
دکتر نور محمد امراء
June 11, 2025 at 03:25 AM
📜 *رازِ ناپیدا در دلِ نیکی* https://t.me/drnouromara/4744 در روزگاران قدیم، در قرن سوم هجری، مردی بود به نام احمد بن مسکین؛ از عالمان بزرگ و زاهدان زمان خویش. روزی روزگاری، در سال ۲۱۹ هجری، او دچار فقر و تنگدستی سختی شد. نه نانی در خانه بود، نه چراغی روشن؛ همسر و فرزندی خردسال داشت و گرسنگی چنان به جانشان افتاده بود که دل را فرو میبرد. احمد تصمیم گرفت خانهاش را بفروشد و با سرمایه آن کار و باری به راه اندازد و با دیو فقر بجنگد. با دلی غمگین از خانه بیرون زد تا واسطهای برای فروش بیابد. در راه دوستش، ابو نصر، او را دید و از حالش جویا شد. احمد ماجرا را گفت. ابو نصر بیدرنگ دو قرص نان که میانشان کمی حلوا بود، به او داد و گفت: «برادر، این را ببر، اهل خانه را سیر کن، خدا گشایشی میدهد، خانه سرپناه بچه هایت است، آن را مفروش.» احمد با حرفهای دوستش کمی احساس آرامش کرد، و هدیه رفیقش را گرفته راهی خانه شد. هنوز چند قدمی نرفته بود که زنی بینوا با کودکی در آغوش، راه را بر او گرفت. چشمهای زن بر نانها افتاد و گفت: «ای آقا! این کودک یتیم و گرسنه است، از گرسنگی بیتاب شده… چیزی به او بده، الله بر تو رحم می کند.» نگاه کو