هنر عشق | حمید طاهری
هنر عشق | حمید طاهری
February 16, 2025 at 02:03 PM
فلسفه نمی‌میرد استیون هاوکینگ، فیزیک‌دان فقید معاصر، گفته است: «فلسفه مرده است»، چون قادر به پاسخ گفتن پرسش‌های سنتی خود نیست: این‌که چگونه می‌توان جهانی را در آن هستیم درک کرد؟ ماهیت واقعیت چیست؟ جهان چگونه عمل می‌کند؟ عالم، همه، از کجا نشأت می‌گیرد؟ آیا جهان به آفریدگاری نیازمند است؟ اگر فلسفه را همان‌طور که هاوکینگ تعریف می‌کند، بشناسیم، حق با اوست؛ فلسفه از پاسخ به بسیاری از پرسش‌های سنتی خود درباره‌ی منشأ جهان و ماهیت انسان و ذات اشیاء ناتوان است. اما پیش از آن‌که هاوکینگ به این نکته اشاره کند، فیلسوفان بزرگ خود بدین واقعیت اعتراف کرده‌اند: کانت، قهرمان فلسفه‌ی نقدی است که سنت دو هزار ساله‌ی متافیزیک، از افلاطون به این سو، را به پرسش گرفت و، فاش، از سترون بودن آن گفت: «در حالی که همه‌ی علوم دیگر بی‌وقفه قدم در راه توسعه و پیشرفت دارند، این به مسخره می‌ماند که ما، در علمی که خود را حکمت محض می‌خواند و همگان [نیز] آن را لسان الغیب می‌پندارند، و حل معمای خویش را از آن می‌طلبند، بی‌آن‌که قدمی فراپیش نهیم، دائماً گرد یک نقطه می‌چرخیم.» (تمهیدات، حداد عادل، ص. ۸۴) کانت تأکید می‌کند که متافیزیک «چون کفی بر روی آب شناور شد، منتها بدین صورت که چون کفی که قبلاً برآمده بود زایل می‌گشت، همان دم کف دیگری روی آب رخ می‌نمود و گروهی با اشتیاق در صدد گرفتن آن برمی‌آمدند و بقیه نیز به جای آن‌که در جست‌وجوی علت این پدیدار به اعمال نظر افکنند، چنین می‌پنداشتند که با استهزای تلاش عبث آن دیگران، خردمندی خود را جلوه‌گر ساخته‌اند.» (همان. ص. ۱۰۸) کانت نخستین کسی نبود که متافیزیک را آماج پیکان نقدهای خود می‌کرد، پیش از او جان لاک و دیوید هیوم در بنیان‌های متافیزیک تردید کرده‌، و از امکان وجود چنین دانشی پرسیده بودند. اساساً فلسفه‌ی مدرن با نقد فلسفه آغاز می‌شود: دکارت در سطور نخستین «تأملات بر فلسفه‌ی اولی» نوشت: «دیدم که ضروری است که، برای یک‌بار هم شده در عمر خود، باید همه چیز را سراسر ویران کنم و اگر می‌خواهم چیزی را در علوم تثبیت کنم که استوار باشد و امید پایداری آن رود، از نو از بنیان‌ها بیاغازم.» فلسفه‌ی مدرن، نه تنها مدام در حال نقد خود بوده که هر بار به دست فیلسوفی دیگر از نو تعریف شده است. از سوی دیگر، کار فلسفه یک‌سره از محتوا و مقصود علم جداست. کانت پس از پی بردن به عقیمی متافیزیک و «رسوایی عقل»، میان دو قوه‌ی ذهنی انسان تمایز نهاد: یکی reason و دومی intellect : هم‌چنین، او میان دو نوع فعالیت ذهن تفاوت قائل شد: شناختن و اندیشیدن. مقولاتی مانند خداوند و جاودانگی روح غیرقابل شناخت‌اند، چون مطلقاً از دسترس تجربه‌ی بشری دورند، اما می‌توانند موضوع اندیشیدن قرار بگیرند. به عبارت دیگر، دانستن چیزی است، و فهمیدن چیزی دیگر. کار علم دانستن معلومات و اطلاعات است، و کار فلسفه فهمیدن، یعنی معنابخشیدن. مثلاً یکی از مشهورترین پرسش‌های فلسفه که لایب‌نیتس، شلگل و هایدگر از جمله پرسندگان آن‌اند این است که «چرا جهان هست به جای آن‌که نباشد؟» مراد از «چرا» در این‌جا - همان‌گونه که هانا آرنت شرح می‌دهد - پرسش از علت به وجود آمدن جهان نیست، بل‌که سئوال از غایت و معنای وجود جهان است. (درس‌گفتارها درباره‌ی فلسفه‌ی سیاسی کانت، ص. ۱۲) در قرن بیستم، مارتین هایدگر در کتاب «هستی و زمان» به نقد سنت متافیزیک دوهزارساله‌ی غرب، از افلاطون به این‌سو می‌پردازد و از «وظیفه‌ی ویران‌سازی تاریخ هستی‌شناسی» سخن می‌گوید؛ یعنی این که در قدم نخستِ اندیشیدن باید به تخریبِ (destruction) سنت اُنتولوژی (هستی‌شناسی) غربی دست زد. هایدگر باور دارد که متافیزیک ممکن نیست، ولی فلسفه چرا؛ چون فلسفه با متافیزیک یکی نیست. از دید او فلسفه «خودبنیادگذار» است: «فلسفه هرچه هست و هرگونه که همواره هست، تنها به وسیله‌ی خود تعیّن می‌یابد.» (هایدگر، نیچه، ایرج قانونی، ج. ۱، ص. ۴۲) هایدگر در درس‌گفتارهای تأویل‌های پدیدارشناختی ارسطو: ابتکار عملی در تحقیق فلسفی (۱۹۲۱-۱۹۲۲) طبق معمول بسیاری از درس‌گفتارهای دیگر، با پرسش از پرسشِ مفهوم فلسفه و امکان تعریف آن آغاز می‌کند. او می‌گوید برخی از فیلسوفان خرده می‌گیرند که چرا به طرز وسواس‌گونه و بیهوده‌ای خود را درگیر دادن تعریفی از فلسفه می‌کنند. تعریف فلسفه به موضوعی مورد توافق فیلسوفان بدل نشده، و نخواهد شد، و مجادلات بر سر این یا آن تعریف جز سرگرمی منطقی نامی شایسته‌تر ندارد. چرا فیلسوفان به رسم دانشمندان، مثلاً ریاضی‌دانان یا فیزیک‌دانان، عمل نمی‌کنند؟ یک ریاضی‌دان یا فیزیک‌دان، وقت خود را تباهِ تعریف کارش نمی‌کند، بل‌که بی‌درنگ کار خود را آغاز می‌کند، و در عمل معنای آن را تجربه و احساس می‌نماید، بدون آن‌که نیازی نظری به تعریف حرفه‌ی خود را مُبرم و لاجَرَم بینگارد. هایدگر پاسخ می‌دهد که فلسفه را نه می‌توان تعریف کرد و نه باید تعریف کرد: فلسفه را باید زیست. (ص. ۱۳) هایدگر به تأسی از کانت می‌گوید فلسفه آموختنی نیست، آن‌چه قابل تعلیم و تعلّم است فلسفیدن است. (ص. ۳۳) ویژگی مهم فلسفیدن پرسیدن است، و «پرسش، پارساییِ اندیشه است.» فلسفه به مثابه‌ی «شیوه‌ای برای زیستن» درک کاملاً متفاوتی از فلسفه - نسبت به برداشت هاوکینگ از آن - است، که شرح آن مجال دیگری می‌طلبد.

Comments