دکتر نور محمد امراء
دکتر نور محمد امراء
May 20, 2025 at 12:30 PM
*سکوت سرد کفن، و فریاد توشه راه…* د.امراء ای دوست، دمی با من باش… نه از سر عادت، که از سر تأمل. سخنم را آهسته بخوان، با دل، نه فقط چشم؛ چرا که سخن از مرگی‌ست که بی‌درنگ در کمین ما نشسته، شتری که بر در هر خانه ای به زمین می نشیند … آنگاه که مرگ، گام‌های خاموشش را به آستان جانم می‌گذارد، نگران نیستم… نه از سردیِ خاک، نه از تاریکیِ گور، نه از تنهاییِ پس از وداع. چرا که مؤمنان، آنان که دل به وعده‌ی پروردگار سپرده‌اند، مرا به رسم امانت بدرقه خاک خواهند کرد . لباس از تنم برمی‌کشند، تنِ بی‌جانم را در زلال آب طهارت می‌شویند، مرا در کفنی بی جیب و بی‌تجمل می‌پیچند، و از خانه‌ای که بدان انس گرفته بودم، به سرای دیگر می‌برند… *به چشم خود ندیدم شادی و آرام* *به خاکم می‌برند آخر به اکراه* جناز‌ه‌ام را، نه به نام که با واژه‌هایی بی‌هویت صدا می‌زنند؛ دیگر “فلانی” نیستم، منم “میت”، منم “جنازه”… کاش آن زمان، نامم نه بر زبان مردمان، که بر دیوار ملکوت، خوش نقش بسته باشد… *نام نیکو گر بماند ز آدمی* *به کزو ماند سرای زرنگار* بنگر که چگونه دنیا مرا فراموش خواهد کرد! وارثانم دارایی‌ام را خواهند ربود، دوستانم، پس از ساعتی حزن، به طرب بازمی‌گردند، و نزدیکانم، پس از سه روز عزا، و شاید هفته ای و یا صد روز، مرا به دفتر خاطرات خواهند سپرد… *هر که آمد عمری آورد و بگذشت* *پادشه یا گدایی هم برفتند* وای اگر تنها چیزی که با من ماند، عملم باشد… نه آن‌چه اندوختم، بل آن‌چه بذل کردم؛ نه آن‌چه گفتم، بل آن‌چه به کار بستم؛ و نه آن‌چه در دنیا پروراندم، بل آن‌چه برای آخرت اندوختم… *این جهان خانه‌ی فانی‌ست، مشو دل‌خوش از آن* *کار آن کن که بماند به سرای دگر* اکنون، ای زنده‌ی امروز، ای وارث فرصت‌ها… از خود بپرس: آیا توشه‌ای داری که با آن، دلِ قبر را آرام کنی؟ آیا نوری در دل تاریکیِ آخرت ذخیره کرده‌ای؟ آیا اعمال نیکت، رفیق راهت خواهند شد؟ *تو نیکی می‌کن و در دجله (غ زه) انداز* *که ایزد در بیابانت دهد باز* ای که هنوز تپش قلب در سینه داری؛ بر نمازت حرص بورز، بر صدقه‌ی پنهان، بر خُلق نیک، بر صله‌ی رحم، بر شب‌زنده‌داری، بر تلاوت کلام حق… و بدان: آن‌گاه که پرده از چهره‌ی مرگ فرو افتد، حسرتِ بازگشت خواهی داشت؛ نه برای بیشتر زیستن، که برای نیکوتر بخشیدن… *مرگ اگر مرد است گو نزد من آی* *تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ* خداوند در کتابش فرموده: *«وَذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ»* پس یادآور شو، که یادآوری به مؤمنان سود می‌رساند… و مرده، در آن لحظه‌ی سخت، فریاد می‌زند: *“رَبِّ لَوْلَا أَخَّرْتَنِی إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ…”* پروردگارا، کاش اندکی مهلتم می‌دادی تا صدقه دهم… و چرا صدقه؟ چرا نه نماز؟ چرا نه حج؟ چرا نه وچرا نه…از آنهمه رنگین کمان نیکی؟!… زیرا در آن لحظه، مرده، با چشمی دیگر، ثمره‌ی صدقه را می‌بیند… ای دوست! بسیار صدقه بده… و اگر اکنون نمی‌توانی مالی ببخشی، “کلمه‌ای نیکو” را صدقه کن… همین که این سخن به دیگران برسانی، ‌و باعث تشویق توانمندان و کم بغلان شوی بهر بخشش، شاید تو را نجات دهد در آن روز سخت حساب، چه که دال بر نیکی در اجر چون نکوکاری است.

Comments