
World Roman ¦ دنیـای رومان
June 9, 2025 at 06:04 PM
*رومــُ ـان : عشق دختر کاکا بچه کاکا🤭♥️*
*قٌسـٌ ـمت : (ششم اخرین)*
*نـــاشر : ساحل پنجشیری*
*نــ ـشـــر: دنیــــای رومــــان*
✐✎✐✎✐✐✎✐✎✐✐✎✐✐✎✎✐✎✐✎✐✎✎✐✎✐✎✐✎✐✎✐
*`برای ادامه رومان لایک کنید و برای مطالعه قسمت پنجم روی لینک ابی کلیک کنید♥️📚👇🏼`*
*`https://whatsapp.com/channel/0029VabrEFDD38CXUlV3c32r/7898`*
عروسی تمام شد و زنده گی مان پیوند جدیدی را برای ما رقم زد 🤲🕋
و من سرکار خود رفتم شب که میامدم یک کسی منتظرم میبود
و با لبخند شیرینش میگفت خسته نباشی
کمی که دیر سرم میشد زنگ میزد
میگفت عزیزم کجاستی نیامدی
دلم شاد بود لب هایم خندان 🤗
برایم خوش مگذشت
خانه که میامدم غذا حاضر میبود .
و غذای مورد علاقه ام را پخته میکرد
با مزه میخوردم 👸😘
حالا کنارم معشوقه ام است👸😘 آرزوهای من به واقعیت مبدل شده بود 🕋🤲
گاه گاهی هم میگفتم عزیزم بیا کارت دارم
میگفتم دستان قشنگت را بته ناخون هایش را رنگ میزدم💅 هر رنگه که دوست داشتم 👸😘
باز گل سفیدم برایم شیرین شیرین میخندید 👸😘
و من به زنده گی وابسته تر میشدم 😎
به همین شکل زنده گی مان ادامه داشت
عاشقانه
صادقانه
دوستانه
گاهی هم مو هایش را نوازش میکردم و میگفتم عزیزم
جوتی کردن را خو حالی یاد گرفتیم 🙄
بگذار برایت چوتیش بکنم اگه خراب هم کردم خیره دوباره برایت شانه اش میکنم و چوتیش میکنم 👸😘
و برش همیشه میگفتم گل سفیدم لبخندت قدرت من است
تو بخند تا من قدرت مند باشم
و برایم میخندید ...
یک شب غذا را خوردیم گل سفیدم سفره را جمع کرد
ظرف ها را برد آشپز خانه
و من عصبانی رفتم سرش 😡
آشپز خانه گفت چی شده عزیزم
🤒
گفتم نوبت مرا چرا میگیری بی انصاف بگذار من بشورم 🤨
خندید و مره ده آغوشش گرفت
و گفت مرد مهربانم زیاد دوستت دارم 🤴😘
گفتم عزیزم چرخه گیری نکن 🤨
گپه تیر نکن زنده گیم
برو برو پشین پنج دقیقه دیگه میایم 😊
بعضی وقت ها هم با دستان خودم برایش آشپزی میکردم
من دو چیز را خیلی خوب پخته میکردم
مکرونی
و برانی بادنجان
خودم ده دهنش غذا را میکردم
باز میگفتم عشق نازم خوش مزه آمده میخندید
و میگفت نمیدانم چی بگویم
میگفتم چیزی نگو جانم همو چشمایته کلبان سوم مه 👸😘
یگان روز که زیاد خسته میبودم
میگفت بیا جانم برایت ناااز بتم 😊
الوووو بخدا چقدر لذت داره چشمانم را می بستم
سرم را سر زانو هایش مگذاشتم موهایم را نوازش میکرد
و برایم میگفت
چشم عسلیم
موی قهوه ییم
مرد زنده گیم
عشق مهربانم
دارندارم
شهزادیم
همسر خوبم
شیرین دلم
بعد خدا تکیه گاه ام
دلیل خنده هایم
آرامشم
اقه آرام میشدم ده آغوشش😊
از این گونه حس ها ده طول زنده گیم نچشیده بودم .
گل سفیدم برایم چشاند👸😘
یکی از روز ها آمدم خانه که گل سفیدم رنگ رخش پریده بود 🤒
گفتم زنده گیم چی شده ترسیدی ؟
گفت نه جانم نمیدانم چی شدیم گفتم چی اتفاق برایت رخ داد
گفت نمیدانم جانم بی حال استم
سری وسایلش را آوردم گفتم بیا برویم پیش داکتر
گفت نخیر خوب استم جانم نگران نباش خوب میشم چند دقیقه بعد
گفتم نخیر نمیشه باید پیش داکتر بریم بلاخره رفتیم پیش داکتر و برای داکتر گفتم که خانمم بی حال است 😓
داکتر معاینه اش کرد
من بیرون از اوتاق داکتر خانم منتظر بودم خیلی نگران شده بودم که خدا ناخواسته چیزی نشده باااشیش قلبم تند تند میزد 😓
یک دفعه مره صدا زدن داخل پاک رنگ رخم سفید شده بود و از استرس و نگرانی به آخر رسیده بودم 🤒😓
گفتم چی شده داکتر صاحب ؟
داکتر گفت من گفته نمیتانم ☹
او خداااااای من
قلبم استاد میشد 🤒
گل سفیدم گفت بیا بشین عزیزم و لبخند زد
گفتم بگو چی شده عزیزم 🤒
گفت بیا بشین که برایت بگویم 🤨
رفتم نشستم کنار گل سفیدم دستم را گرفت محکم
فشار داد 🤒
گفتم زنده گیم بگووو دیگه توره خدا چی شده
دیوانه میشم بگووو🤒
گفت ارسلانم
گفتم جانم بگوووو
گفت من باردار استم 😐
گفتم جدی میگی زنده گیم 🤒
گفت بلی عزیزم داکتر خانم معاینه کرد مره و گفت باردار استی 😊
اووووووو خداااا جان ده آغوشم گرفتمش بوووس بوووووس بووووسش کردم 👸😘
گفتم مه همرایت کار دارم خوووو🙄
کم بود قلبم استاد شوه 😓
گفت عزیزم خب چی میکردم تو بگو 🤨
گفتم هیچ چیز خووووب کردی خانه پدرت پُر از گندم 🙄🤨
خندید و من هم خیلی خوووووش شدم از داکتر تشکاری کردم و دستش را گرفتم گفتم آهسته آهسته راه برو جانم 🙄
به من میگه خوووو همتو 🤨
به فکر اولادت استی چرا دیگه وقت نمیگفتی دستت را بته و آهسته اهسته راه برو 🤨🙄
گفتم الووو زنده گیم نمیدانم بخدا یک یک بار همتو دلم خواست دیگه کدام گپ ده دلم نیست زنده گیم ☹
خندید و گفت عشق نازم شوخی میکنم همرایت عشق مه 🤴😘
رفتیم خانه 👸❤🤴
باهم کمی حرف زدیم و زیاددد خوش بودیم هردویمان
گفتم زنده گیم
گفت جان
گفتم قول بته
گفت بخاطر چی 🙄
گفتم اول قولت را بته باز برت میگم
گفت نه نمیشه اول باید بگویی که بخاطر چی 🙄.اولوووو چطور کنم همرای این خانم لجبازم
یکمی نازش دادم
گفتم گل سفیدم
عشق نازم
جانکم
گدیگکم
شیرین دلم
عشق ارسلانش
صاحب قلبم
ملکه زنده گیم
گفت چرخه گیری ممنوع 😂😂🤣🤣🤣😂الله ازخنده گرده درد شدم 🤣😂😂
هردویما خوووب خندیدیم 👸❤🤴😊
و بلاخره قول داد
گفتم
سر از فردا تنها مسول خودت نیستی از اولاد ما هم استی
تنها متوجه خودت نمیباشی از او خورترک هم میباشی
یک نفر غذا نمیخوره حق دونفر را باید بخوری
کار های سنگین را انجام نمیتی چیز وزمین را برنمیداری
خودت را نگران نمیسازی
تشویش چیزی را هیچ نکنی
و گفتم
شخص سوم ده زنده گی دو نفر زمانی خوبه که نفر سوم خوردترک باشه 😋😊🙄
خندید و گفت زنده گیم نگران نباش من متوجه خود و این طفل معصوم میباشم ده آغوشم گرفتمش 👸😘
گفتم عشق خوبم زیاد زیاد زیاد ممنون مهربانم 👸😘
و گفتم خیلی زیاد دوستت دارم زنده گیم
گفت من هم دوستت دارم عزیزم 🤴😘
رفتیم خوابیدیم
صبح که بیدار شدم دیدم گل سفیدم خواب است
مانند هر روز بوسش کردم و رفتم سر کار ساعت دوازده بچه چاشت وقت غذای ما است غذا را خورده بودم که زنگ گل سفیدم آمد گفت
کاغذ را تو گذاشتی روی میز 🙄
گفتم بلی جانم خواب بودی نخواستم بیدارت کنم
گفت عزیزم میتانم غذا درست کنم چرا میخایی از بیرون غذا بیاری
گفتم زنده گیم میدانم میتانی اما هوس کردم 😊
گفت باشه جانم چی بگویم دیگه بخیر بیایی روزت خوش
گفتم ممنون جانم از تو همچنان متوجه خودت باش زنده گیم
گفت بچشم جانم همچنان 😊
ساعت شش شام شد و از سرکار رخصت شدم
کار من فلز کاری است و من استاد چوش کار یا هم قیناقچی استم به قول ترک ها 😊
رفتم بازار چیز هایی که میگرفتم گرفتم
یک مقدار میوه گرفتم
کشمش نخود
بادام شکولات
کاکاو
چند دانه چپسک تند شور
نوشیدنی گاز دار نگرفتم
رفتم خانه
زنگ خانه را زدم
گل سفیدم در را باز کرد مثل هر روز گفت خسته نباشی عزیزم
گفتم زنده باشی خودت هم خسته نباشی
وسیله ها را بردم آشپز خانه دو خوراک آدانا کباب گرفته بودم
من هم خوش داشتم و گل سفیدم هم خوش داشت
داغ داغ بود باهم نوش جان کردیم
و چای آورد گل سفیدم
همون خوردنی ها را آورد و باهم میخوردیم
گفتم عزیزم
گفت بلی
گفتم چی فکر میکنی که این خورترک پسر است یا دختر 😊😋
خندید گفت میدانم تمام روز ده فکرش بودی 🙄
خندیدم گفتم بلی بخدا جانم تمام روز ده فکرش بودم خب من خوووش دارم طفلک 🤭
و گفتم فقط تو ده فکرش نبودی توبه 🤨🙄
خندید گفت البته که بودم آخر من مادرش استم 😊😋
گفتم مادر زیبایشه صدقه شوم 👸😘
گفتم گل سفیدم 😊
گفت جان
گفتم دستت را بته
دستش را داد
گفتم چشمانت را ببند
چشمای زیبایش را بست 😋
ده کف دستش یک تحفه گذاشتم 🤭😇
یک انگشتر خیلی ظریف 💍 ده انگشتش کردم
زیاد خوووش شد
گفت عزیزم ممنون
اما لازم نبود
گفتم عزیزم لازم بود یا نبود دلم خواست که یک تحفه ناچیز برایت بیگیرم خوشی های ما بی پایان باشه انشاالله
گفت انشاالله عزیزم
و گفت خیلی ممنون بابت تحفه قشنگت
گفتم قابلت را نداره عزیزم 😊 بخیر کهنه اش بکنی
تلویزون روشن بود یک آهنگ عاشقانه گذاشته بود سری بلند شدم از جااایم
و تمام چیز ها را جمع کردم
میدان را خالی ساختم
دستم را برایش دراز کردم 🤭
گفتم بیا باهم برقصیم یکدانیم
خندید
دستش را داد 👸😘
چشمانم را ده چشمانش دوختم رقص شب عروسی مان را این بار فقط دونفره تکرار کردیم خیلی لذت بخش بود
این شب را خیلی به خوشی سپری کردیم 😊🤭
یک هفته مکمل در باری این بحث ما بود که پسر است یا دختر 🤲💏
هردویما فکر و مفکوره مان یکسان است
میگفتیم هرکدامش که باشه ما از درگاه الهی سپاس گذاریم 🤲🕋
و خوشحالیم
بعد یک مدت رفتیم پیش داکتر معاینه تلویزیونی کردیم
داکتر گفت که طفل تان
دختر است زیاد خوش شدیم و شکر کشیدیم شب که خانه آمدیم گل سفیدم
گفت ارسلانم
گفتم بلی عزیزم
گفت با خانواده های مان شریک نکنیم 🤭😇
گفتم البته که میکنیم خوشی ما خوشی اوناست
زنگ زدم به برادرم
گفتم گوشی را به مادرم بته
همرای مادرم احوالپرسی کردم و برایش مژده را دادم زیااااد خووووش شد
گفت حله گوشی را به عروسم بته 🤨😏
گفتم مادر جان هنوز گپ هایم خلاص نشده 🙄😏
گفت تو پرُ حرف استی بته به عروسم 🙄
گفتم باشه 🤒
دادم به گل سفیدم گوشی را همرایش شیرین شیرین گپ میزد هردویش قصه های زنکایی شان را میکردن من رفتم آشپز خانه گفتم باش راحت حرف بزنند
و من چای ماندم تاکه چای را حاضر کردم آوردم گپ های شان خلاص شد
بعد گفتم عزیزم
به کاکا جانم شان زنگ بزنم همرای اونا هم گپ بزنیم گفت باشه جانم زنگ بزن میخندید توبه فقط کدام گپ خنده دار زده باشم🙄😏
همرای کاکا جانم ماام شیرین شیرین گپ زدم
همرای زن کاکا جانم هم احوال پرسی کردم و گفتم گوشی را میتم به گل سفید همرایش گپ بزنید
گفتن باشه همرای پدرش گپ زد
باز گوشی را پدرش به مادر گل سفید داد
خندید و
گفت سلام مامان جان 🤭
همی که مامان جان گفت گفتم ارسلان بچیم خوده گوشه کو که مادر دختر راحت گپ خوده بزنند و من طرف گل سفیدم اشاره کردم من میرم بخوابم جانم 😏
گفت شبکت خوش عزیزم
دیگه خدا خبر که مادر دختر باهم چی گفتن 🙄
بعد دیشب هر یک روز بعد مادر گل سفید هم زنگ میزد به ما مادر من هم زنگ میزد احوال مارا میگرفتن
و من هم خیلی متوجه گل سفیدم بودم که چیز سنگین را نبرداره سر خود فشار نیاره
و نو ماه گذشت از مریضی گل سفیدم
با آمدن حدیث مان در زنده گی مان 🤲🕋
خوشبختی ها وابسته گی های ما به زنده گی بیشتر بیشتر شد💏👫
زیاد خوش بودیم در زنده گی مان 👸❤🤴
در طول یکنیم سال در عشق ما هیچ تغیر نیامد و من و گل سفید پی بردیم که این عشق جاویدانه خواهد ماند 💏
و هردوی ما همیشه در این کوشش بودیم که قبل از این که زن شوهر هم باشیم
چی خوب که دوست هم باشیم 👫
همیشه در زنده گی مان تلاش کردیم که همدیگر خود را آزاد بگذاریم👸❤🤴
پر بال هم دیگر مان را نبندیم 😊
به هم دیگر خود دروغ نگویم 😊
ارزش همدیگر خود را کم نکنیم ❤
احترام همدیگر خود را داشته باشیم 🤲💏
ما از شروع نامزدی مان قول داده بودیم 👸❤🤴
که رفیق های واقعی همدیگر استیم 👫
همدرد همدیگر خود استیم 💏
همه کس همدیگر خود مباشیم 👫
و شکست را به رسمیت نمشناسیم 🤲😊
و ما موافق شدیم که تا این مرحله به پیش برویم
از این به بعد هم توکل به الله 🕋🤲👸❤🤴
عشق های واقعی هیچ وقت کهنه نمیشه 👸❤🤴
اسم دختر ناز ما را حدیث گذاشتیم 👯♀️
حدیث خوشبختی جدیدی در زنده گی مان بود 💏
#یکی_از_تایپ_های_ارسلان👇
زنده گی است
با بن بست ها
و خوبی های پشت پرده
بدی های دور انداز که معلوم نیست
باشیرینی های تلخ
گریه های که نمیدانی چیست در عمقش
مفکوره های رنگا رنگ چو رنگین کمان
چهره ی شاد با طعم درد
هست چشمان بورنده که سرشار از الطاف خداست
هست پول پرستان
حتا دین فروشان
دیدم چاپلوسان
بخدا فراوان اند رنگ فروشان
کم بود حق گویان
کمیاب دیده شد خدا پرستان
یکی در فکر سیگاریان
دیگری ترس خورده از گناه شرابیان
یکی در بیابان
دیگری هم درقصر شاهان
یکی تکیه زد به نقاش خود
دیگری در ای کاش خود
دیدم مرد عیار در میخانه
ساقی در کنج مسجد کرده خانه
گفتن یکی بود از زبان تیز
دورافتاده ی ازحکمت خدا لبزیز
یکی غرق به ثروت و دارایی
پدری به غریبی سر چاراهی
یکی از بی کسی پیر ویران شد
دیگری ازکیف حیات شادخندان شد
خیلی ها ازچال و فریب کردن کیف
زنده گی دختری را کردن حیف
همه تماشاگر بود از دل پاک
که گاه گاهی هم میزدن کف 👏
مادری را دیدم کمرش خمیده بود
که اندازه ی کوه او رنجیده بود
رفیقی دارم که کم رنگ شده است
گویا حرف هایش نیرنگ شده است
رفیقی دارم به گل هم رنگ است
سینه ی من برایش به تنگ است
خدایا کی؟ دل ما شاد میگردد
این وطن ویرانه ی مان آباد میگردد
#ارسلان
این شعر بی وزن بی قافیه را ارسلان زمانی مینویسه که گل سفید یک عکس از خود برایش میفرسته و در آن عکس حس میکنه که گل سفید جیگر خون ویا هم ناراحت است
در این چشمانت غم چرا است
پس خدا هرجاوهردم چرا است
ای یار من اندوگین مشو
اینها مگذرت غمگین مشو
با این حال وزات بهم میخورم
من که غمی ندارم غم میخورم
#ارسلان
*پـــــــایــــــان رومان✋🏼😪*

❤️
👍
❤
😂
👏
🖕
😢
😭
😮
🙏
133