
World Roman ¦ دنیـای رومان
June 9, 2025 at 04:48 AM
*رومــُ ـان : عشق دختر کاکا بچه کاکا🤭♥️*
*قٌسـٌ ـمت : (چـــــهاࢪم)*
*نـــاشر : ساحل پنجشیری*
*نــ ـشـــر: دنیــــای رومــــان*
✐✎✐✎✐✐✎✐✎✐✐✎✐✐✎✎✐✎✐✎✐✎✎✐✎✐✎✐✎✐✎✐
*`برای ادامه رومان لایک کنید و برای مطالعه قسمت سوم روی لینک ابی کلیک کنید♥️📚👇🏼`*
*`https://whatsapp.com/channel/0029VabrEFDD38CXUlV3c32r/7888`*
با خود خلوت کردم و تصمیم گرفتم که باید پول پیدا کنم و
خانه شان خواستگاری بفرستم 😇
بلاخره پول خودم را و از یگان دوستان نزدیکم
مقداری پول آماده ساختم
حالی ده این فکر بودم که چی قسم به مادرم و پدرم بگویم که دختر کاکایم گل سفید را برایم خواستگار کنید ☹
خحالت میکشیدم 🤥
به خودم گفتم بیا خدا بزرگه
پدر مادرم را سر گپ خواستگاری میارم
باز گپ را خوب میچرخانم و میارم سر گل سفید که هیچ بوی نبرن😄😜
ده گوشی برادرم پیام گذاشتم گفتم شب آن باش که همرای خانواده گپ بزنم دق شدیم 😊
گفت باشه 🤗
تا شب گپ هایم را جور کردم
طریقه پیچاندنشان را درست کردم 😝
شب شد زنگ زدم همرای پدرم حرف زدم سلام علیکم کردم
بعد همرای مادرم گپ زدم
بعد ازاحوال پرسی
خنده خنده کردم گفتم
همی نوبت ما چی وقت میرسه 🤣😂
مادرم گفتم نوبت چی بچیم 😏
گفتم پیر شدیم و میر نی 🤣😂
مادرم خنده کرد😄
گفت زن دلت شده بچیم
ههههه
خندیدم گفتم نی او گپ نیست شوخی میکنم
گفت ارسلانم نی نویتت بیازو است خو هرقدر وقت نامزد شوی بهتره چقه پول داری
خندیدم گفتم مادر یعنی میخاین نامزدم کنید 🤭
گفتم چقدر پول نیاز است که یک عروس مقبول برت بیارم
خندید و
گفت 10500 یکنیم لک ☹
مه
گفتم خووووو🤒
خدا بزرگه
باز گفتم دختر کدام مسلمان را برایم میگیری مادر 🙄
یک دفعه پدرم صدا زد بچیم از قوم خودم برت میگیرم 🤣😂😝
همین جا بود که من ده برنامه خود کامیاب شدم 😄
گفتم پدر هر قسم دوست داری
مادرم بنده خدا صدا زد نی از قوم خودم بیگیر 😒
من فقط میخندیدم 😄
گفتم تو بگوین که من بیبینم کیره برایم مد نظر دارین
پدرم میگه هر کس را که بخایی برایت میگیرم بچیم ده قوم خودم
مادرم هم همین گپ را میگفت 😊
به خود گفتم ارسلان بچیش کارت جور شد 😇
بعد گفتم من پول اوقدر ندارم
هفتاد هزار دارم اگه شیرینی گرفته میشه همرایش
که کار خود را راه بندازیم😐
مادرم بنده خدا گفت میشه بچیم
نگران نباش
گفتم باشه خدا بزرگه 😊
بعد گفتم یک کسی ده فکرم است
اما نمیدانم میته برای ما یانه 😜
هههههههههه میخندیدم همین قسم
پدر مادرم میگفتن بچیم فقط بگو برایت میگیریمش
تو دیگه تشویش نکن
خندیدم و گفتم بگویم 😝🤭😂
گفتن بگو بچیم
خوب میفهمیدم که هردویشان قلب هایشان تک تک تک میکرد😜
که از قوم کی میگه 😂🤣😜😜🤭
یک دفعه خاموش شدم و خوده جدی گرفتم 😇و
بلاخره گفتم دختر کاکایم گل سفید را برایم خواستگاری کنید ❤
منتظر بودم که نظر شان چیست ☹
اول پدرم گفت بچیم بخدا خوب انتخاب کردی
بیخی سعیست
کاکایت نی نمیگه انشاالله
مادرم دلش باغ باغ میشد چون من میدانستم مادرم هم خانواده کاکایم را خیلی خوش داره
و پدرم شروع کرد به توصیف کردن خانواده گل سفید شان 🤭😊
بچه جان آفرین خیلی انتخاب خوب کردی
خانواده خیلی خوب استن
او دخترک هم خیلی دختر خوب با حجاب اصل کرده با نزاکت هوشیار و با تربیه است 🤗
مادرم ده فکر حل کردن مثله بود
و گفت بچیم خدا خواسته باشه انشاالله حل میشه مثله ات هیچ تشویش نکن
و گفتم برایشان پس من اول پول را میفرستم
بعدش بروین بیبینید که چی میشه
گفتن درسته
این شب روز دیگه سر من طوی بود اوتو خوووووووش بودم 😊چون چندین قدم به آرزو هایم نزدیکتر شده بودم 💪😎
بلاخره پول را فرستادم
و هیجان خیلی زیاد داشتم که چی میشه ☹
ترس هم داشتم
اگه نشه چی کنم
چطور کنم
چون زنده گی من وابسته به گل سفید بود 😓
اگه قبول کنه خو من زنده ام
اگه نکنه من جسم بی روحم 😓
و زنگ زدن گفتن فردا شب میرویم ☹🤒
گفتم بروین توکل به خدا وند( ج)🤲🕋
و من سخترین انتظار🤒 زنده گیم را میکشیدم .
شب منتظر احوال شان بودم ☹
مسیج نکردن من پیام گذاشتم
چی شد ؟؟؟؟
باز زنگ زد برادرم و همرای مادرم حرف زدم گفتم چی شد ؟؟؟؟؟؟؟؟☹
مادرم گفت بچیم
ده دفعه اول کسی دختر نمیته
جواب ندادن گفتن کمی وقت میخاییم
یک آه کشیدم گفتم
خو شکر به هر حالش
باز سه روز بعد گفتن میریم و سه روز بعد رفتن من از استرس داشتم میمردم 🤒
که جواب منفی نگیرن ☹
و دوباره آمدن خانه
باز پیام کردم که چی شد ☹
مادرم گفت که بچیم تشویش نکن جواب ندادن ...
زمان میخاااااین
من گفتم باشه این بار عجله نکنید زمان خواستن حق شان است
و پیش خود گفتم
تا بار دیگر من نیم آدم خاد شدم 😓
و همین گونه منتظر ماندم
ماه گذشت
من ماه دو بار سلمانی میرفتم
حالا دو ماه شده که سلمانی نرفتیم همچو مجنون شده بودم در این انتظار
از دل من خدا خبر بود بس ☹
یک هم اوطاقی داشتم
به من گفت ارسلان
گفتم بلی
گفت چی شد مثله ات
گفتم تو نپرس و مه نگویم 😐
گفت چرا جریان را برایش تعریف کردم
و به من گفت نگران نباش اگه بخایی من یک ملا را مشناسم تاویض بنویسه اونا قبول میکنه
خندیدم و گفتم نی اندیوال
من این قسم چال و فریب را خوش ندارم
اگه خدا خواسته باشه میتن اگه نخواسته باشه باز توکل به خدا
اما من نمیخاییم به چال فریب اون را به دست بیارم
میخاییم اون چیزی که خدا بخواهد شود 🤲🕋
چندین روز گذشت
صبرم تمام شد زمان کافی هم برایشان دادیم
و زنگ زدم ده خانه گفتم مادر چی وقت میرین ؟؟؟
گفتن هر وقت تو بخایی میریم دوباره بچیم گفتم باشه به پدر بزرگم بگوین که ارسلان میگه یا گل سفید یاکه دیگه من وجود ندارم 🤨خیر خلاص
اگه راضی شان کرده نتانستین خو خوب اگه نتانستین باز من شماره خوده خاموش میکنم و دیگه به اسم من کسی نیست در زنده گی تان 😓
و دو قطه عکس از خود گرفتم و برایشان فرستادم
موهایم دراز شده بود ریشم هم دراز شده بود حالم گرفته بود و گوشیم را قد کردم
پیام گذاشتن که فردا میریم 🤲🕋
گفتم توکل به الله
فردایش سرکار نرفتم و منتظر جواب شااااان بودم ☹
که یک دفعه پسر خاله ام برادر بزرگ ربیح برایم زنگ زد
گفت سلام بچه خاله تبریک بااااااشه 🤭
اووووووووو زنده باد 💪🕋🤲
ادامه دارد……
*`ادامه داࢪد معیاࢪی ݪایڪ 300 برسانید♥️🤞🏻`*

❤️
👍
😂
❤
🥳
😮
🫂
♥
❌
🆕
157