانم که نمک خونمونه
با صدای بوق ماشینی از افکارم بیرون اومدم و به طرف پنجره رفتم بله جناب ارسام
فرهادی تشریف اوردن.
از اتاقم اومدم بیرون و به طرف راه پله ها حرکت کردم داشتم با ناز از پله ها پایین
میومدم در ورودی سالن خونمون کنار راه پله ها بود واسه همونم بابام و ارسام و میدیدم
ارسام پشت به من ایستاده بود و داشت با بابا خوش و بش میکرد
چهار تا پله مونده بود که نمیدونم چطور شد که پام لیز خورد
*ارسام*
داشتم با اقای جیستون سلام و علیک میکردم که صدای داد م.حکمی باعث شد که به
طرف پله ها که درست پشت سرم بودن برگرم
اقای جیستون:ساااالی
به خودم اومدم و دستامو باز کردمو سالی رو رو هوا گرفتم
رنگش عین گچ سفید شده بود با اون چشای خوشرنگش بهم زل زده بود که توشون اشک
جمع شده بود من تا حالا من دخترو ب.غل یا دست زدم ولی نمیدونم این چه حسیه که سالی رو بغل
کردم عالیه از بغلم گذاشتمش زمین و ...
*سالی*
ولی باید ازش تشکر کنم اگه اون نبود الان جون م.رگ شده بودم
بابا:سالی گلمم چیزیت که نشد بابایی
من:نه بابا بزرگش نکن
بابا رفتیم نشستیم سرمیز چون ارسامم رفته بود دسشویی
*ارسام*
وای خدا من چرا اینجوری شدم
یه مشت اب پاشیدم به صورتم و با یه نفس عمیق در و باز کردم و به طرف سالن حرکت
کردم
من:ببخشین که منتظر موندین
اقای حیستون:خواهش میکنم.به خاطر چند لحظه پیش هم واقعا ممنونم
سالی:مرسی
من:خواهش میکنم جناب جیستون
دختره بی ادب فقط گفت مرسی واقعا که از منم مغرورتره شام و خوردیم از سر میز بلند
شدیم و رفتم سمت حیاط بزرگشون که گلکاری و درختکاری بی نظیری داشت
دور میز گرد توی حیاطشون نشستیم و مشغول خوردن قهوه شدیم
اقای جیستون:قراره فردا برم سفر یه سفر فوری ارسام جان میخواستم ازت خواهش
کنم تو این چند وقتی که نیستم پیش دخترم باشی من نمیزارم تنهاش بزارم و برم
سالی:بابا من میتونم تنها بمونم
اقای جیستون:ولی سفرم طول میکشه
نه من نمیتونم اینجا بمونم الان چیکار کنم ولی اگه بگم نه ب.د میشه
اگه بگمم اره چجوری با دختر نامح.رم تو یه خونه باشم وای
اقای جیستون:ارسام جان
من:بله؟
اقای جیستون:خب میتونی این چند وقتی رو که نیستم اینجا پیش دخترم باشی من
بهت اعتماد دارم که ازت این خواهشو کردم
ارسام پسر چاره ای نداره نمیتونی که حرفشو زمین بنذازی خوهاش کرد به زور دهن باز
کردم
من:چشم با خیال راحت برین سفرتون
اقای جیستون:واقعا ممنون
*سالی*
همین که ارسام از در پاشو گذاشت بیرون با بابا جروب.حثم شروع شد
من:بابا مگه من بچم خب اصلا خاله امینه چیه اینجا
بابا:سالی داد نکش درضمن سفرم یکی دو ماه طول میکشه واسه همونم یه خونه اجاره
میکنم پس باید خاله امینه رو هم ببرم
من:خب ببر من میتونم تنهایی زندگی کنم نم.یترسم که
بابا:چه بترسی چه نترسی ارسام میاد اینجا و پیشت میمونه من نمیتونم دو ماه تو رو به
امون خدا ول کنم
دیدم ب.حث کردن با بابا فایده نداره با ح.رص از روی کاناپه بلند شدم و از پله بالا رفتم در اتاقمو محکم ک.وبیدم که فک کنم شکست به ج.هنم
لباسامو با لباس خوابم که روش یه خرس گنده بود عوض کردم و رو تختم دارز
کشیدم
ولی بدم نشد هاااا من که از مردم از..اری خوشم میاد اگه بیاد اینجا کلی اذی.تش میکنم به
به پس واسه فردا شب که میاد اینجا برنامه ریزی کنم جانمی جان الانم پاشم برم با بابا اشتی کنم
نه بزا اون بیاد
کمی رمان خوندم و با گوشی مشغول شدم که صدای در اتاقم اومد
بله پدرجان واسه منت کشی تشریف اوردن
من:بفرمایید
بابا:سالی بابا از دستم دلخ.ور نباش من فقط به فکر توام
من:میدونم بابایی معذرت میخوام که داد زدم عص.بانی شده بودم
بابا:الهی قربون دخترم بشم من
من:خدا نکنه بابا.راستی ساعت چنده پروازت
بابا:5صبح
من:پس منو بیدار کنی خواب میمونم
بابا:نه دیگه الان خداحافظی میکنیم دلم نمیاد سر صبحی بیدارت کنم من که تو رو
میشناسم هر وقت زود بیدار میشی تا شب گیج میزنی
اینو گفت و قهقه زد
من:باباااااا
بابا:جانم
یه دفعه اش.ک تو چشام جمع شدو با بغ.ض گفتم :دلم برات تنگ میشه
بابا:ععع دختر گنده خ.جالت نمیکشه چشم روهم بزاری تموم میشه و میام به خدا سفر
کاریه
من:میدونم بابایی
بابا:ارسام هم که شریکمه کارای شرکتو.می چرخونه
بعد اینکه کلی حرف زدیم و یه ساعت موندم تو بغ.ل بابا به زور ازش دل کندمو خوابیدم
کاش این دوماه زودتر تموم شه که طاقت ندارم
واسه ارسام خان هم نقشه هایی دارم به به
*ارسام*
یعنی فردا به جای اینکه خونه خودم باشم پیش اون دختره خ.ل و چ.لم؟؟
پوووف کاش قبول نمیکردم اون دختره دی.وونست
مجبورم باید برم.پاشدم و یه ساک کوچولو برداشتم و کلی لباس توش چپوندم البته همراه
با مسواک و ژل مو و اینجور خرت و پرتا و گذاشتمش کنار تختم اگه الان به متین بگم قراره دو
ماه بمونم خونه اقای جیستون خدا میدونه چه فکرایی نمیکنه و چه حرفایی نمیزنه
با یه فکر مشغول دراز گشیدم و چشمام گرم شدن.
*سالی*
اه در.د م.رض خ.فه شی ایشالله
بعد اینکه ساعتو فح.ش بارون کردم دیدم خ.فه نمیشه برداشتم محکم پرت.ش کردم که
خورد به دیوار
به درک والا خواب من مهمتره خواستم باز بگیرم بخوابم که یاد بابام افتادم پاشدم ببینم
ساعت چنده که دیدم عقربه هاش یه طرفن و شیشه هاش یه طرف و دیگه نگم بهتره انگار
هیجده چرخ از روش رد شده بود
برگشتم طرف پنجره که دیدم هوا روشن شده خوب پس بابا رفته
ووی یعنی قراره ارسام امشب بیاد اینجا جانمی جان پس شی.طونی هام شروع میشن
با فکر اینکه تنهام و کسی خونه نیس با لباس خواب نیم وجبیم و موهای ژولیده از اتاقم
اومده بیرون اول خواستم صورتمو بشورم که پشیمون شدم شاید باز خوابیدم خوابم نپره😅
از پله
ها اومدم پایین و رفتم طرف اشپزخونه
دهنم خشک شده هااا تشنمه در یخچالو باز کردم و ابو با بطری سر کشیدم )خ.ل و چ.لم
دیگه سر صبحی اب میخورم خب کی حال داره چای درست کنه(
با صدایی که از پشت سرم اومد یه جی.غی کشیدم که پنجره های خونه لرزیدن و بطری از
دستم افتاد و ش.کست
ارسام:اروم باش بابا منم لولو خ.ورخ.وره که نیستم
با حرص طرفش قدم برداشتم که شیشه ها رفتن تو پام
من:آییییییی خداااا
ارسام هل شد واومد طرفم
ارسام:تکون نخور باشه؟ جارو کو
جای جارو شارژی رو با گ.ریه نشونش دادم زود شیشه ها رو جمع کرد
ارسام:خیلی خب میتونی پاتو بزاری زمین
من:نخیرم مگه ک.وری شیشه رفته توش
ارسام:پس چیکار کنیم
من:بابا ب.غلم کن دیگه
رفت تو فکر
من:چیه اصلا به قیافت نمیخوره
ارسام:چی به قیافم نمیخوره
من:اخه وقتی گفتم ب.غلم کن یجوری شد قیافت
ارسام:خب من تو ایران بزرگ شدم و اعتقاداتم مثل تو نیست
من:اره روز مهمونی دیدم
ارسام:اون شب مست بودم
من:آیییی پام اخه الان وقت این حرفاست م.ردم از د..رد
اومد طرفم ویه دستشو انداخت زیر پامو دست دیگشم پشت کمرم و مثل یه پر بلندم کرد
به طرف سالن حرکت کرد
من:بزارم رو همین کاناپه
ارسام:باشه.جعبه کمک های اولیه کجاس؟
من:اون کمدو نگا کشوی اول
با دستم کمد بزرگو نشون دادم
بعد اینکه کلی گریه کردم و داد بیداد راه انداختم همه شیشه های ریز و از پام در اورد
باند پیچی کرد
من:همش تقصیره توعه مگه کلید داری تو
ارسام:اره بابات داد خودشم زنگ زد گفت الان بیام یه سر بهت بزنم بعد برم
من:بله اومدی شهیدم کردی خوب شد؟یه وقت معذرت خواهی هم نکنی هااا
ارسام:چشم.خب تو هلی من چیکار کنم
این بشر عجب رویی داره زخمای پام بدجور میسوختن و حال نداشتم بحث کنم کاناپه
دراز کشیدم و چشمامو بستم و خوابم برد )ماشالله مثل مرغم(
*ارسام*
وای دلم میخواد هم خودمو بک شم هم دخترو به من میگه از من عذرخواهی کن من به
پدرم تاحالا یه ببخشید نگفتم بیام به این بگم
من از الان دارم از دسته این دختره دیووونه میشم وای دوماه باید تحملش کنم
ولی زیادی پرو شده دور برداشته میشم همون ارسام خشک جدی
با عصبانیت رفتم تو باغشون یه نفس کشیدم بویه گلای مریم عالی بود
دو روز از اون روز میگذره وقتی اونروز شب اومد پایین دید با سردی حرف میزنم تعجب
کرد
هه دختره نمیدونست من اینجور ادمیم😏
دیگه زیاد باهام حرف نمیزد الانم رو کاناپه اتاقه موقتیم نشستم دارم به اینده نامعلوم فکر
میکنم که باید برگردم با اون شقایق ازدواج کنم همیشه از بچگی ازش بدم میومد ولی اون
تقصیری نداره من ازش تنفر دارم
صدای دراومد
من.کیه
خدمتکار.منم اقا خانم گفتن تشیف بیارید پایین دوستاتون اومدن
من.باش برو میام
دوتا دستامو گذاشتم رو سرم وای وای اه
با اعصابی خورد رفتم پایین لباسم خوب بود یه شلوار ورزشی سفید با تیشرته مشکی
جذب تنم بود
دیدم صدای متینه داره پشته سره من حرف میزنه
رفتم تو دیدم اون دو تا حرف بزنم دستمو گذاشتم رو لبم ساکتشون کردم متینم ادامه
داشت میاد
متین.نمیدونین که چه اخلاقی داره وای وای من اصلا به این نمیخورم ولی مجبورم
سالی رزا ریز ریز میخندیدن
منم رفتم گوشه متینم کشیدم بلندش کردم
من.چی زر زر میکنی متین ها
متین.ای ای گوشم کنده شد ولش کن اخ عه توهم همش میخوای منو ناقص کنی
من.تقصیره خودته
گوششو ول ک دم تلپ افتاد رو مبل منم خندیدم نشستم خدمتکار یه قهوه اورد داشتم
میخوردم چشمم به سالی خورد داشت با رزا حرف میزد میخندیدیه پیراهن نارنجی تا مچه پاش بود یه پاپیون زردم کنار پهلوش داشت صندله زردم باش
بود موهای خوش رنگشم دورش بود خوشگل بود
من چی گفتم خوشگل تا دیروز زشت بود
اه اه زود ازش چشم برداشتم نمیخواستم منو ببینه بهش زل زدم
*سالی*
نمیدونم چرا تو این دوروز اخلاقه ارسام عوض شده کلامش سردشده خشک جدی اصلا با
اون ارسام چندروز پیش فرق میکرد امشب از قصد متینو رزارو گفتم بیان اینجا
الانم نشستم دارم با رزا درباره یکی از دخترایی که تو خیابون دیده بودم حرف میزدم
نگاهه سنگین یه نفرو حس کردم زیرچشمی دیدم ارسام نگام میکنه زود نگاشو گرفت
اولین تیرم درست خورد ایول
اینقده از این زنیکه تپل بدم میاد همش چرت و پرت میگه اه اه خودشم شبیه وزغه
رزا:سالی.بسه دیگه همش عین مامان بزرگا غر میزنی
یه چشم غره واسش رفتم و دوباره مشغول خط خطی کردن کتابم شدم همه داشتن جزوه
مینوشتن اخه این وزغه چیز به درد بخوری میگه که منم جزوه بنویسم والا
بعد یه ساعت کلاس تموم شد و استاد جان ما که از اول زنگ مثل تراکتور کار میکرد خفه
خ ون گرفت و گ ورشو از کلاس گم کرد
با رزا به سمت در ورودی سالن حرکت میکردم که باز این پسره مگس جلو رام سبز شد
جناب مازیار راد
)اهل ایران بود که اینجا درس میخوند و البته عاشق دل خسته من منم که ازش بدم میاد
نمیدونم چرا شبیه مگس میبینمش (
مازیار:به به ببین کی رو میبینم
بهش توجهی نکردم که باز صدای نکرشو شنیدم
مازیار:بانو مرا دریاب
من:رزا انگاری یه مگس داره کنار گوشم وز وز میکنه
مازیار:نوچ نوچ دلمو نشکن دیگه منه به این خوشتیپی خوش هیکلی خوش اخلاقی
من:زاااااا رت
رزا پقی زد زیرخنده که مازیار بهش چشم غره رفت
من:برین واسه خودتون اسفند دود کنین چشم نخورین ایشالله
مازیار:خب خانومی تو واسم دود کن دیگه
من:من افتخار نمیدم به خاطر تو انگشتمم تکون بدم چه برسه به اینکه اسفند دود کنم
صورتش عین لبو قرمز شد
دست رزا رو که از خنده روده بر شده بود کشیدمو از سالن خارج شدیم
رزا:افلین سالی خوشم اومد خوب گه.ش کردی خوب خندیدما
من:اره دیگه جز خندیدن کار دیگه ای بلد نیستی که
رزا:خب امشب چی میخوای بپزی واسه ارسام جاااان
من:به من چه نوکر باباش غلام سیاه
رزا:اوه اوه
سوار ماشین شدیم و بعد اینکه سالی رو رسوندم به طرف خونه حرکت کردم در رو با
ریموت باز کردم و داخل حیاط شدم خواستم ماشینمو جای همیشگی پارک کنم که دیدم اقا
ارسام ماشین خودشونو چپوندن اونجا پیاده شدم با حرص داد زدم
من:ارسااااااااام
جواب نداد باز دا د زدم:ارساااااااااام
ارسام:چیه بابا چرا نع ره میکشی؟
من:اولا درست صحبت کن بی ادب دوما بیا این ماشین عطی قتو بکش کنار اینجا جای
پارک منه
ارسام:برو بابا منم فکر کردم چی شده
من:بیا ماشینتو بکش
ارسام:نمی کشم
من:میکه شی
ارسام:نمی کشم
من:که اینطور
ارسام:بله
من:ببین ارسام با من یکی بدو نکن وگرنه ب د میبینی
ارسام:وای مامان کجایی ترسیدم
بعد هم ادای گ ریه درآورد
دیگه عصبی شدم یه سنگ کوچیک از زیر پام برداشتم و رفتم طرف ماشینش
من:میکشی یا ماشین نازنینتو خط خطی کنم
ارسام:هه جرعت نداری
قسمت تیز سنگ وگذاشتم رو ماشین و از جلوی بدنش تا پشتش کشیدم
ارسام:چیکار کردی دختره احمق
من:احمق تویی یابو گفتم که اگع ماشینتو نکشی بیرون نشونت میدم
با قدمای بزرگ اومد طرفم که کم مونده بود خودمو خیس کنم ولی نه نباید نشون بدم که
میت.رسم
اومد وایساد جلوم و بهم زل زد منم بهش زل زدم هه فک کرده ازش میت.رسم
ارسام:بچرخ تا بچرخیم اینو گفت و سوار ماشینش شد و از جای پارک من اورد بیرون و
تو جا پارک بابا پارک کرد منم با اعصاب داغ.ون ماشینمو پارک کردمو رفتم تو. همش تقصیر
باباست
*ارسام*
نه خوشم اومد ازش دختر باجراتیه از این دختر سوسولا نیس ولی خوب بلدم چجوری
بادشو بگیرم
ولی یه خط درشت انداخت رو ماشینم وقتی یادم می افته خندم.میگیره این دخترا وقتی
عص بین عجیب بامزه میشن😂😂
500 لایک قسمت بعدی🙂↔👍🏼
*˖࣪ᝰ𝑌𝑎𝑠𝑎𝑚𝑖𝑛*
❤️
👍
😂
⏩
🆕
🌀
💖
💩
😁
😢
195