هنر عشق | حمید طاهری
February 10, 2025 at 05:07 AM
فلسفه چیست و از کجا آمده است؟
گئورگ هگل، فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم، روز بیست و هشتم اکتبر ۱۸۱۶ تدریس تاریخ فلسفهاش را آغاز کرد. اولین چیزی که روز اول به دانشجویاناش گفت این بود که: «عشق به حقیقت، ایمان به قدرت ذهن، اولین شرط فلسفه است.» سپس تأکید کرد فلسفه مفهوم واحدی ندارد، و فیلسوفان گوناگون تعریفهای بسیاری از فلسفه به دست دادهاند. آنگاه هگل سه نکته را برجسته کرد:
یکی آنکه فلسفهی هر قوم و ملّتی مثل همهی جوانب روح تاریخی آن ملت با آن معاصر است. فلسفه، یعنی فلسفهی معاصر؛ چون اگر به فلسفهی قدیم هم بپردازیم، با چشمهای امروزی به آن نگاه میکنیم و آن را میفهمیم. بنابراین فرم فلسفه با ساختاری که ملتی در آن شکل گرفته، در هر دورهای متفاوت و متمایز و خاص است. به این معنی، فلسفه عکسبرگردان جامعهای است که در آن برمیآید و میبالد. روشن است که این امر در مورد آنچه فلسفهی اسلامی مینامیم به هیچ وجه صدق نمیکند. فلسفهی اسلامی به این معنا کاملاً غیراجتماعی و غیرتاریخی است، و شکاف عظیمی آن را از خصوصیات ملل و اقوامی که در میان آنها زاده و پرورده شده جدا میکند. فلسفهی اسلامی فلسفهی معاصر نیست، بنابراین، به معنی یونانیِ کلمه فلسفه نیست.
نکتهی دومی که هگل در درسگفتارهای فلسفهی تاریخ بر آن انگشت میگذارد این است که «فلسفه، به معنای خاص کلمه، در غرب پدیدآمد.» مرادش از غرب یونان باستان است. چرا چنین چیزی میگوید؟ چون به باور هگل، این در غرب بود که «برای نخستین بار ایدهی آزادی و خودآگاهی ظهور کرد.» بنابراین، خورشید فلسفه از مغرب طلوع کرد، نه از مشرق. فلسفه برقی زد و درخشید و از خود جهانی آفرید. پس، به این معنا هم کلمهی فلسفه را در ترکیباتی با چینی و هندی و اسلامی و افریقایی، فقط به صورت استعاری میتوان به کار برد. فلسفه از یونان آغاز شد، راه روم را در پیش گرفت و در عصر رنسانس باززایید و در اروپا شکوفا گردید. واژهی فیلوسوفیا، به قول مارتین هایدگر، به ما میگوید که فلسفه چیزی است که پیش از هر چیز تعیینکنندهی وجود یونانیان است. فیلوسوفیا فراتر از آن شاخصهی بنیادی تاریخ غربی-اروپایی است. هایدگر میگفت تعبیر فلسفهی غربی اینهمانگویی است. چرا؟ چون فلسفه در سرشت خود یونانی است، یونانی در اینجا به معنای آن است که فلسفه در خاستگاه و سرشت خود یونانی است و نخست با یونانیان به منصهی ظهور رسیده است.فلسفه فیلوسوفیاست و به سنتی یونانی تعلق دارد، شناسنامهی اروپاست. فیلوسوفیا خالق جهان یونانی است، نه آنکه فقط خلق یونانیان باشد.
و اما نکتهی سوم هگل آن است که فلسفه از آغاز راه خود را از دو چیز جدا کرد: هنر و دین. فلسفه با هنر تفاوت دارد چون بر خلاف آن سروکارش با یکی عقل و دیگری مفاهیم است. و با دین چندان سر به مهر نیست، چون فیلسوف قانونگذار خود است و به قانون و قاعدهی مراجع تقلیدِ سنت و عرف و قدرت وقعی نمینهد.
یان پاتوچکا، فیلسوف قرن بیستم جمهوری چک، در رسالهی مختصر سقراط آگاهی از جهل به مسألهی اتهامها علیه سقراط میپردازد و انگشتهایی که به سوی او به نشانهی بددینی و فتنهانگیزی علیه خدایان نشانه میرفتند. پاتوچکا مینویسد: «او با انجیل آزادی خود آمده بود تا سنتهای بیاعتبار و ریشه دار را درهم بشکند. او به عادت سوفسطاییان انکار سنت نمیکند، بلکه به تبلیغ سنتشکنی میپرداخت.» فلسفهی اصیل همیشه بدعتی علیه سنت جزمی مذهب و تهدیدی علیه اقتدار مطلقهی سیاسی بوده است. به همین خاطر، برخی میگویند اولین فیلسوف - یعنی اولین کسی که خود را فیلسوف نامید و دربارهی فلسفه و فیلسوف اندیشید و سخن گفت - سقراط، اولین شهید فلسفه نیز هست، و این عجب نیست، یعنی از دید گردانندگان و شهروندان آتن سقراط بیگناه نبود، چون با گفتوگوی مدام تشویش اذهان عمومی میکرد و اقتدار خدایان کهن را به چیزی نمیگرفت.