
دکتر نور محمد امراء
52 subscribers
About دکتر نور محمد امراء
کانال واتسابی دکتر امراء
Similar Channels
Swipe to see more
Posts

*سکوت سرد کفن، و فریاد توشه راه…* د.امراء ای دوست، دمی با من باش… نه از سر عادت، که از سر تأمل. سخنم را آهسته بخوان، با دل، نه فقط چشم؛ چرا که سخن از مرگیست که بیدرنگ در کمین ما نشسته، شتری که بر در هر خانه ای به زمین می نشیند … آنگاه که مرگ، گامهای خاموشش را به آستان جانم میگذارد، نگران نیستم… نه از سردیِ خاک، نه از تاریکیِ گور، نه از تنهاییِ پس از وداع. چرا که مؤمنان، آنان که دل به وعدهی پروردگار سپردهاند، مرا به رسم امانت بدرقه خاک خواهند کرد . لباس از تنم برمیکشند، تنِ بیجانم را در زلال آب طهارت میشویند، مرا در کفنی بی جیب و بیتجمل میپیچند، و از خانهای که بدان انس گرفته بودم، به سرای دیگر میبرند… *به چشم خود ندیدم شادی و آرام* *به خاکم میبرند آخر به اکراه* جنازهام را، نه به نام که با واژههایی بیهویت صدا میزنند؛ دیگر “فلانی” نیستم، منم “میت”، منم “جنازه”… کاش آن زمان، نامم نه بر زبان مردمان، که بر دیوار ملکوت، خوش نقش بسته باشد… *نام نیکو گر بماند ز آدمی* *به کزو ماند سرای زرنگار* بنگر که چگونه دنیا مرا فراموش خواهد کرد! وارثانم داراییام را خواهند ربود، دوستانم، پس از ساعتی حزن، به طرب بازمیگردند، و نزدیکانم، پس از سه روز عزا، و شاید هفته ای و یا صد روز، مرا به دفتر خاطرات خواهند سپرد… *هر که آمد عمری آورد و بگذشت* *پادشه یا گدایی هم برفتند* وای اگر تنها چیزی که با من ماند، عملم باشد… نه آنچه اندوختم، بل آنچه بذل کردم؛ نه آنچه گفتم، بل آنچه به کار بستم؛ و نه آنچه در دنیا پروراندم، بل آنچه برای آخرت اندوختم… *این جهان خانهی فانیست، مشو دلخوش از آن* *کار آن کن که بماند به سرای دگر* اکنون، ای زندهی امروز، ای وارث فرصتها… از خود بپرس: آیا توشهای داری که با آن، دلِ قبر را آرام کنی؟ آیا نوری در دل تاریکیِ آخرت ذخیره کردهای؟ آیا اعمال نیکت، رفیق راهت خواهند شد؟ *تو نیکی میکن و در دجله (غ زه) انداز* *که ایزد در بیابانت دهد باز* ای که هنوز تپش قلب در سینه داری؛ بر نمازت حرص بورز، بر صدقهی پنهان، بر خُلق نیک، بر صلهی رحم، بر شبزندهداری، بر تلاوت کلام حق… و بدان: آنگاه که پرده از چهرهی مرگ فرو افتد، حسرتِ بازگشت خواهی داشت؛ نه برای بیشتر زیستن، که برای نیکوتر بخشیدن… *مرگ اگر مرد است گو نزد من آی* *تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ* خداوند در کتابش فرموده: *«وَذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ»* پس یادآور شو، که یادآوری به مؤمنان سود میرساند… و مرده، در آن لحظهی سخت، فریاد میزند: *“رَبِّ لَوْلَا أَخَّرْتَنِی إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ…”* پروردگارا، کاش اندکی مهلتم میدادی تا صدقه دهم… و چرا صدقه؟ چرا نه نماز؟ چرا نه حج؟ چرا نه وچرا نه…از آنهمه رنگین کمان نیکی؟!… زیرا در آن لحظه، مرده، با چشمی دیگر، ثمرهی صدقه را میبیند… ای دوست! بسیار صدقه بده… و اگر اکنون نمیتوانی مالی ببخشی، “کلمهای نیکو” را صدقه کن… همین که این سخن به دیگران برسانی، و باعث تشویق توانمندان و کم بغلان شوی بهر بخشش، شاید تو را نجات دهد در آن روز سخت حساب، چه که دال بر نیکی در اجر چون نکوکاری است.

https://www.youtube.com/live/nRotLbOEKsg?si=QBTQxje2IIzoCVl1 اگر پیامبر امروز نزد ما آید چه می گوید… انحرافات فضای شخصی و اجتماعی و مدیریتی ما از خط پیامبر وظیفه جامعه در قبال جنایت کشتار مردم بندر کلاهی میناب

*«لبیک»؛ آوای بندگی و فریاد ایمان تا کوی دوست* • دکتر نور محمد أمراء «لبیک» سرود حاجیان است. از همان لحظهای که حاجی لباس احرام بر تن میکند و از خانهاش بیرون میآید تا بهسوی خانه الله روانه شود، با زمزمه «لبیک» مسیر را میپیماید؛ چه در فراز، چه در فرود، پیوسته «لبیک» میگوید. اما «لبیک» به چه معناست؟ لبیک یعنی: بارالها! من دعوت تو را اجابت کردم؛ من دعوت تو را پذیرفتم. بارالها، من فرمانبردار تو هستم. من در طاعت از تو و پیامبرت ایستادهام. من کمر به بندگی بستهام در برابر دستورات تو. بارالها، من بندهای گوشبهفرمان و مطیع هستم. این است معنای لبیک؛ یعنی خود را به الله سپردن، تابع فرمان او شدن. اصل ماجرا به هنگامی بازمیگردد که الله انسان را آفرید، و شیطان حسادت ورزید. او سوگند خورد که این انسانی که باعث طرد شدن من از درگاه الهی شد، باید همراه من به جهنم رود. از الله خواست که تا روز قیامت به او مهلت دهد: ﴿قَالَ أَنظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ ـ گفت: پروردگارا، پس مرا تا روزی که برانگیخته میشوند مهلت ده ـ. و الله پاسخ داد: ﴿إِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ﴾ ـ « قطعاً تو از مهلتیافتگانی.» شیطان گفت: ﴿فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ ـ پس به سبب آنکه مرا گمراه ساختی، من نیز حتماً بر سر راه راست تو برای ـ گمراهی ـ آنان مینشینم ـ. او سوگند خورد که بر سر راه انسانها کمین کند، از پیش و پس، از راست و چپ آنها را وسوسه کند: ﴿ثُمَّ لَآتِيَنَّهُم مِّن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ﴾ ـ « سپس از پیشرو و از پشتسرشان، و از راست و از چپشان بر آنان خواهم آمد، و بیشتر آنان را شکرگزار نخواهی یافت.» (سوره اعراف، آیات ۱۶–۱۷) اما ما به یاری دعوت پیامبران الهی، حضرت ابراهیم علیهالسلام و رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوصحبه وسلم، در برابر این سوگند ایستادیم و شعار حج ما شد: «لبیک». وقتی حضرت ابراهیم علیهالسلام به دستور الله ندا داد: وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ «و در میان مردم برای حج، بانگ برآر تا پیاده و بر هر مرکب لاغری که از هر راه دور میآیند، به سوی تو آیند.» (سوره حج، آیه ۲۷) و مردم را به حج فراخواند، ما گفتیم: «لبیک»؛ یعنی ما آمدیم، ای پروردگار! ما تابع فرمان تو هستیم. «لبیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک»؛ ما با تکرار این جمله، اعلام میکنیم که تابع فرمان الله هستیم، به پیمان خود وفاداریم، و در مقابل شیطان ایستادهایم. شیطان گفت: ﴿لَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ﴾ ـ و بیشتر آنان را شکرگزار نخواهی یافت ـ. اما ما میگوییم: «إن الحمد والنعمة لک والملک لا شریک لک»؛ همه حمد و نعمت و ملک از آن توست و تو را شریکی نیست. این، پاسخ ما مشتی کوبنده به ادعای شیطان است. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند: «ما من محرمٍ يُضَحِّي لله يومه يُلَبِّي حتى تغيب الشمس، إلا غابت ذنوبه كما تغيب الشمس، فعاد كما ولدته أمه» هیچ محرمی نیست که در روزش برای الله تلبیه بگوید تا آفتاب غروب کند، مگر آنکه گناهانش همراه با غروب خورشید فرو مینشینند و پاک میشود، همچون روزی که از مادر متولد شده است. و نیز فرمودند: «خيرُ الحجِّ العجُّ والثجُّ» خیر و برترین ویژگی حج، در «عجّ» (بلند گفتن تلبیه) و «ثجّ» (ریختن خون قربانی) است. این یعنی بهترین حج آن است که تلبیه با صدای بلند گفته شود، نه در نهایت ادب سرد و رسمی. حج جای سرسپردگی مطلق است، نه جای تکلّف و تعارف. پیامبر الله فرمودند که لبیک را بلند بگویید؛ آنگونه که زمین بلرزد، گوش شیطان کر شود. شیطان گفت: ﴿قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ﴾ «و حتماً زشتیهای زمین را در نظرشان میآرایم، و همهشان را گمراه خواهم ساخت؛.» (سوره حجر، آیات ۳۹–۴۰) اما خودش اعتراف کرد که نمیتواند بر بندگان مخلص الله مسلط شود: ﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾ ـ مگر بندگان مخلص تو را ـ. و الله فرمود: إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ «بیگمان، تو بر بندگان من تسلطی نخواهی داشت، مگر بر گمراهانی که از تو پیروی کنند.» (سوره حجر، آیه ۴۲) در اینجاست که حاجی، با گفتن تلبیه، بین دو راه قرار میگیرد: راه بندگی و شکرگزاری، یا راه غفلت و تبعیت از شیطان. و الله از بندگان لبیکگو میگذرد، حج آنها را مبرور میگرداند، و پاداششان بهشت است. هیچگاه در طول تاریخ، شیطان را به این اندازه خوار و ذلیل نمیبینید که در روز عرفه و ایام حج. آنگاه که میلیونها نفر تلبیهگویان گرد خانه الله میگردند و الله، در یک چشم بر هم زدن، از گناهانشان درمیگذرد. آیه میفرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾ ای مؤمنان! دعوت الله و رسول را اجابت کنید هنگامی که شما را به چیزی میخوانند که شما را زنده میکند. وقتی انسان لبیک میگوید، خود را بنده خالص الله میسازد. و شیطان، بر بندگان خالص، هیچ سلطهای ندارد. در این روزها، الله به فرشتگانش میفرماید: «انظروا إلى عبادي جاءوني شعثًا غبرًا ضاحين» بنگرید به بندگان من که از راههای دور و نزدیک، پریشانحال، خاکآلود و آفتابسوخته، به سوی من آمدهاند. آری، کسی که لبیک میگوید، بنده الله است. و بندگی، شعار حقیقی حج است. حتی برخی از علما گفتهاند که در حج، حتی سلام کردن نیز لازم نیست؛ بلکه هر که را دیدی، بگو: «لبیک اللهم لبیک»، و او نیز لبیک گوید. آنگاه از خود میپرسیم: آیا این تلبیه را از دل میگوییم؟ آیا حقیقتاً نوکر و مطیع فرمان الله هستیم؟ آیا پس از بازگشت، به همان حرامخواری، رشوهگیری، رباخواری و گناه بازمیگردیم؟ یا آنگونه که تلبیه گفتیم، در مسیر بندگی میمانیم؟

قصهی دو رفیق و آن کلید گمشده روزی روزگاری، دو دوست صمیمی در طبقهی شصتم یکی از برجهای بلند شهر زندگی میکردند. روزی از روزها، با چمدان و وسایل زیادی به خانه برگشتند. وقتی وارد ساختمان شدند، با تابلویی روبهرو شدند که روی آن نوشته بود: «آسانسور خراب است. لطفاً از پلهها استفاده کنید.» هر دو مات و مبهوت و خسته به هم نگاه کردند. شصت طبقه! با اینهمه وسایل؟! یکی از آنها گفت: «چارهای نیست، باید برویم... اما بیایید بار و بندیلمان را همینجا در اتاق انتظار بگذاریم. سبکتر بالا میرویم.» کمی فکر کردند و بعد، برای اینکه سختی مسیر را قابلتحملتر کنند، تصمیم جالبی گرفتند. گفتند: «بیایید بیست طبقهی اول را با گفتن قصههای شاد و خندهدار بگذرانیم تا روحیهمان خوب شود. بیست طبقهی بعدی، حرفهای جدی و انگیزشی بزنیم تا انرژی بگیریم. و بیست طبقهی آخر، قصههای غمانگیز و دردناک تعریف کنیم تا با خستگیمان همدردی کنیم...» و همین کار را کردند. در بیست طبقهی اول، با خنده و شوخی و خاطرههای بامزه، بهراحتی بالا رفتند. در بیست طبقهی دوم، جدی شدند. از تلاش گفتند، از پشتکار، از روزهایی که سختی کشیده بودند اما دست برنداشته بودند. و در بیست طبقهی آخر، صدایشان آرامتر شد. از رنجها گفتند، از بیماریها، از رفتن عزیزان... دلشان سنگین شد، اما دلگرم هم شدند که هنوز کنار هماند. بالاخره به طبقهی شصتم رسیدند. جلوی درِ خانه ایستادند. یکی از آنها دست در جیبش کرد... و بعد نگاهش را پایین انداخت: «کلید رو جا گذاشتیم... پایین، کنار وسایلمون.» سکوت کردند. سکوتی سنگین، مثل آجرهایی که تا آن بالا حمل کرده بودند. و ناگهان، انگار کسی قصهی زندگیشان را پیش چشمشان آورد... بیست سال اول زندگیمان، پر از بازی و خنده است. کودکیم، بیدغدغه، بیمسئولیت. بیست سال دوم، پر از تلاش و جدیت است؛ میسازیم، میدویم، میجنگیم. و بیست سال سوم، وقتی پا به میانسالی میگذاریم، کمکم رنجها آغاز میشود؛ بیماریها، دوریها، وداعها... اما وای اگر... وای اگر وقتی به درِ خانهی ابدیمان رسیدیم، تازه بفهمیم که «کلید» را همراه نیاوردهایم! آن کلید، چیزی نیست جز ایمان. کلیدی که در دست کسیست که از همان آغاز راه، لا إله إلا الله، محمد رسولالله را در قلبش حک کرده باشد. کلیدی که در بندگی الله است، در پیروی از پیامبر، در اطاعت از قوانین الهی، نه هوای نفس و دنیای فریبنده. آن کلید، کلید خانهایست که بیپایان است... و چه تلخ اگر به آنجا برسیم و پشت در بمانیم. دکتر نور محمد امراء

روزی مردی برای نخستین بار، الاغی خرید و با شوق و شادی، آن را بالای بام خانهاش برد. او با این اقدام میخواست الاغ را با محیط اطرافش آشنا کند تا در آینده، وقتی که به تنهایی به خانه بازمیگردد، گم نشود. اما هنگامی که خورشید غروب کرد و مرد تصمیم گرفت الاغ را از بام پایین بیاورد، الاغ از این پیشنهاد ابراز ناراحتی کرد و از پایین آمدن خودداری نمود. با اینکه مرد تلاشهای بسیاری برای قانع کردن او انجام داد و بارها سعی کرد الاغ را با زور به پایین بکشد، الاغ همچنان به ماندن بر بام اصرار ورزید و پاهایش را بین آجرهای بام جا داد. در اثر این حرکتها، سقف فرسوده خانه دیگر قادر به تحمل وزن و حرکات الاغ نبود و در نهایت، سقف فرو ریخت و الاغ جان داد. مرد در کنار الاغ مردهاش ایستاد و در حالی که غم و اندوهش را ابراز مینمود، گفت: «خر جان، این خطا از تو نیست؛ زیرا جایگاه تو در اصطبل بود. خطا از من است که تو را بالای بام آوردم.» این داستان عبرت واندرزی بزرگ برای ما به همراه دارد؛ افرادی که به مکانهای غیرمتناسب منتقل میشوند، به دشواری قادر به بازگشت به مکان صحیح خود هستند. در واقع، اگر افراد نامناسب در موقعیتهای تصمیمگیری قرار گیرند، نباید از رکود و ناتوانی سیستمها شگفتزده شویم. در حال حاضر، جوامع ما با انبوهی از این «الاغها» در سطوح مدیریتی بالا مواجه هستند که پایههای ملتها و سرزمینها را به لرزه درآوردهاند. آیا راهی برای برطرف کردن این مشکل وجود دارد؟ افرادی که به بام میروند، به سادگی حاضر نیستند از آن پایین بیایند، حتی اگر این امر به ویرانی ساختمان منجر شود. آیا شما راهی برای پایین آوردن مدیران و سران مملکت از پشت بام سراغ دارید، راهی که نه سقف ویران شود، ونه دست و پای خر بشکند و بمیرد؟!…

در اتاقی بزرگ و سرد، با دیوارهایی بلند و ساکت، مردی میانهسال بر جایگاه متهم ایستاده بود. نگاهش آرام، اما چشمانش پر از حرفهای ناگفته بودند. قاضی، با چهرهای جدی و بیاحساس، اوراق پرونده را ورق زد و صدایش در سکوت دادگاه پیچید: – در تاریخ ۲۵ خرداد، در روز چهارشنبه، تو در میدانهای عمومی و خیابانهای شلوغ فریاد زدی که “وطن برابر است با یک کفش ”، درست است؟ مرد، بیآنکه لحظهای درنگ کند، پاسخ داد: – بله، درست است. قاضی ادامه داد: – این سخنان را در برابر کارگران، کشاورزان و مردمی که در صف ایستاده بودند، گفتی؟ – بله. – در برابر تندیس قهرمانان و در گورستان شهدا نیز؟ – بله، آنجا هم. – حتی روبهروی مراکز ثبتنام سربازان و درجه داران؟ – بله. – و جلوی گردشگران، رهگذران، خانوادههایی که برای تفریح آمده بودند؟ – بله، در برابر همه. – و در برابر ساختمان روزنامهها، دفاتر خبرگزاریها؟ – بله، آنجا هم. قاضی برای لحظهای سکوت کرد. نگاهی به متهم انداخت؛ نگاهی از بالا، با چهرهای که تلاش میکرد مقام وطن را یادآور شود. – وطن، رؤیای کودکانهی هر انسان، خاطرهی پیری، دغدغهی جوانان، و گورستان متجاوزان است. چیزیست که مردم به خاطرش جان میدهند، عزیز میدارندش، و برایش میجنگند. آیا از نظر تو، وطن تنها به اندازه یک کفش بیارزش است؟ چرا؟ بگو چرا چنین گفتی؟ مرد سر بلند کرد. لبخندی تلخ بر لبش نشست. چشمانش به دوردست دوخته شد، گویی زمان به عقب برگشته است. با صدایی آرام، اما عمیق گفت: – چون پا برهنه بودم، جناب قاضی… و کسی نبود تا حتی یک جفت کفش برایم بخرد.

1. آیا میدانید نهاد خانواده در جوامع اسلامی، هدف اصلی جنگ نرم و تهاجم فرهنگی است؟ این مقاله پرده از ابعاد پنهان این پروژه جهانی برمیدارد. 2. اگر به آینده فرزندانتان و سلامت خانوادهتان اهمیت میدهید، خواندن این مقاله برای شما یک ضرورت است، نه یک انتخاب. 3. «مرگ غرب» فقط یک هشدار برای غرب نیست، زنگ خطر آن اکنون در خانههای ما شنیده میشود! 4. در دنیایی که رسانهها و نهادهای جهانی در حال بازتعریف زن، خانواده و اخلاقاند، این مقاله نقشه راه بیداری و مقاومت است. 5. فروپاشی تمدن از خانواده آغاز میشود؛ اما نجات آن نیز از خانواده آغاز خواهد شد. این مقاله دقیقاً از همینجا شروع میکند. 6. چرا رسانهها، آموزش و حتی برخی سیاستهای داخلی، ناخواسته یا آگاهانه، علیه خانواده کار میکنند؟ پاسخ را در این مقاله خواهید یافت. 7. با نگاهی فراتر از شعارهای زیبا، این مقاله نشان میدهد پشت پرده کنوانسیونهای حقوق بشری چه چیزی در انتظار جوامع ماست. 8. دکتر أمراء، با نگاهی تحلیلی و تجربی، زوایای پنهان پروژه مسخ هویت اسلامی را افشا میکند؛ شما هم بخوانید، بفهمید و بیدار بمانید. https://t.me/drnouromara/4664

شوک تربیتی: شیوه تربیتی برخورد پیامبر اکرم ﷺ با تعصبات جاهلی از جمله روشهای نبوی در مبارزه با ریشههای فکری و اجتماعی جاهلیت، مواجهه مستقیم و گاه همراه با شدت کلامی با جلوههای آشکار تعصب قبیلهای و افتخار به نسب و حسب بود. در این زمینه، حدیثی از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوصحبه وسلم در منابع حدیثی آمده است که حاوی دستور برخورد صریح و زننده و بیپرده با کسانی است که به تعصبات جاهلی تکیه میکنند. امام احمد در مسندش از اُبَیّ بن کعب روایت میکند: «رأيتُ رجلاً تَعَزّى عند أبيٍّ بعزاءِ الجاهلية، افتخر بأبيه، فأعضّه بأبيه، ولم يُكنِّه، ثم قال لهم: أما إني قد أرى الذي في أنفسكم، إني لا أستطيع إلا ذلك، سمعتُ رسولَ الله ﷺ يقول: من تعزّى بعزاءِ الجاهلية فأعضّوه، ولا تُكنّوا» (مسند أحمد، ج ۵، ص ۱۳۳) و در روایتی دیگر آمده است: «فأعضوه بهنّ أبيه، ولا تكنوا». ابن حبان و شیخ آلبانی این حدیث را صحیح دانستهاند. امام احمد در «مسند» خود از اُبَیّ بن کعب روایت کرده که گفت: «مردی را دیدم که نزد ابیّ به تعصبات جاهلی افتخار میکرد، یعنی به پدرش ـ نیاکانش ـ فخر میفروخت ـ وبا نژادپرستی خود را بر دیگران برتر می دانست ـ. ابیّ او را به تندی با فحشی به پدرش خطاب کرد (با ناسزایی صریح بدون کنایه). سپس به اطرافیان گفت: من آنچه از انکار در دلهای شماست را میبینم، اما چارهای ندارم جز اینکه چنین بگویم، چرا که از رسول الله صلیاللهعلیه وسلم شنیدم که فرمود: هر کس به تعصبات جاهلی تکیه کند، با چنین عبارت تندی به او پاسخ دهید، و با کنایه محترمانه با او سخن نگویید.» و در روایتی دیگر آمده است: «هرگاه مردی به تعصبات جاهلی پناه برد،( همچون تفاخر به قبیله، نژاد، وطن وکشور و یا مقام اجتماعی، که با معیارهای ایمان و تقوا در تضاد کامل است.) او را با عبارت صریح و خشن («بهن أبیه» کنایهای بیپرده از اندام جنسی پدرش) پاسخ دهید و با احترام و کنایه با او سخن نگویید.» ابن حبان و آلبانی این حدیث را صحیح دانستهاند. این حدیث، گرچه با تعبیری تند بیان شده، اما بیانگر یکی از شیوههای تربیتی پیامبر اعظم صلیاللهعلیهوآلهوسلم در برخورد با آفتهای اخلاقی ریشهدار اجتماعی است. مقابله بیپرده با تعصب ونژادپرستی، راهی برای حفظ وحدت امت اسلامی و جایگزینی ارزشهای دینی بهجای ارزشهای جاهلی است. بازتاب این شیوه تند برخورد با مخالفان بی لگام دعوت ارزشی اسلام را در وقایع حدیبیه می بینیم، عروه بن مسعود ثقفی که از طرف قریش برای مذاکره با پیامبر محمد (ص) فرستاده شده بود، آمد و با غروری بی مانند رفتار پیامبر را نسبت به قومش به شدت نکوهش کرد. سپس تهدید کرد که اگر همراهان او ـ پیامبر ـ فردا قریش را ببینند که برای جنگ با تو آماده شدهاند، از اطرافت فرار خواهند کرد. پاسخ این تهدید را ابوبکر صدیق به زبان آورد و گفت: «امصص بظر اللات!» یعنی «فرج اللات را بمک!» — فحشی صریح وبی ننگ به یکی از بتهایی که قریش آنها را پرستش میکردند!.. یعنی با شوک تحقیر وفحش از سوی مؤمنی که ملاک اخلاق و ارزش است، کبر وغرور نژادپرست را به خاک سیاه مالیدن، ترفندی است تربوی که باید دعوتگران از آن آگاه گردند... دكتر نور محمد أمراء