داســتان ســࢪا┆𝑫𝒂𝒔𝒕𝒂𝒏 𝑺𝒂𝒓𝒂
داســتان ســࢪا┆𝑫𝒂𝒔𝒕𝒂𝒏 𝑺𝒂𝒓𝒂
February 13, 2025 at 12:58 PM
❣️ _*رمان:سرنوشت لجباز*_ ❣️ _*ژانر:غمگین،عاشقانه،طنز*_ ❣️ *قسمت : پنجم* ❣️ *ترتیب کننده : ˖࣪ᝰ𝑌𝑎𝑠𝑎𝑚𝑖𝑛* قسمت چهارم👇🏻🔥 https://whatsapp.com/channel/0029VaaisAR5vKAH53Arxj3E/9045 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اومد از جلو روم رد شد و.رفت اشپزخونه یعنی میخواد غذا بپزه خوبه روده بزرگه داره روده کوچیکرو میخوره *سالی* خاله امینه نعمت بوده هااا والا م.ردم از گشنگی خب معده عزیز چی میل داری؟ معده جونم:غورر من:هاااا فک کنم میگه املت درست کن چشم الان درست میکنم به لطف خاله امینه همه غذاهای ایرونی رو بلدم ولی معدست دیگه میگه املت درست کن از یخچال چندتا گوجه برداشتم که یهو ارسام یادم افتاد اگه الان املت درست کنم میگه هیچی بلد نیستم پس معده جان یه چیز دیگه پیشنهاد بده معده جونم:غووور من:باشه پس قرمه سبزی غذای اصل ایرانی قرمه سبزی رو عالی میپختم دست به کار شدم و بعد یه ساعت برنجمو دم کشیده و خورشت پخته شده همراه با سالاد کاهو رو میز بودند نشستم سر میز و با عشق به قرمه سبزی خیره شدم اووممم چه بویی به به الان ارسام جان م.ست میشن ولی من که بهش نمیدم کفگیرو برداشتم و بشقابمو پر برنج کردم خواستم خورشت رو هم بکشم که دیدم ارستم یه ور تکیه داده به دیوار اشپزخونه و با تعجب نگام میکنه ارسام:تعارف نکنیا من:باشه ارسام:پرو من:اگه فک کردی من از غذام بهت میدم ک.ور خوندی ارسام خان در خواب بیند پنبه دانه ارسام:پس اگه تو هم فک میکنی میتونی این غذا رو بخوری ک.ور خوندی من:منظورت چیه؟ ارسام:حالا میبینی داشت بهم نزدیک میشد ووی خدا میخواد چیکار کنه من:به غذام دست بزنی چنان جیغی میزنم که سقف بریزه رو سرت با خنده بهم خیره شده بود ارسام:ت.رسیدماااا پرید طرف میزو ظرف قرمه سبزی رو برداشت بدو بدو از اشپزخونه رفت بیرون من:الا.اااااااغ ارسام:خودتی داشت میرفت طرف حیاط من:بده غذامو ارسام:اگه میتونی بیا بگیر بدو رفتم طرفش که رفت حیاط هرچقدر تند حرکت میکردم نمیتونستم بهش برسم ارسام:با قرمه سبزیت خداحافظی کن وای میخواد قرمه سبزیمو.بریزه وسط حیاط طرفش قدم برداشتم که قرمه واویلا قرمه سبزی رفت ال.اغ داشت میخندید نمیدونستم از حرص چیکار کنم با ح.رص رفتم طرفش ارسام:حرص نخور بشین قرمه سبزیتو بخور چشمم به بازوش افتاد نگاهمو که دید خواست برا عقب که پریدم و از بازوش یه گ.از گنده گرفتم ارسام:آااایییی وح.شی ول کن بعد اینکه بازوشو ناقص شد ولش کردم با با تعجب بهم خیره شده بود شونه بالا انداختم و رفتم تو خونه برنج خالیرو با سالاد خوردمو رفتم اتاقم ارسام هم گشنه رو کاناپه خوابش برده بود به جهنم بمیره اصلا. یه ساعت زحمت کشیده بودم غذا پخته بودم همشو ریخت وسط حیاط.عجب پدیده ی عجیبیه این ارسام نه نهههههه از خواب پریدم خیس عرق بودم اخیش فقط یه ک.ابوس بود خیلی ت.رسیدم تو خواب دیدم این ارسام خل میخواد منو از پشت بوم خونه بنداز پایین خخخ این پسره اینقده دیوونس که شده ک.ابوسم والا. دستمو دراز کردم اب بردارم بخورم که دیدم ععع اب یادم رفته بیارم پوووف اه الان کی میخواد بره پایین اب ک.وفت کنه پلی باید برم دهنم خشک شده از تخت پایین اومدم چشمم به ساعت خورد اوه اوه ساعت5صبح ساعت۷باید باز بیدار شم امروز کلاسام زود شروع میشه اخه من نمیدونم اگه کلاسا ظهر شروع شه یا عصر چی میشه م.رض دارن دیگه باید ما بیچاره هارو ع.ذاب بدن بعد اینکه اب خوردم از پله ها پایین اومدم از جلوی اتاق ارسام رد میشدم که دیدم درش بازه و چراغ اتاق روشنه.فضولیم گل کرد البته کنجکاوی بگم بهتره من که فضول نیستم والا. خم شدم از لای در نگاه کردم از تعجب دهنم چسبید به زمین چند بار چشامو بستم و باز کردم نه واقعا این ارسامه داره نماز میخونه. نگاش کن تو رو خدا چقدر مظلومه از دید زدنش دست کشیدم و رفتم طرف اتاقم پس بگو چرا وقتی بابا بهش گفت تو خونه پیش من بمونه تو چشاش تردید بود وقتی هم که شیشه ها رفته بود تو پام نمیخواست بهم دست بزنه پس کاملا متفاوت از اون چیزیه که من فک میکردم.اخه از قیافش شیط.نت میباره از بهش نمیخوره که نماز خون باشه هر چی حالا بگیرم بک.پم تو کلاس به جای درس خوندن راجب این پسره تحلیل میکنم خخ *ارسام* بعد اینکه نماز صبحمو خوندم دیگه نتونستم بخوابم پوووف وقتی داشتم نماز میخوندم حس کردم یکی داره نگام میکنم ولی وقتی نمازمو تموم کردمو برگشتم دیدم کسی نیس خ.ل نبودم که زیر سایه این سالی جان عزیز اونم شدم اوخ اوخ بازومو نگا تو رو خدا عجب دندونایی داره من که ندیده بودم پوست مرد کب.ود شه ولی چنان گاز گرفت که بازوی بنده کب.ود که چه عرض کنم مثل ذغال سیاه شده😂😐 من که نمیتونم بخوابم لااقل پاشم برم شرکت که کارا حسابی عقب افتاده. بعد اینکه سر و صورتمو شستمو مسواک زدم رفتم سر کمدچند دست از لباسامو اورده بودم کمد رو باز کردم خب چی بپوشم! شلوار کتون کاربنی رنگمو پوشیدم همراه با کت اسپرت همرنگش و پیراهن سفید درسته تو شرکت کار میکنم ولی زیاد رسمی لباس نمیپوشم خوشم نمیاد خب حالا نوبت کراواته اها خودشه یه کراوت به رنگ کاربنی خریده بودم که با همین کتم ست کنم اونم انداختم بعد هم موهامو یه شونه زدم لازم به ژل و این چیزا نبودحالت موهامو دوس داشتم یکی از ساعت هامو هم برداشتم و انداختمرفتم اشپزخونه ولش شرکت یه چیزی میخورم از خونه بیرون اومدم به به امروز هوا عالیه یه نفس عمیق کشیدم و با صورت خندان سوار ماشینم شدم هنوز وقت نکردم ببرم بدم رنگش کنن وقتی خط روی ماشینو میبینم خندم میگیره والا اخه دختره دی.وونس.از حیاط بیرون اومدم و پیش به سوی شرکت. سالی اه خفه شو دیگه من باید چند تا ساعت بشکونم خدا من از دست این ساعتا خسته شدم ولی اینا از دست من خسته نشدن. با غرغر از سرجام بلند شدم چشمم تو ایینه به خودم افتاد همیشه وقتی از خواب بیدار میشم شبیه م.رده هام از خودم میترسم ووی موهامو نگا داغ.ونن رفتم تو سرویس بهداشتی اتاقم زودی مسواک زدم الکی مثلا بچه خوبیم دست و صورتمم شستم وای ضعف کردم برم به چیزی بخورم ساعتو نگا کردم ععع ساعت شیشو نیمه که ولش باو خوردن از خوندن واجبتره والا فوق فوقش یه ساعت دیر تر میرسم کلاس بله دیگه من همچین ادم ریلکسیم.از اتاقم بیرون اومدم عع در اتاق ارسام بازه که پس زودتر از من بیدار شده و رفته شرکت از پله ها پایین اومدم و رفتم اشپزخونه خب خاله امینه نیس قشنگ میتونم در یخچالو باز کنم و با خیال راحت دید بزنم اخه هر وقت در یخچالو باز میکردم و دید میزدم خاله امینه غر میزد که مگه سینما سه بعدیه دختر ببند در اون یخچالو خلاصه یخچالو باز کردم خب ببینم چیا هست اینجا درو که باز کردم از دیدن صحنه روبه روم اشک تو چشام.جمع شد🥹 وای خدا این درد از درد از دست دادن فرزندم سخت تره خخخ یخچال شبیه دشت لوته هیچی توش نیس خدا بگم چیکارت کنه ارسام وا سالی به اون چه ربطی داره؟🤧 خب ربط داره مثلا اومده مراقبم باشه من الان از گشنگی بم.یرم کی میخواد جواب پاپی جونمو بده اه با حرص در یخچالو کوبیدم و رفتم اتاقم من اگه شانس داشتم که الان مجرد نبودم ازدواج کرده بودم و الانم داشتم با مرد رویاهام صبحونه میخوردم وا من چرا چرت و پرت میگم اوققق حالم از حرفای خودم بهم خورد والا. رفتم سر کمد اوممم چی بپوشم؟شلوار ابی رنگمو که کامل جذب بودو برداشتم به همراه تاب سیاه رنگمو برداشتم که کوتاه و از بالای نافم بود و وقتی میپوشیدمش باریکی کمرم تو چشم بود عاشق اندام خودمم یه جفت کفش اشپرت به رنگ قهوه ای سوخته هم پوشیدم رفتم جلوی ایینه موهامو شونه کردم واز پشت بافتمشون هی اشک تو چشام جمع شد مامانم همیشه موهامو میبافت الان باید خودمم ببافم زود از فاز غم دراومدم ومثل همیشه یه اریش ملایم و سرسری هم کردم که شبیه می.ت نباشم.اوه اوه ساعتو هفت شده ولش باو کلیدای خونه و ماشینو برداشتم و به سرعت از پله ها پایین اومدم.سوار ماشین شدم و د بدو که رفتیم. اصلا نفهمیدم ماشینو کجا پارک کردم دیگه خیلی دیر کرده بودم ساعت از هفت گذشته بود خودشم از شانسم امروز با اقای فدریک درس داریم یه مرده پیره غرغرو که کله ادمو میخوره.وای از بس تو راه رو مارپیچی دویدم نفسم بند اومد وایسادمو دولا شدم و چند بار نفس عمیق کشیدم اووه تقه ای به در زدم و داخل شدم دیدم عع استاد نیومده اخیش راحت شدم‌‌‌ رو به بچه کردمو و با صدای بلند سلام دادم رزا:سالی ما هم داشتیم مییومدیم چرا اومدی من:چرت و پرت نگو بابا این پیره غرغرو کجاس په ما نمردیم و یه روزیو دیدیم که جناب فدریک دیر بیان خوبه شانس اوردم اصلا حوصله کل کل کردن با اون بابا بزرگو نداشتم (البته همه اینارو انگلیسی میحرفیدم چون فقط رزا هس که ایرانیه) وا اینا چشونه خل شدن؟ من:بچه ها مطمعنین که حالتون خوبه؟سرتون به جایی نخورده احیانا" رزا داشت خودشو میک.شت و هی ابروهاشو بالا مینداخت من:رزا صبحونه چی خوردی دخترم؟ استاد:حالا همه اینا خوبن ولی کمی بعد فک نکنم حال تو یکی خوب باشهاب دهنمو قورت دادم وای انگار سقف ریخت رو سرم برگشتم طرف استاد و با ترس بهش زل زدم من:چیزه استاد من...چیزه استاد:برو بشین سرجات من:استاد چنان د.ادی زد که چهار ستون بدنم ل.رزید استاد:گفتم برو بشین سر جاااات سرمو مثل بچه ادم انداختم زمین و رفتم نشستم کنار رزا کلاس زیر نگاه های پر حرص استاد تموم شد و منم تا اخر کلاس از خجالت اب شدم و رفتم تو زمین همین که استاد از کلاس رفت بیرون همه بچه ها سرخ شدنمن:بچه ها جون من راحت باشین بخندین باو این حرفو که زدم همشون مثل کپسول ترکیدن و قهقه زدن من:نوچ نوچ پاشدم و رزا رو که از خنده رو زمین پخش شده بود جمع کردم و رفتیم از بوفه دانشگاه یه چیزی بخرم کوفت کنم از گشنگی روده بزرگه روده کوچیکه رو خورد. *سالی* من:رزا ؟ رزا:بنال من:بخ.ف باوتو راهرو دانشگاه داشتیم میج.نگیدیم که با ک.وبیدن ارنج رزا که کمرمو سوراخ کرد اون ور راهرو رو نگا کردم بله باز هم جناب مازیار راد با حرص بهش زل زدم که بهم چشمک زد رزا:سالی کم این پسره رو اذ.یت کن خو عاشقه بابا داشت با لحن مسخره حرف میزد من:تو حرف نزنی نمیگن لالی رزا:اوه بله داشت میومد طرفم اه اه مگس چند.ش چشامو واسش چپ کردم و از کنارش رد شدم اصلا ادمم حسابش نکردم رزا:خخ پسره سرخ شد من:نگاش نکن پررو میشه رزا:باشه رسیدیم پارکینگ دانشگاه من:ماشینتو اوردی رزا:اره اوردم من :نمیای خونه ما رزا:نه خستم میرم خونه من:باشه برو فعلا رزا:فعلا عجقولکم راستی گوشیم خاموشه ها باطریش تموم شده زنگ زدی نگران نباش من:اخه من به تو زنگ میزنم که ناراحتم شم؟ رزا:ادم نمیشی دیگه من:بله که نمیشم فرشته ها نمیتونن ادم شن رزا خندید و با تکون سر سوار ماشینش شد همه حرفامون از روی شوخیه ما مثل خواهریم رزا رو خیلی میدوستم سوار ماشینم میشم و راه میفتم خوب کدوم اهنگو بگوشم اکثرا اهنگای ایرانی گوش میکنم دستم و بردم طرف پخش و روشنش کردم اهنگ بی استرس از عبیلی بود خخخ من به علی عبدالمالکی عبیلی میگم عاشق این خوانندم و همه اهنگاشو دارم اهنگ شروع به خوندن کرد: ...... ووی این ماشین چرا اینجوری کرد ععع ماشینو کشیدم کنار و پیاده شدم چشام از تعجب چهار تا شد وا اینجا کجاست اینقده غرق اهنگ شده بودم که اصلا نفهمیدم کی از شهر خارج شدم پوووف نگا تو رو خدا پنچر شده اه رفتم هی لاستیک اضافی ندارم الان چه خاکی تو سرم کنم گوشیمو برداشتم خواستم به رزا زنگ بزنم که یادم افتاد گفته بود گوشییم خاموشه آی خدااا من چقدر بدبختم بد شانسی پشت بد شانسی بابا هم که اینجا نیس رفتم نشستم تو ماشین نگا تو رو خدا پرنده هم پر نمیزنه سرمو تکیه دادم به شیشه ماشینو اصلا نفهمیدم چشام کی گرم شدن با صدای زنگ گوشیم چشامو باز کردم هیییی همه جا تاریک شده که من چقد خوابیدم مگه از ت.رس اشک تو چشام جمع شد تک و تنها موندم اینجا هیچ ماشینی هم رد نمیشه به هق هق افتادم وا گوشیم خودشو کشت این دیگه شماره کیه با هق هق جواب دادم من:بله بله رو که گفتم صدای د.اد یکی رو شنیدم و گوشیرو از گوشم جدا کرد اینکه ارسامه ارسام:دختره بیش.عور هیچ معلومه کجایی هااا اصلا تو یه جو عقل تو اون کلت هس نفهم ساعتو نگا کردی ببینی چنده د.اد زدم و با هف هق گفتم:خفه شووووووو ارسام:پرو بازی در نیار کجایی نمیگی بلایی سرت بیاد من جواب باباتو چی بدم من:اگه لال بشی توضیح میدم ظهر داشتم میومدم خونه که حواسم نبود از شهر خارج شدم ماشینم پنچر شد بعدم تو ماشین خوابم برد الانم بیدار شدم ارسام:من تو چی بگم دختره گنده هم از ت.رس هم از شدت ح.رص گریم بیشتر شد من:من اینجا میترسم همه جا تاریکه ارسام:از کدوم راه ها رفتی دقیقااونجاهایی که یادم بود و گفتم ارسام:نت.رس باشه؟همین الان راه می افتم درهای ماشینو قفل کن و سعی کن بیرونو نگا نکنه باشه؟ من:باشه تو رو خدا زود بیا ارسام:باشه اروم باش تلفنو قطع کردم و درهای ماشینم قفل کردم چشمم که به تاریکی بیرون افتاد زود سرمو انداختم پایین و گریم بیشتر شد کاش ارسام زودتر پیدان کنه. *ارسام* الان یه ساعته دارم تو خیابونا میچرخم که این دختره بی فکرو پیدا کنم ادرسشم بلد نیس که کدوم بیابون دره ای رفته اینجاها خیلی تاریکه ایشالله س.کته نکنه که میمونه رو دستم گوشیمو برداشتم که شمارشو بگیرم ععع اون ماشین سالیه اره خودشه حالا که پیداش کردم بزار کمی بت.رسونمش چراغ های ماشینو خاموش کردم و با فاصله از ماشین سالی پارک کردم پیاده شدم و به طرفش رفتم محکم با دستم به شیشه ماشین کوبیدم و یه متر پرید بالا که سرش خورد به سقف ماشین ج.یغشم نگم بهتره پرده گوشم س.وراخ شد در ماشینو که قفل کرده بود باز کردو پیاده شد و با چشمای خیس بهم خیره شده درسته از دختر جماعت خوشم نمیاد ولی نمیدونم چرا با دیدن چشمای اش.کیش یه حسی پیدا کردم حسی شبیه ناراحتی تازگیا عجیب شدما حس میکنم دارم از خودم دور میشم و اصلا این نشونه خوبی واسم نیس بهش زل زده بودم و داشتم توی ذهنم معادله حل میکردم سالی:با تواممممممم من:چی ...چی شد؟ سالی:تو آدمی؟ ها ؟ من:پرو نشو ها همینجا میزارمت میرم با این حرفم هق هقش شدت گرفت وای چیکا کنم الان این دختر چقدر دل نازک شده امشب سالی:برو به ج.هنم من:باشه بابا نت.رس نمیرم با حرص بهم خیره شده نگا تو رو خدا وقتی حرص میخوره خیلی ناز میشه شبیه دختر کوچولوهایی شده که مامانشونو گم کردن من:حرص نخور بزار برم تایر بیارم که دیره بعد اینکه تایر ماشینشو عوض کردم اون سوار ماشین خودش شدو منم سوار ماشین خودم و پشت سر من اومد در و با ریموت باز کرد و ماشینارو پارک کردیم از ماشین پیاده شدم دیدم بهم خیره شده من:چیه چرا اونجوری نگام میکنی اگه میخوای تشکر کنی لازم نیس سالی:کی خواسن تشکر کنه ایششش سرشو انداخت پایینو رفت هی اینم از پاداش کارمون ولش برم بخوابم که صبح کلی کار دارم تو شرکت این متین هم که نمیتونه از دوست دختراش دل بکنه و بیاد کمکم. اصلا من نمیدونم این پسر از کجا دوست دختر پیدا میکنه حوصله داره با دخترجماعت میگرده من که از هرچی دختره بدم میاد چون همشون مثل همن فقط دنباله پوله پسرن این سالی هم مجبورم تحمل کنم تا دوماه اه اه چشم روهم گذاشتم به عالم خواب رفتم 1ماه بعد *سالی* تواین یک ماه اتفاقی نیوفتاد فقط منو به کاری که میخوام بکنم مسمم کرده یک جوری برای قیافه میگیره انگار کیه پسره ای ..😑 الان منتظرم اقا بیاد غذا بخوریم دیدم اخر اقا اومد نشست من برای خودم پاستا کشیدم نشستم بخورم و میخوردم گفتم من.امشب یه مهمونی دوستامون گرفتن تو و متینو هم دعوت کردند ونذاشتم جواب بده بلندشدم رفتم بالا رفتم دمه کمدم یه شلوار لی که رو زانوهاش پاره بود با یه تاب سفید که روش عکس دختر بود که به چشاش عینک زده بود خوجل بود تا نافم بود موهامو بافتم انداختم رو شونمیه روژه کم رنگ زدم لباسه امشبمو برداشتم رفتم بیرون رفتم پایین دیدم اون ارسام بی همه چی نشسته سرش تو گوشیشه منم با صدای بلند گفتم من.من دارم میرم ارایشگاه ادرسشو برات ارسال میکنم بای صداشو شنیدم که گفت به من چه منم گفتم من.شنیدما و باید بیای چون رزا با متین میاد تو ماشین نشستم رفتم به طرف ارایشگاه رسیدم پیاده شدم ... شمایی که تا اینجا خاندین یک سوال😁 موهای تان چی رنگ اس؟؟ سیاه❤️ قهوه یی 👍🏼 خرمایی🫶🏼 زرد😁 رنگ کردیم🙃
❤️ 👍 🫶 🙃 😁 😂 🆕 😢 👏 261

Comments