داســتان ســࢪا┆𝑫𝒂𝒔𝒕𝒂𝒏 𝑺𝒂𝒓𝒂
داســتان ســࢪا┆𝑫𝒂𝒔𝒕𝒂𝒏 𝑺𝒂𝒓𝒂
June 5, 2025 at 06:56 AM
دختری که عاشق طا ال ب میشه #قسمت سوم #نویسنده. Nilab Hakimi لینک قسمت گذشته https://whatsapp.com/channel/0029VaaisAR5vKAH53Arxj3E/10765 گفت کی لت کدیت گفتم تره مربوط نیست فقط به مه زنگ‌نزن مه یک دختر بد استم خودت دیدی مه با یک ط ال ب جوربودم تره همرای همو اشتباه گرفتم بعد از تو چند باز همرای او ملاقات کدیم خنده زد گفت تمثیل نکو دختر مه دیوانه نیستم کی تره زد گفتم مربوطت نمیشه فقط پشت مه ایلا کو گفت حاله از همه چیز محروم شدی خی بیا میگیرمت عروسی میکنم کابل خاستی یا هرولایت زندگیته میسازم گفتم برو لوده مه از شما نفرت دارم قطع کدم مبایلشه هم خاموش کدم شب شد بیادرم آمد گفت کتی یک بچه پشتون ده صنف جنگ کدیم گفتم چرا گفت بخاطر نمرات گفتم الا خیره جنگ نکو حاله حکومت ایناست یک تره داریم سر ماره به بلا نتی گفت باشه چشم درست است کارش نمیگیرم برادرم چون لایق بود بهمو خاطر همیشه شاگرد ها همرایش جنجال میکد فردایش رفت پوهنتون بعدظهر شد نامد شب شد نامد هرچی زنگ زدیم شمارش خاموش رفتیم پوهنتون گفت ایجه با یک بچه جنجال کده بود حوزه آمد برد بیادرته از آسمان به زمین خوردم گفتم الا امکان نداره مادرم زار زار گریه میکد خو زنگ و زنگ بازی فهمیدیم که بیادرمه به جرم تفسیر غلط قرآن کریم برده ده حوزه مادرم دویده رفت ریاست 5 وقتی رفته گفته بچیت خودش اعتراف کده که مه قرآن و خداوند بی احترامی کدیم و حقه مفت ایلایش نمیتیم بیادرم کسی نبود که بی احترامی به دینش کنه فامیدیم که دروغ است و حتما کاسه زیر نیم کاسه است خوارم ده راه گفت اودختر برو به همو مج اهد زنگ بزن و کمک بخای گفتم نمیشه گفت بزن وی گفتم درست شب خانه رفتیم دل به دریا زده زنگش زدم قبل ازی که مه بگویم چیز گفت نصیب دشمنا میگه بیادرته بردن گفتم تو ازکجا خبری گفت میشه خودم پشتش آمده باشم گفتم خدا بشرمانه چرا حقه شله یی استی تو ایلایی لوده روانی ایلا کو پشتمه گفتم برادرت به جرم توحین به قرآن شریف از کمش 8سال قیدش میبرایه کمی منطقی فکرکو و بیا بیبینیم حتما کاری خاد کدم که آزاد شوه گفتم باشه درست است رفتم دیدم همرایش ده دفترش رفتم بسیار زیاد بودن اما خودش تنها ده دفتر بود گفتمش اگر بیادرمه آزاد نکنین همیجه بیابت میکنم گفت بفرما بیبینم کی آبرویش میره گفتم پس چی میخایی ازم باور بخدا کو مره فامیلم به تو نمیته گفت پس کاری بکو که بتن مثلا همی حاله زنگ بزن پدرته بگو یک م ج اهد دوست دارم میتی یا همی حاله همرایش فرارکنم گفتم نمیتانم گفت فامیل مه کندز است خودم پشتت میایم گفتم گفتمش به شرط که اول بیادرمه آزاد کنی گفت باشه وعدست مه کوشش هایمه میکنم گفتم بدکدی باید آزادش کنی گفت برو سیست تو شب موضوع ره به فامیلت بگو و صبح برادرت میایه گفتم باشه بخاطر بیادرم هرکاری فامیلم میکدن و هرکاری خودم میکدم شب به مادرم گفت که کار او است مره بد دعا کد گفت تره میتم برش فکرمیکدم شاید بگویه یک راه دگه پیدامیکنیم اما نی گفت میتم تره به او دلم خون شد زیاد گفت به تار موی بچیم نباید ضرر برسه شب پدرمه گفت یک مج اهد طلبکار دخترت است بخاطر آزاد شدن بچه ما کمک میکنه فامیل پیسه دار استن بتیمش بچه جوان است تحصیل کده دخترته خوشبخت میسازه پدرم ممانعت کدگفت نمیشه دخترمه به اونا بتم اونا وحشی استن ذهن بازنداره خو یکقسمی راضی به دیدن اونا شد او ره زنگ زدم گفتم فامیلم میخایه بیبینیت گفت باشه صبح با برادرت میایم براستی هم آمد و پدرم وقتی دید مادرم نشان دادم‌گفتم همی است بسیار چاپلوسی مادر پدرمه کد پدرم گفت دخترمه کجا دیدی گفت وقتی باشما حوزه آمد دیدم نیت ام خیر است کاکا اگر شما بخاین به شما هم کارمیتم خانه میتم زندگی همه تان میسازم پدرم قبول کد بدون ایکه ازمه بپرسه مادرم خو فکرمیکد مه خودم ای ره میخایم خبر نداشت ده بین مه مجبور بودم بیچاره بودم شیرینی مه دادن بچه هم روز به روز همرایم خوب شده میرفت تا ای که یکروز گفت باید دگه لباس کوتاه نپوشی خانه کاکایت اینا نمیری تنها بیخبر ازمه کاری نمیکنی خو قید گیری هایش شروع شد مام دختر آزاد بودم تحمل اوکارها نداشتم فیسبوکم رمزش پییشش بود با بچه کاکایم مسج و شوخی کده بودم آمد پشت دروازه ما بسیار قهر بود گفت برای برامدم دیدم پیش دروازست تا گفتم خیرت است کتی سیلی زدیم گفت شرم نداری دختر نامزد با بچه کاکایت اطو رشخندی میکنی همی بود شروع زندگی تلخم ادامه دارد…. *یک هزار لایک قسمت بعدی نشر میشه*
Image from داســتان ســࢪا┆𝑫𝒂𝒔𝒕𝒂𝒏 𝑺𝒂𝒓𝒂: دختری که عاشق طا ال ب میشه <a class="text-blue-500 hover:underline cur...
❤️ 👍 😢 😮 😂 😭 🆕 💔 🥺 685

Comments