
♥️DastanSara | خـلـوت دل♥️
May 22, 2025 at 02:26 PM
♥️رومـان :عـشـق ابــدی
#نـویـسـنـده: سـمـا ابــراهـیـمـی
#تـرتـیـبـ کـنـنـده :بــانـو رسـا
#قـسـمـت :پنجم
https://whatsapp.com/channel/0029VaWaiPEBA1f2u4ilGG3m/15078
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
ریشما
امروز ۵ روز شد که احمد و شاهد و دگه رفیق هایشان رفتن چکر تصمیم گرفتیم ای بار شاهد دیدم برش بگویم که مه ام دوستش دارم
امروز صدف زنگ زد که کورس نمیره مه ام دلم جم شد و به صبحانه کرایی میپختم
در حال شستن پیاز و رومی بودم
که دروازه باز شد و احمد آمد با دیدنش دویدم بغلش کردم
و گفت. سلام لالا جان خوش آمدی خسته نباشی
جور باشی
چای بیارم برت
ها بیار
اما قهر معلوم میشد ☹️🤔
مادرم ام با احمد روبوسی کرد و هر دو روی مبل دهلیز نشستن
چایبر و گیلاس بردم و در سر میز ماندم در حال چای ریختن بودم که احمد گفت
با شاهد چی سرو حساب داری ؟
با تعجب طرف احمد دیدم
که از جایش خیست از موهایم گرفت و روی مبل تیله ام کرد
هر دو دستش در دو طرف مبل گرفت و گفت گپپپپپپ بزن ریشما
از ترس میلرزیدم و اشک در چشم هایم جمشده بود
با سیلی به رویم زد و داد زد
میگم گپ بزن دختر بیچشم
گفت. خووو نمیگی سیس نگو میریم او بی ناموس لت کرده کل چیز ازش میپرسم
طرف دروازه رفت که دم راهش استاد شدم با صدا و تن لرزان گفتم
نییییی احمد نرو خاهش میکنم به شاهد ضرر نرسان
مه مه او ره دوسسس دوست دارم
با ای گپم انقدر سیلی محکم زدیم که در بغل مادرم پرت شدم
و بلند گفت دختر بی حیا هیچ نمشرمی حه بفامم پایت ازی خانه بیرون ماندی بخدا قسم هم توره هم او شاهد نامرد توته توته میکنم
و برامد از اوطاق
مه در بغل مادرم گریه کردم و حتا روی نداشتم طرف مادرم بیبینم
گر چی کاری بد نکرده بودم اما سال ها پیش احمد اختارم داده بود که اگر چشمت ره کمی چپ بیبینم میکشمت
مادرم ام گریه داشت و گفت چرا به مه نگفتی جان مادر
گریه کرده سر مبل دراز کشیدم و گریه امانم نمیداد مادرم موهایم نوازش داشت اصلا نمیفهمیدم و در دلم خود بدعا داشتم حتما شاهد گفته برش همه چیز خدا لعنتت کند شاهد کم کم چشم هایم گرم شدو
خوابم بورد
/_/_/_/_/_/_/_/_
شاهد
پدرم از جلال آباد آمد و با دیدن پدرم خوشحال بودم پدرم زیاد دوست داشتم
دو روز بعد
از زینه ها پایین شدم که صدای پدر و مادرم شنیدم
پدرم. نامش خاگه است و خیلی دختر خوب است درس ام خانده مقبول ام است و امی که پدرش بگویم نی نمیگه
مادرم. خو دلت دگه خودت کدش گپ بزن مه قناعت داده نمیتانمش
پدرم. شاهد بچه خوب است و مه مطمعا استم از گپ ام سر پچی نمیکند
با گپهای که شنیدم دلم دوباره ناامید شد آمدم اوطاقم و تا جان داشتم بی صدا اشک ریختم
و به تقدیرم میگریستم
من در چی خیال فلک در چی خیال
مه میخاستم ریشما ازم شوه اما پدرم کس دگه ره برم پیش کرده
اصلا خاب نمیبوردیم تقریبا نیمه های شب بود که دروازه اوطاقم تک تک شد
کی است
مه استم شیر پدر ش
دروازه ره باز کردم پدرم آمد و سر تخت ام نشست
مه ام پهلویش نشستم گفت
خاب نرفتی بچیم
نی پدر جان خابم نبورد
پدرم ههههههه کلش تاثیر مجردی است
لبخند آرام زدم و کمی شرمیدم که پدرم گفت
خیر تشویش نکو دمی روز ها بخیر نامزادت میکنیم
چشم هایم برق زد در دل گفتم حتما درباره ریشما گفتن برش
اما پدرم در موبایلش عکس یک دختر دگه ره نشانم داد
دختری زیبایی بود اما به زیبایی ریشما نی فامیدم امی امو خاگه است
گفت. خوشت آمد ؟
طرف پدرم دیدم و گفتم اممم پدر اما مه
اما چی بچیم
اما مه کسی دگه ره دوست دارم ای دختر نمیتانه با مه خوشبخت شود
پدرم کمی اعصبانی شد و گفت
اما انتخاب تو غلط است شاهد او دختر از قوم ما نیست مردم چی خاد گفتن حه
از جایم خیستم و گفتم
پدر به مه گپ مردم اصلا مهم نیست به مه گپ دلم مهم است
پدرم. لاحواله والا او بچه چرا اتو میکنی تو مطمعا استی او دختر دوستت داره حه اگر او هم دوستت داره مه میفامم فامیل اش اوره به تو نمیتن اما اگر خود دختر در روی فامیلش استاد میشه و قبولت داره امی فردا میریم خاستگاریش
به ای گپ پدرم جواب نداشتم و آرام شدم
پدرم رفت
اما مه ماندم و یک دنیا سوال بی جواب
روز ها در گذر بود و تقریبا دو هفته ازو شب گذشت هوا رو به گرمی بود
اما از ریشما هیچ خبری نبود و دگه کورس ام نمیرفت و ای به ای معنا بود که دگه تمام شده همه چیز
اما دلم راضی نمیشد به عشقش خیانت کنم گرچی او مره دوست نداشت اما بازم دلم به خاگه و هیچ دختر دگه نبود که ازدواج کنم
فقط میخاستم تنها باشم
و زمین چاک شود و داخل اش برم
از طرف دگه پدرم هر روز برم میگفت تصمیم بگیرم درباره عروسی با خاگه
..........

❤️
👍
😢
❤
♥
🥹
🥺
❌
💔
💛
201