هنر عشق | حمید طاهری
February 8, 2025 at 11:35 AM
«تو داری شروع به خواندن داستانِ جدید ایتالو کالوینو، «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری»، میکنی. آرام بگیر. حواست را جمع کن. تمام افکار دیگر را از سر دور کن. بگذار دنیایی که تو را احاطه کرده در پس ابر نهان شود.» این مطلع اول «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری»، اثر ایتالو کالوینوست، از میان ده مطلع سراسر متفاوت آن، رُمانی دربارهی خواندن، خواندن خلاّقانه، خواندن به ژرفترین شیوه و پربارترین معنا، که در حکم نوعی مخاطرهطلبی و ماجراجویی است، سفری است به سرزمینهای ناشناخته، که خوانندهی جدی در آن هم از «بازگشت به خانه» (homecoming) نومید است، هم بدون داشتن بیمه و بلیطی برای ارض موعود دل به راه میسپارد.
شخصیت اصلی این رُمان خودِ خواننده است، همین شما که فردا ممکن است کتاب را از روی اینترنت دانلود کنید و روی صفحهی کامپیوتر خود بخوانید، یا نسخهای رنگورو رفته از آن را در یک کتابفروشی نیمهمعتبر پیدا کنید و همینطور که روی تخت خود نیمخیز خوابیدهاید، زیر نور چراغ خواب آن را در یک دست نگه دارید و به مطالعه گیرید. رُمان با خواندنِ خواننده خلق میشود، و همینطور که پیش میرود شخصیتها را میآفریند، شخصیتهایی که خود خوانندهاند، و با خواندن نقش خود را خلق میکنند و با دیگر شخصیتها به بازی بر روی صحنهی نمایش داستان میپردازند: «شخصیتها، پابهپای گردآمدن جزییات دقیق، حرکات مشخص و پاسخها و بخشهای گفتوگو شکل میگیرند. مثلاً این جملهی هَندر پیر: «امسال به دیدن آن به اندازهی پارسال از جایت نمیپری» و پس از چند خط متوجه میشوی که دارد دربارهی فلفل قرمز حرف میزند: خاله اوگورد در حالی که محتوای قابلمه را با قاشق چوبی میچشد، میگوید: «این تو هستی که با گذشت هر سال، کمتر از جایت میپری» (ص. ۴۲)
خواننده برای چه به سراغ این کتاب میآید و از آن چه انتظاری دارد؟
«قرار نیست در این کتابِ بهخصوص منتظر چیز بهخصوصی باشی. تو آدمی هستی که به دلیل اصول زندگیات هیچ انتظاری از هیچ چیز نداری. آدمهای بسیاری از تو جوانتر یا از تو پیرتر، زندگیشان در انتظار تجربههای فوق العاده گذشته. تجربه با کتابها، آدمها، سفرها و ماجراها و با تمام چیزهایی که آینده در چنته دارد. اما تو، تو میدانی به بهترین چیزی که میتوانی امید داشته باشی، این است که از بدتر احتراز کنی… و اما با کتاب؟ البته: چون این هدف را در تمام زمینههای دیگر رد کردهای، فکر میکنی میتوانی به خودت اجازه دهی که دستکم لذت خاص پرامید دوران جوانی را در یک مقطع کاملاً محدود، چون کتاب، با تمام خطرکردنها و مهلکههایش داشته باشی. شکست خیلی سخت نیست.» (صص. ۸-۹)
کلمات این رمان منتظر خوانندهاند تا معنای آنها را بیافریند، همانطور که عنوان نصفه و نیمهی کتاب، «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» جملهای هم فاقد فعل و هم جزء شرطیهای بدون تالی است، و در نتیجه، محروم از معنایی در خود، و از پیشتعیینشده. در این کتاب، عنوان هم مانند باقی کلمات آن، مثل شکل فیزیکی و صورت الفاظ و موقعیت پیرامونی خواننده، همه بهانهها و انگیزههایی برای آفرینش خوانندهاند و بس.
روایت رُمان، ناپیوسته، بریدهبریده، پخش و پراکنده است، که محتوا در آن پیدا نیست، و پنداری هرچه هست جز فُرم نیست. یا به عبارتی دیگر، مادهی فُرم به شرابی ناب در جامی بلورین میماند، که از بس ناب است، انگار جز جام بلورین نیست، و از بس بلور جام ورانماست، انگار جز شراب، همه، هیچ است. معلوم نیست که آیا خواننده در قاب داستان چهرهی نویسنده را مینگرد یا نویسنده است که او را میاندیشد. کتاب آینهای است همهنگام محدب و مقعر.
اگر لذتی از خواندن کتاب در بین باشد، خاستگاه آن بیشتر خود خواننده است، تا آنچه میخواند، لذت از کار او در خلق معنای متن و جان دادن به جنازههای سربی و سیاه واژههاست، رهایی و رستگاری اگر هست در خودِ خواننده است و خلق او، در نهفت و نهان او، که پیش از خواندن از چشم خود او نیز پنهان است، و تنها با خواندن است که کشف حجاب میکند و پیش چشم خالق خود پدیدار میگردد. خواننده، با خواندن، نه تنها معنای متن که خود را نیز خلق میکند. خواننده، همان کسی نیست که پیش از خواندن بوده است، او با خواندن تولدی دیگر یافته، خود را خود از نو زاده و به هستی آورده، و چون کانِ قند و نیستان شکر از خود خورده و از خویش روییده است.
***
ادبورزی و فلسفهورزی، یعنی کوشش برای فهم معنا و خلق آن از مطالعهی متون. به عبارت دیگر، مطالعهی متن، فهمیدن معنا و آفریدن آن، همه، سه ضلع منشوری یگانهاند، به واقع، یک کارند، و در یک کار.
عمق هر مطالعهای را با میزان توانمندسازی آن در فهم معنا و قدر قدرتِ خلاقیت خواننده میسنجند.
از سوی دیگر، مطالعه با ذات فلسفه و ادبیات یکی است، حتی وقتی نویسندهای اثر ادبی خلق میکند، یا فیلسوفی به نوشتن فقرات و آثار فلسفی دست میزند، همهنگام، در حال مطالعهی متون دیگر است، چون ارتباط عمیق و خلاقانه با زبان، همواره ما را در بطن شبکهای بینامتنی قرار میدهد و در بهترین حالت، مجال گفتوگوی ما با متون موازی یا پیشین را فراهم میآورد.
در قلمرو ادبیات و فلسفه، نوشتن نوعی خواندن و خواندن گونهای نوشتن است. پرداختن به ادبیات و فلسفه، چیزی جز خوانش و نوشتار توأمانِ متون نیست.
اگر خوانندهی ادبی جهان خود را در کتابخانهها جستوجو میکند، فیلسوف هستی را شکل کتابخانهای کیهانی میبیند. راز کامیابی هر دو، خواننده-نویسندهی ادبیات و فلسفهورز در یک جاست: تماس بیشتر با واقعیت حروف و لمس نزدیکتر حروفِ واقعیت، برای دستیابی به زبانی از آنِ خود، و سرانجام، درکی مخصوص به خود از آنها.
***
کالوینو به ما میگوید که کتابها با خواندن به پایان نمیرسند، بلکه تازه آغاز میشوند، چون هر یک به زبانی دیگر، بیگانه و مرده نوشته شدهاند و چشمها به در میدوزند و دستهای انتظار به هم میسایند تا مگر خوانندهای دررسد، با صفی از سرانگشتان اوراق آن بگشاید و تنها با سحر نگاهِ خوانایش، کلمات آن را به زبان خود برگرداند:
«فریادی نافذ از گوشهی نامعلومی از قفسهها بلند شد «از من نخواه دنبالهی کتاب را پیدا کنم…» «ادامهی کتابها در ماوراء» صدای استاد بالا میرفت و پایین میآمد، کجا پنهان شده؟ شاید زیر میز میلولد، یا شاید به چراغ سقفی خود را آویخته. در حالی که به لبهی گرداب آویزان هستید، میپرسید:
به کجا؟ ماورای کجا؟
کتابها پلکان یک آغازند…آغازی که تمام نویسندگان سیمری از آن گذشتهان، بعد زبان بدوی بیکلام مردهها شروع میشود، که چیزی میگوید که فقط زبان مردهها میتواند بگوید. زبان سیمری، زبان نهایی زندههاست… زبان آغاز! به اینجا میآیند تا به ماوراء گوش دهند… گوش کنید…» (ص. ۸۶)
ایتالو کالوینو، اگر شبی از شبهای زمستان مسافری، ترجمهی لیلی گلستان، تهران، آگه، ۱۳۸۱