☕️یک جرعه کتاب📚
February 17, 2025 at 07:01 AM
داستان بارون ⛈
پارت 20
https://whatsapp.com/channel/0029VaSiGzA6hENiuj0Qyd3F
مجید گفت : مگه دروغ گفتم کی به من سرمایه داد ؟ خونه داد و یا ماشین ؛ من سراغ دارم کسانی که باباشون یک کارگر ساده اس ولی برای پسرش خونه خریدو سرمایه
بهش داد که کار کنه؛ منه بیچاره چی با یک لیسانس کشاورزی میخواستم زمین گی رو بگارم و کی بهم گار می داد ؟ گفتم: یادت نیست چقدر مامان بهت گفت درس بخون همش دنبال دوست و رفیق رفتی و آخرم دانشگاه آزاد قبول شدی با این وجود مامان ترسید که بری سربازی و دیگه نتونی دانشگاه بری این همه خرج تحصیل تو کرد ؟ روزا میرفت مدرسه و بعد از ظهرها شبونه درس مي داد و آخر شب هم مینشست و برای مردم بافتی می بافت یادت رفته ؟ گفت ولم کنین تو رو خدا مگه همش خرج من می شد؛ برای من که یک شهریه بود؛ به خدا با بدبختی پول جور میکردم که خرج روزانه ام رو در بیارم نمی دونم شما ها چرا فقط منو مقصر میدونین ؛ مینا خانم جهاز نمی خواست ؟ از اون روزی هم که ازدواج کرد بدبختی هاشو برای مامان آورد شوهر بی همه چیزش معتاد از آب در اومد ؛ و اونقدر نفهم بود که به حرف ما گوش نداد؛ یا مثلا همین آقا مسعود ؛ داداش بزرگه ما ؛ یکبار از مامان پرسید می خوای به جای اون همه ولخرجی که دارم میکنم یک کم کمک حال تون باشم ؟
از مامان پرسید جهاز دخترا رو چطور تهیه گردین ؟ سیسمونی دادین ؟ یکبار شد که ببینه خواهر و برادراش چه حال و روزی دارن ؟ شماها چقدر ساده این هیچ با خودتون فکر کردین که این آقا داداش از کجا میاره این همه پولو ؟ که نیم نگاهی به ما نمی کنه ؟ خواهرای ساده دل من اینا همون سرمایه ای که مال همه ی ما بود آقا بالا کشید و یک آبم روش !
صدامو بلند کردم و گفتم بس کنین تو رو خدا والله منم جای مامان بودم میداشتم میرفتم : برای اینکه شما ها اصلاح بشو نیستین الانم که فهمیدین مامان مریض بوده و متاسفانه دلش نخواسته ما بچه های ناخلف دردشو بدونیم بازم دست بر نمی دارین ؛ و اینجا بغضم ترکید و در حالیکه
اشکهام پشت سر هم پایین میومد ؛ ادامه دادم ؛ ساکت باشين بزارين من تلفن کنم به دکترش و بپرسم واقعا چش بوده؛ شاید رفته باشه برای معالجه شاید همین نزدیکی باشه و ما ازش بی خبریم؛ به خاطر خدا آروم باشین ؛ مجید اگر تو آدم خوبی بودی مسعود برادر توست بزار اون خوب زندگی کنه تو نباید چشمت به دست کسی باشه ؛ مسعود بد کرد؟ تو نکن ؛ تو به فکر مادر و خواهرات باش ؛ برای برادرت خوشحال باش ؛ این چیزایی که تو می فهمی ما سه تا خواهر هم می فهمیم ولی برامون مهم نیست ؛ تو برای خودت بزرگ کردی و زندگی خودتو ما رو تحت شعاع این حرفا قرار دادی؛ حالا بازم نمی خوای بفهمی ؛ لطفا آروم باشین بزارین به دکترش زنگ بزنم ؛ ببینم مادرم کجاست که با یک دنیا غم و غصه تنها مونده وای برما
مامان نبود و هیچ کاری از دستم بر نمی اومد روی مبل نشستم و گفتم: مینا یک قلم و کاغذ بیار جاهایی که ممکنه رفته باشه رو بنویسیم
https://whatsapp.com/channel/0029VaSiGzA6hENiuj0Qyd3F
مجید پرسید مثلا کجا ما که به همه زنگ زدیم ؛ گفت : مطمئنم هر کجا که رفته باشه سفارش گرده به ما چیزی نگن ؛ پس میریم در خونه شون و پرس و جو می
کنیم ممکنه خونه ی یکی از دوستانش باشه ؛ مینا با افسوس گفت: بی فایده اس اگر اون واقعا خودش رفته باشه و اتفاقی براش نیفتاده باشه ما باید صبر کنیم تا خودشو نشون بده ؛ در خونه ی کسی رو زدن و پرسیدن مامان من اینجاست واقعا که خجالت داره ؛ من که روم
نمیشه ؛
:گفتم من به خاطر مامان هر کاری میکنم اون باید بدونه که چقدر دوستش داریم و مهمترین شخص توی زندگی ماست ؛ اگر نادیده اش گرفتیم اگر به فکر حالش نبودیم برای این بود که صبوری میکرد و حرف نمی زد دردشو به ما نمی گفت منم بی تقصیر نیستم یک فکر احمقانه همیشه نسبت به اون داشتم؛ که مثل کوه پشت سر ماست نمی دونستم این کوه به مرور زمان فرسوده شده ؛
سنش رفته بالا ؛ غمهای روزگار صبرشو لبریز کرده نفهمیدم مادرم پیر شده پشتش خم شده و زانو دردشو دیدم ولی اصلا برام جدی نبود ندیدم که دیگه طاقت نداره غم های ما رو به دوشش بکشه ؛
مجید گفت: آره ولی تقصیر ما هم نیست کسی رو توی این دنیا نداریم که بهش تکیه گلیم توی دنیایی که آدمها حتى حقوق شهروندی ندارن کار نیست گرونی و بی پولی اذیتمون میکنه باید به گی پناه ببریم؟ به جز مادر چه کسی بود که به دادمون برسه؛ شماها می دونستین سارا حامله شد و بچه رو انداخت ؟ نشستیم و فکر کردیم چطوری توی این اوضاع بزرگش کنیم من حتى خرج خودمون دو نفر رو هم با بدبختی بدست
میارم ؛ باورتون میشه یکی دوبار به مسعود رو انداختم رک و راست گفت ندارم؛ ولی یک هفته بعد ماشین مهدیه رو عوض کرد ؛ به خدا خیلی بهم گرون تموم شد ؛ آخه منم دلم نمی خواد دستم رو پیش کسی دراز کنم ولی به هر دری می زنم نمیشه هرجا میرم کار میکنم حقوقش کفاف زندگی رو نمیده میام بیرون به هوای اینکه پول بیشتر در بیارم به در بسته میخورم ؛
👇👇👇
*جهت خواندن داستانهای جذاب به کانال یک جرعه کتاب بپیوندید* 👇
https://whatsapp.com/channel/0029VaSiGzA6hENiuj0Qyd3F
😢
🙏
👍
❤️
😂
33