هنر عشق | حمید طاهری
هنر عشق | حمید طاهری
March 1, 2025 at 06:04 PM
«در جهان ما، که در آن صورت‌های بسیاری وجود دارد، و این صورت‌ها بیش از پیش مانند هم هستند، برای یک فرد مشکل است اصالت خویش را تثبیت کند و به یگانگی بی‌نظیر خود متقاعد شود. برای پرورش یگانگی دو روش وجود دارد: جمع و تفریق. اگنس هر چیزی را که جنبه‌ی خارجی دارد و عاریتی است از خویشتن خویش تفریق می‌کند تا به ماهیت ناب خود نزدیک‌تر شود… روش لورا کاملاً بر عکس است: او برای آن‌که خویشتن خویش را هرچه بیشتر قابل دیدن، قابل درک، گرفتنی و بزرگ کند، پیوسته صفات هرچه بیشتری را به آن جمع می‌کند و می‌کوشد خود را با آن‌ها یک‌سان سازد… در این‌که طبع لورا شبیه به یک گربه بود یا نه، اهمیت چندانی ندارد، مطلب مهم این است که لورا گربه را به صورت بخشی از نشان بزرگی خانواده‌اش درآروده بود، گربه (عشق برای گربه، دفاع از گربه) به شکل صفات خویشتن او درآمده بود… روش جمع، چنان‌چه جمع کردن چیزهایی مثل گربه، سگ، گوشت خوک سرخ‌کرده، عشق به دریا و یا دوش آب سرد به خویشتن باشد، خیلی هم قشنگ است. اما اگر شخص تصمیم بگیرد که عشق به کمونیسم، به سرزمین بومی، به کاتولیسیسم رُمی یا الحاد، به فاشیسم یا ضد فاشیسم را در خود جمع کند، دیگر قضیه به این ظرافت نیست. در هر دو مورد روش دقیقاً یک‌سان است: شخصی که لجوجانه مدافع برتری گربه‌ها بر سایر جانوران است، اساساً همان کاری را می‌کند که شخصی باور داشته باشد که موسولینی یگانه ناجی ایتالیا بود: او به این صفت خویش فخر می‌کند و تلاش دارد این صفت (یک گربه یا موسولینی) را همگان قبول کنند و دوستش بدارند. آن تناقض غریب که گریبان همه‌ی کسانی را می‌گیرد که خویشتن را با روش جمع کردن پرورش می‌دهند در همین‌جا نهفته است. آنان از روش جمع کردن به این سبب استفاده می‌کنند تا خویشتنی یگانه و بی‌نظیر بیافرینند، اما چون به طور خودبه‌خود به صورت مُبلغ صفات جمع‌شده درمی‌آیند، هرچه در توان خویش دارند به کار می‌گیرند تا حتی الامکان افراد بیشتری را شبیه خود کنند؛ در نتیجه‌ی این کار، یگانگی‌شان (که با رنج بسیار به دست آمده) به سرعت رو به ناپدیدشدن می‌گذارد. می‌توانیم از خود بپرسیم که چرا شخصی که یک گربه (یا موسولینی) را دوست دارد به این قناعت نمی‌کند تا عشق‌اش را برای خود نگه دارد، و می‌خواهد آن را به دیگران نیز تحمیل کند. حال جواب این سؤال را با یادآوری زنی جوان در سونا، که ستیزه‌جویانه اظهار می‌داشت عاشق دوش آب سرد است پیدا می‌کنیم. او به این وسیله توانست فوراً خود را از یک دوم نژاد بشر، یعنی آن نیمه‌ای که دوش آب گرم را ترجیح می‌دهند، متمایز کند. بدبختانه آن‌ نیمه‌ی دیگر اکنون بسیار مانند او هستند. افسوس که این مطلب خیلی غم‌انگیز است! مردم بسیار، ایده‌های کم، پس چگونه می‌توانیم خود را از یکدیگر متمایز کنیم؟ زن جوان برای غلبه بر وضع نامساعد شباهتش به آن خیل عظیمی که به دوش آب سرد علاقه‌ی بسیار داشتند، فقط یک راه می‌شناخت: می‌باید به محض آن‌که در آستانه‌ی در نمودار می‌شود اعلام کند که «من دوش آب سرد را می‌پرستم!» و این را با چنان شدتی ادا کند که میلیون‌ها نفر زن دیگر، که آنان نیز از دوش آب سرد خوش‌شان می‌آید، چون مقلدان بی‌رنگی جلوه کنند. حال به بیانی دیگر آن را بازگو می‌کنم: یک عشق (ساده و معصوم) برای دوش فقط به شرطی به صورت یک صفت خویشتن درمی‌آید که جهانیان بدانند که حاضریم برای آن بجنگیم. کسی که عشق به موسولینی را هم‌چون یک صفت خویشتن برمی‌گزیند، یک مبارز سیاسی است. حال‌ آن‌که شخص هواخواه گربه و موسیقی یا میز و صندلی‌های قدیمی به اطرافیان خود هدیه می‌دهد.» میلان کوندرا، جاودانگی، حشمت کامرانی، تهران، نشر علم، ۱۳۸۴، صص. ۱۳۲-۱۳۶

Comments