#داستان واقعی عروسی با پسر پولدار اما نمی‌دانستم که آنها دختر فروش بودن... قسمت_دوم *ناشرــ‌•آسـ‌‌ ــنــ ـات‌•ـــ* گفت توره خوش کده گفت فردا خواستگاریت میایه ای زن مادرم زیاد خوشحال بود گفت فامیل پیسه دار ده قسمتت بوده شب که پدرم امد مادر مام پیش پدرم زیاد لاف ای زن زد پدر مادرم آدم های ساده بودن هر دوی شان به گپ های ای زن خوشحال شده بودن فردایش ای زن تک و تنها همرای یک مرد به خواستگاري امد و او آدم را شوهر خود معرفی کد بسیاز زیاد خوردنی های قیمتی آورده بودن چند پطنوس خوردنی چند کارتن میوه و چند دانه لباس های قیمتی وقتی اوقدر چیز هاره پدر و مادرم دیدن زیاد خوشحال شدن به مادرم گفتن ما شش لک قلین میتیم شما هیچ چیز جور نکن و گفت ما ده طول دو هفته عروسی میکنیم عروس همرای خود کابل می‌بریم چیز بورده نمیشه از ایقه راه دور گفت تمام چیز ما کابل است روز لبز دادن باز تک و تنها همی مرد و همی زن امدن مادرم گفت چرا هیچ قوم خیش شما نامدن باز اینا گفت تمام شان کابل است آمده نتانست گفت ده کابل باز یک عروسی دگه به خاطر قوم خیش میگریم روز عروسی فرا رسید او زمان هوتل نبود همه خانه محفل میگرفتن تا او زمان مه اصلان داماد ندیده بود مره لباس پوشاندن و آرایش کدن آوردن ده بین محفل هر لحظه منتظر داماد بودم که بیایه ببنیم چقسم است یک بار دیدم کی یک بچه که سن اش ۲۱ معلوم میشد امد پیراهن تنبان سفید پوشیده بود زیاد مقبول بود امتو زیاد مقبول معلوم میشد امد دست مره گرفت سلام داد همرایم زیاد رویه خوب کد زیاد خوشحال شدم محفلم زیاد خوش گزشت تمام قوم خیش ما آمده بودن ای زن زیاد مصرف کرده بود شش لک یک جای به پدرم داد و زیاد طلا و زیورات بمه خریده بود ای زن خوب محفل خلاص شد شام شد ای زن گفت ما میریم کابل مادرم و پدرم زیاد شله شدن گفتن یک شب باشن فردا برین ای شام کجا میرن اما ای زن قبول نکد شام بود خودی ای زن و مرد که شوهر خود معرفی کده بود و شوهر مه و خودم چهار نفر خداحافظی کدیم همرای فامیل مه روان کابل شدیم پدرم یک تلفونک خورترک داشت بمه داد گفت هر دقعه زنگ زده احوال ته میگیرم گفت پیشت باشه داخل موتر کابل شدیم داخل موتر بودیم چند بار پدرم از تلفون قوم خیش زنگ زد گپ زدم تمام چیز عادی بود گفتم دل تان جمع باشه اینه نزدیک کابل شده رایستیم تا صبح ده راه بودیم بعداز آذان صبح کابل رسیدم اونجه که رسیدیم ای زن تلفون از پیشم گرفت میده میده کد دور انداختش ادامه....