هنر عشق | حمید طاهری
هنر عشق | حمید طاهری
February 16, 2025 at 07:37 AM
چرا در برخی جوامع هرگونه شیوه‌ی مبارزاتی رنگ‌وبویی از رُمانتیسم انقلابی دارد؟ «مارکسیسمی که در بهترین حالت از حدّ مانیفست کمونیست فراتر نمی‌رود، مارکسیسمی که لحن پیامبرگونۀ مانیفست‌اش – «تاریخ همۀ جوامع گذشته تاکنون، همانا تاریخ مبارزۀ طبقاتی است»– فریبا و گیراست و همانند یک اصل دینی آدمی را افسون می‌کند و به صورت دستگاه سحرآمیزی برای توضیح هر چیز درمی‌آید. این پدیده چند پیامد ایدئولوژیک بی‌واسطه دارد: شیطان‌سازی از بورژوا و خداسازی از پرولتر – بگذریم از این‌که در این‌گونه جوامع بورژوا و پرولتر تنها در شکلی نطفه‌ای وجود دارند – و در نتیجه: بینش و برداشتی مانوی از جهان؛ بینشی که در آن، سرمایه‌داری یعنی سراسر جهان غرب، نقش سرنوشت را بازی می‌کند؛ بهره‌کشی با گناهکاری یکی است؛ بورژوا نمایندۀ نیروهای اهریمنی است و پرولتاریا فرشتۀ نجات‌بخش؛ انقلاب همان رستاخیز موعود است و جامعۀ بی‌طبقه بهشت گم‌شده و بازیافته. چنین است که هرگونه شیوۀ مبارزاتی در این جوامع رنگ و بویی از رُمانتیسم انقلابی دارد. برای نمونه، این اندیشۀ گُنگ مارکس که فلسفه نمی‌تواند از میان برود مگر آن‌که واقعیت یابد و نمی‌تواند واقعیت یابد مگر آن‌که از میان برود، به همه جور امید و آرزویی دامن می‌زند. نوعی مارکسیسم بی‌سر و ته، همچون یک ایدئولوژی منتشر فضا را می‌آکند، مارکسیسمی مستلزم تقدّم پراکسیس، نوستالژی انقلاب‌های گذشته، مبارزۀ طبقات، یقین به این‌که پیشرفت، حاصل بی‌چون و چرای واژگونی اجتماعی است، و مستلزم ستایش تاریخ همچون پروردگاری گردانندۀ امور آدمیان. اینها اجزای مختلف روح زمانۀ ما و در یک معنا زیربنای آن هستند، چراکه این چارچوب، که البته می‌تواند در سنت این یا آن جامعه شکل متفاوتی به خود بگیرد، استخوان‌بندی همۀ گرایش‌های مذهبی و نامذهبی را که می‌خواهند در نظام اجتماعی – سیاسی جا بیفتند تشکیل می‌دهد. به این ترتیب تمدّن‌های سنتی یا زیر لوای آموزه‌های چپی علیه غرب به‌پا می‌خیزند و یا زیر علم سنت‌های دینی‌شان که خیال می‌کنند می‌توانند تاریخ را میان‌بُر بزنند و عدل و داد را در جهان بگسترانند. اما همین‌که این سنت‌ها یک شکل مشخص سیاسی و حتی فلسفی به خود می‌گیرند، ناخواسته و بی‌آنکه بدانند جزئی از مقوله‌های جاری‌ای که شرح دادیم می‌شوند، و آن‌گاه از پس همین عینک‌های جامعه‌شناختی ارزش‌هایی را که در ذات خود همواره بیرون از حوزۀ همّ و غم‌های اجتماعی و اقتصادی آن‌ها قرار دارند، می‌بینند و مورد تفسیر تازه قرار می‌دهند. به این ترتیب، انقلاب، روابط تولیدی، غایت‌مندی تاریخ و اوتوپیای جامعه‌ای یکدست (بدون طبقه)، چارچوب تغییرناپذیری می‌سازند که می‌تواند با هر آیین و اندیشه‌ای جور دربیاید. مهم این است که همین‌که این محتوا زیربنای ایدئولوژیک زمانۀ ما می‌شود، کهکشان خود را ترک می‌کند، به مداری دیگر درمی‌غلتد، پیرو قانون‌هایی دیگر می‌شود و با رنگ و بو و اندیشه‌هایی جفت می‌شود که نه با مفهوم انقلاب مطابقت دارند و نه با چارچوب مذهبی‌ای که خود آن محتوا در آغاز به آن تعلّق داشته است. در اندرون این چارچوب محتوای سنتی می‌تواند طنین تازه‌ای بیفکند، اما هرگز معنا و جهت تازه‌ای نخواهد یافت، اندیشه‌های واردشده در آن ‌می‌توانند بدیع و حتّی روحانی باشند، اما از حدّ روایت‌ محلی یک شکل جهانشمول فراتر نمی‌روند؛ شکلی که جهانشمولی‌اش به خصوص به این دلیل گسترده است که دربرگیرندۀ شکلی از غرب‌زدگی ناآگاهانه است: حاصل این روند هم همیشه شکلی از ایدئولوژی است.»

Comments