داســتان ســࢪا┆𝑫𝒂𝒔𝒕𝒂𝒏 𝑺𝒂𝒓𝒂
داســتان ســࢪا┆𝑫𝒂𝒔𝒕𝒂𝒏 𝑺𝒂𝒓𝒂
June 9, 2025 at 07:49 AM
_رمـ 𓍯ــان : `نیلی𓍯🎀`_ _ژانـــر : عـــاشقانه_ _قـ 𓍯ــسمت : اول𓍯_ *`˖࣪ᝰ𝑌𝑎𝑠𝑎𝑚𝑖𝑛`* دختر جز جیگر بزنی پاشو دیگ .... میخوای بازم دیر برسی ؟میدونی ساعت چنده ؟؟ساعت هفتو نیمه حاال خود دانی .. _چییی؟؟هفتو نیم وای خاک تو موخم شد سیخ تو تختم نشستم این گوشی من کجاس پس اه ٬آهان زیر بالشمه پیدا شد ...وااا ساعت ک 6" باز این مامان من ساعتو خالی بسته خب بنده خدا حقم داره فکر کنم تنها سالحی که بشه منو بیدار کرد همینه دیگ تو همین فکرا بودمو چرت میزدم که باز صدای دادش بلند شد اصال این مادر من استعداد خاصی تو هوار کشیدن داره ... _نیلی پاشدی ؟؟یا بیام سراغت ؟؟ یه نگاه تو آیینه به اون قیافت هم بکن شانس اوردم دیدمت سکته نکردم!! _واا مگ من چمه ؟دختر به این نازی بانمکی.. یه کشو قوسی به بدنم دادمورفتم جلوآیینه...یاخوده خداچرا این شکلیم ؟؟!! موهام که بلنده و کمی فرو حالت داره نصفش توکش رو سرمه بقیشم یجوره وحشتناکی بهن ریختس اوه چشاامو.. دورش بخاطر ریملی که دیشب زده بودم حسابی سیاه شده رنگمم یکم پریده ینی شبیه آدم خوراشدم ...جیم جلدی حولمو برداشتمو پریدم تو حموم یه دوش یه ربه گرفتموزدم بیرون از من بعیده آخه کمه کم دوساعتی تو حموم میمونم کلی مسخره بازی در میارمومیزنم زیر آوازبعله دیگ یه همچین آدمی هسم!! ولی خب االن وقتش نیس ترم جدیدتازه شروع شده و من تصمیم گرفتم دیگ از این ترم دیر نرسم به کالسا انقد دیر رفتم شرفم رفته کف پام کأل دیگ نمیخوام همین یه ذره آبروهم رهسپار کنم بره..موهامو خشک کردمو سریع یه شلوار لوله طوسی با مانتو کوتاه مشکیومغنعه مشکی پوشیدم چهارتا شیوید موهم ریختم رو پیشونیم قیافم هی خوبه خودم راضیم بیشتر بهم میگن بانمکی پوستم سفیده ابروهام هاللی و کوتاه و کلفته بینیم کوتاهه و معمولی لبام قلوه ای نیسش ولی درازم نیس از باال و پایین کمی بزرگه شانسم این بوده که چشام به خانواه مادریم رفته تقریبأ درشته با مژه های بلندو فر رنگشم که آبیه مثل عزیز جون مامانه مامانم ٬٬با یکم پنککوریمل ویکمی هم رژقرمز همه چی عالی شد ماکه راضیم ایشاال دیگرانم راضی باشن خخخ خاک تو مخم! با این حرفام اوف ساعت داره هفت میشه کولموبرداشتم از اتاق زدم بیرون خونه ما تقریبأ بزرگه و اکثر وسیله هاش با ترکیب کرم صورتیه از در ورودی یه راه رو کوچیک میخوره که وارد حالو پذیرایی میشه سمت راستم آشپز خونس که بغلش یه راه رو دیگس اتاق منو بنیامین رو به رو همه٬٬بنیامین داداش بزرگترمه 27سالشه و اما اتاق اخری ک اونم برای مامان بابای با یه شیرجه خودموبه آشپز خونه رسوندم..سالم برخانواده محترمه .. بنی _سام علیک آبجی خانم اوقور بخیر آفتاب ازکدوم طرف در اومده زود پاشدی خدا زده پس کلت ؟؟؟_هعی یه جورایی بابا_نیلی بابا بشین یه چیزی بخوربعدش بنیامین میرسونتت _چشم بابایی...سریع دوتا تیکه نون رو زدم توخامه شکالتی و چپوندم تو دهنم که بنیامینم بلند شد گفت:بزن بریم نیلی منم بعدازخدافظی از مامان باباو پوشیدن کتونیای آل استارم که جیگرمه پریدم تو2۰6 بنی .. تقریبأرسیده بودیم دم در دانشگاه که بنیامین نگه داشت بنی_خب دیگ بریزپایین که کارو زندگی دارم مواظب خودتم باش .. بعده خدافظی از بنی رفتم تودانشگاه از دور فرزانه رو دیدم و یواشکی رفتم پشتشو یکی محکم زدم پشتش.. به به فری خانم احوال رفیق جان ما چجوراس ؟؟ فری_بترکی نیلی ایشاال نابودم کردی با اون دست سنگینت چه عجب زود تشریف فرما شدی _ما اینیم دیگه ساعت نزدیک هشته بیا بریم سرکالس حاال ... پوووف این استاد مجیدی دوساعتی مخ مارو تیلید کرد بعدش باالخره رضایت دادو گفت میتونید برید ..این شکم منم برام که برام شرف نزاشته صدای قاروقورش بلند شده جنبه خالی موندنونداره _میگماافری بریم یه کیکونسکافه بزنیم بر بدن فری_ههه از دست تو نیلی باشه بریم ... اوووم آخیش چقدگرسنم بوداا داشتم تلف میشدم بوخودا فری_دور دهنتم پاک کن لطفأشکالتیه عتیقه خانم،راستی نیلی،بنیامین کی میره مأموریت؟اصأل کجا میره؟چندروزمیمونه؟ ماشینش چی میشه؟؟ میده به تو؟؟ با دستمال دوردهنمو پاک کردم گفتم:هووو دختراون وسط یه نفس بگیرخفه میشی میمیری میوفتی اینجامن جمعت نمیکنمااگفته باشم..بنی فردا صبح میره کیش دوهفته میمونه ماشینشم که.... میرسه به اینجانب فری_ایول _اوچیکتم فری خانم ازفردا میریم دوردور... اینو که گفتم یهو دره کافه بازشدو چشممون روشن شد به جمال آقاهیراد که با اون دوتا دوستای چلغوزش اومدن توالبته خودشم چلغوزه ها فکر میکنه از همه باالتره با اون عینکش ایـــش،،ندیده بودم بیرون از کالس عینک بزنه حتمأ اعتماد به سقفش دوباره زده باال.. داشت با دوستاش از کنار میز ما رد میشدکه یهو اون غول بیابونی با پاش زد به صندلیم داشتم میوفتادم که به زورخودمو نگه داشتمو اونام داشتن بهم نگاه میکردنومیخندیدن ..منم حسابی کفری شدم .. _بلد نیسی راه بری بگو دوستات با ویلچرببرن بیارنت یاشایدم کوری!! اون چشای لوچتو باز کن درست ببین ... اینو که گفتم هیراد روشو کردبه کاوه یکی ازدوستای چندشش گفت: کاوه داداش یه صدایی نمیاد؟؟انگاری یه خانم مرغه داره از عصبانیت غد غد میکنه! من با عصبانیت گفتم: من مرغم؟؟؟اگر من مرغم توام گوریل زشت دختر بازه بوگندو هسی گرفتی چیشد؟؟....بعدشم به فری اشاره کردم که اونم پاشدوبعد از حساب کردن رفتیم ..دم درم یه چشم غره توپول تحویل این هیراد پررو دادم ..رفتیم بیرون )هیراد چند ترم از من باالتره و دوتا کالس مشترک داریم که ای کاش نداشتیم( فری_نیـــلی شستی بنده خدارومن نمیدونم شما دوتاچه پدر کشتگی باهم داریدانقد بهم میپرید _مشکل از خودشه من که کاریش نداشتم خودش مرض داره شروع کرد ندیدی مگ؟!!اه ولش اصال پسره گوریلو با صدای آالرم گوشیم که دهمین باربودصداش دراومده بودباالخره پاشدم ساعت سه..خب خوبه یه ساعتی وقت دارم ساعت چهار میخوام با فری برم بیرون ،آخی.. داداشم امروزصبح رفت کیش مأموریت و ماشینشوبرای من گذاشت،،بنی تو یه شرکت واردات صادرات قطعات کامپیوتری کار میکنه..بعد از اینکه مدرکشوگرفت بابا بهش گفت که بیادوتو فرش فروشی خودش مشغول بشه ولی بنیامین قبول نکرد رفت سراغ کاره خودش باباهم چیزی بهش نگفتو آزادش گذاشت،، یه آبی به دستو صورتم زدمو لباساموپوشیدم حسابی خوشتیپ کردم یه رژصورتی پنکک خط چشمو ریمل ای قربون چشو چالم به به ! از اتاق زدم بیرون که مامان با اخم گفت :کجا به سالمتی ؟؟! _میرم دنبال فری باهم بریم بیرون ! اخمش غلیظ ترشدگفت: مگ این دختر اسمش فریدونه ؟؟؟!! هاا؟؟ که بهش میگی فری؟ یعنی چی اخه! زشته نیلی یکم بزرگ شو! _چشم مامان خوشگله.. دیگ نزاشتم حرفی بزنه و از در رفتم بیرون نشستم پشت فرمون، ای جون خانم راننده! چه راننده جیگری هسم برای خودم .. کسی رو نداریم قربون صدقمون بره مجبورم خودم به عهده بگیرم دیگه...طوله مسیرو برای خودم بشکن میزمو با آهنگ عشق شیرین امیر فرجام ادا اصول درمیاوردم سر خوشم دیگه چه کنم پشت چراغ قرمزبودم اهنگم رو اوجش بود باصدای بلند همخونی میکردمو رو فرمون ضرب گرفته بودم ...منم که ڪه یه پسره توش بود بسی جوگیــــربا آهنگ ریز میومدم چپوراست میرفتم.... یهو چشمم افتاد به ماشین بغلی هم جیگر بود .. البته عینک دودی داشت چهرش خیلی مشخص نبود اما دهنش از خول بازیای من باز مونده بود ینی دلم میخواست اون لحظه آب شم برم تو زمین بخار شم برم تو هوا آخه این چکاری بودمن کردم!! یه نگاه دوباره انداختم دیدم هنوز داره نگاه میکنه ،ای بابا ول کنم نیستا همونجوری زول زده که دیگ اینو نمیبینم بزار حالشوبگیرم حدأقل دیگه اینجوری هیز بازی در نیاره ...شیشه رو کشیدم پایین اشاره کردم اونم شیشه رو داد پایین .. _چیه ؟نیگا نیگا میکنی!چشات از کاسه دراومدا لوچ شدی خوشگل ندیدی؟؟بر بر زول زدی!! پسره_ببین دختره خول وضع ما یکی تو فامیلمون مثل تو بود خوب شد توام امید وار باش... گازشوگرفتورفت.... این پسره چه غلطی کردقیقأ؟!خول وضع خودتی به من میگی... با بوق ماشینای عقبی به خودم اومدم و گازشو گرفتم انقد اعصابم فلفلی شده بود که نفهمیدم دوتا خیابون بعدی رو چجوری رد کردم و رسیدم جلو در فری اینا زنگولیدم به گوشیش دو دقه بعد هم با نیش باز )که من هر لحظه احتمال میدادم پاره شه دهنش( سوار شدمنم سریع نیش گاز دادموراه افتادم یه نگاه بهم انداخت گفت:نیلی خانم بی اعصاب چته باز برزخی شدی دوباره به کدوم پسری پریدی ؟؟آخه دختر خوب یکم عشوه بیا بلکه بختت باز شه نکه بپری به ملت _بعله میبینم شما باهمین روش چقد موفق بودی خاستگارا صف کشیدن دم درتون)ولی خدایی فری هم مث منه و اهمیتی به پسرا نمیده(فری_از من گفتن بود ،حاال نمیخوای بگی چیشده؟؟!! ازسیرتاپیازماجرا رو تعریف کردم براش ڪه دوست منم قربونش برم ته ابراز همدردی و دلداری دادنه انقده خندیده بودڪه داشت سقط میشد بین خنده هاش گفت: آخه مونگول جون کی تو ماشین تو خیابون قر میده خب یارو حق داشته به عقلت شک کنه..... اینو گفتو دوباره ترکید از خنده .. منم یه چشم غره توپ بهش رفتم ڪه نیششو بست. بعد از کلی دور دور تو خیابونا و چرخیدن تو پاساژا باألخره رضایت دادیموبرگشتیم ..فری رو رسوندم خودمم رفتم سمت خونه ... ماشینوپارک کردمورفتم خونه _سالاام اهل بیت کجایین؟؟ صدای بابااومدکه گفت:سالم نیلی جان مامانت باخالت رفته بیرون امشبم خاله هات میان اینجا _باوشه پدر عزیزم من میرم اتاقم جیگرطال * _نـیـــلی نیــــــــــــــــــــــلی پاشووووو نیلی نیلی نیلی اه این کیه اول صبحی صدای مامان نیس صدای نکره فرزانس اوف دوباره صداش بلند شد گفت: خواب به خواب رفتی دختر؟؟نیلی نیلی نیلی نیلی نیلی _با صدای گرفته گفتم:ای زهر...ای درد... سوزنت رو اسم من گیر کرده ؟چی میخوای اول صبحی خونه ما؟؟ فری_ساعت یازده کالس داریم نابغه پاشو دیگ ،باز گرفتی خوابیدی اه دختر تو به خرس قطبی گفتی برو من جات هسم اونوگذاشتی جیبت به خدا ! _دیشب تادیروقت بیدار بودم بزار بکپم فریـــــــــــــی با یه لحن شوخی گفت: اووو چشمم روشن چه غلطی میکردی ڪه تا دیر وقت بیدار بودی ها؟ _داشتم باعموی ننه بزرگه آق بابای تو اس بازی میکردم زمان از دستم در رفت.. فری با خنده گفت:ایول مخ اونو چجوری زدی؟؟!! داداششم برای من ردیف کن دیگ بلندشدم یکی زدم تو کلش گفتم:ای خاک تو موخت،خاله هام دیشب اینجا بودن نفله ،حاال هم لش ببر بیرون حاضر شم بیام دوتایی لش ببریم دانشگاه ڪه بایدلش اون استادگنداخالقوتحمل کنیم. فری_یعنی من غالم ادبیاتتم زودحاضرشوبیا لفتش ندی.. اینو گفت بعدش هم رفت منم سریع دستوروموشستمویه شلواریخی با یه مانتو مشکی کوتاه پوشیدم کال مانتو کوتاه دوست دارم یه ارایش مالیمم کردم خداییش خوب شدم با این سرعت عملم دمم جیززز مغنعه مشکی هم سرڪردم ڪولموبرداشتم.. د برو ڪه رفتیــم فری رو دیدم کنارآشپز خونه وایساده و با مامانم میحرفه _ســــالم بربهترین مادر دنیــــــا .. مامان_ســــالم بر زشت ترین دختـر دنیا... چشام شد اندازه دوتا سکه۵۰تومنی _آفرین مامان خانم چشمم روشن حرفای تازه میزنی دیگ نباید بزارم با این فرزانه هم کالم شی روت تأثیر بدگذاشته.. اینبار مامانو فری باهم زدن زیر خنده بعد ازخدافظی با مامان سوار ماشین شدیمو راه قسمت 6 بعد از خدافظی با مامان سوار ماشین شدیمو راه افتادیم .. فری_اووف ترافیکه که نیلی این کمالی )استادمون( خیلی گند اخالقه میترسم قبل از اینکه به ارزوم برسمو معمارشم از دادو هوارای این سکته بزنم برم اون دنیا واای دیر نـــــــشه! نیــــــــــــــــلی دیر برسیم اجدادمونومیاره جلو چشممون بندری بزنن... هـــــوی باتوامــــا ؟؟ _وای سره من رفت نفس تو نرفت؟؟غر نزن انقد بیا راه باز شد.. همینجوری داشتم میروندم ڪه صدای آشنا شنیدم شیشه ماشین پایین بود یه جنسیس خوشگل مشکی عجب چیزی بابا سرمو اوردم باالتر رانندشودیدم ڪه حسابی پنچرشدم..دوباره صداش اومد .. خانمه رسام ...خانمه نیلی رسام ...صدای مضخرف هیراد بود حیف این ماشین که مال این گوریل باشه توفکر خودم بودم که فری بازومو تکون داد نگاش کردم که به هیراد اشاره کرد. برگشتم سمت هیرادبا یه لحن موزیانه ای گفت:یه سوال دارم خانم رسام؟! تعجب کردم از هیرادبعیده انقد موأدب بحرفه با من!! گفتم:ما همیدیگرو تو کالس میبینیم اینجا جای سوال پرسیدنه دکتر ؟؟!! حاال بفرما¿! هیراد_میگم نیلی خانم مگه ب مرغاهم گواهی نامه میدن؟؟شرایطش چجوریه؟؟!! تو فکر رفتم اینی که گفت ینی چی؟؟چیــــــــــــــــــــــــــــی!!!!!!مرغو با من بود با اخم شدیدی برگشتم سمتش دوباره گفت زیاد فکر نکن مغزت رگ به رگ میشه خانم مرغه ... خندیدوگازشو گرفتو رفت.. انقد عصبانی بودم که حتی فری جرأت نداشت چیزی بگه سرعتمو بردم باالو زیر لب گفتم : نشونت میدم.. ماشینو پارک کردمو رفتیم تو دانشگاه توی راه رو یه ریزبا خودم حرف میزدمو زیر لب غر غر میکردم که فری گفت:نیلی جونم اروم باش عصبانیت تو باعث میشه اون خوشحال تربشه سری که به معنی تایید حرفاش بود تکون دادمو رفتیم تو کالس .. اما وقتی دوباره هیرادو دیدم که لبخندژکوند تحویلم میده فلفلی شدم .. ردیف جلو نشسته بود کنار دوستاش پسره ی چلغوزه بیخاصیت .. منو فری رفتیم چند ردیف عقب تر نشستیم ده دقه مونده کمالی بیاد هیچکی حتی از صندلیش بلندم نمیشه کمالی همیشه سر وقت میاد اگرکسی یه دقه فقط یه دقه دیر کنه شهیدش میکنه و اجماعن فاتحه... هووف این فری هم داره با این دختره شیوا حرف میزنه اخه یکی نیس به این فری بگه ننه ی بروسلی این دختره حال بهم زن هم ادمه که باهاش میحرفی؟!! البد داره پیشه فری پزه دوست پسرای قراضش یا وسایالی آنتیک خونشونو میده هووع ... چشمم خورد به هیراد که یه چیزی به دوستاش گفتو رفت سمت دره کالس ! جـــــــــــــــــــــــــــــــانم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این االن داره میره بیرون ؟؟کجا میره ؟داشتم ازفوضولی پرپر میزدم ک پاشدم و از کالس بیرون رفتمیه سرکی تو راه رو کشیدم که دیدمش بعـــله آقا سره صبحی دارن تشریف میبرن دست به آب دنبالش رفتم خداروشکر کس دیگه ای اونجا نبود وگرن رسوا میشدم اووف بوی گند این دسشویی تا اینجا میومد المصبا خب بشورید دیگ...... هیرادو دیدم رفت تو دسشویی آخری اخه یکی نیست به من بگه خنگ خدا دست به اب رفتن ملت هم دیدن داره !! اما از فکری که تو سرم اومد نیشم باز شد اروم رفتم تو وای نوکرتم خدایا کسی نیاد... خیلی دارم کاره خوبی میکنم از خدا هم کمک میخوام اما خو این حقشه تالفی کارشهاروم از پشت قفل درو بستم دسشویی های اینجا هم از پشت هم از داخل قفل دارن چشمم خورد ب شلنگی که اون گوشه وصل بود به یه شیر کوچیک با اینکه حالم داشت بد میشد اما مجبور بودم دیگه ... آب داغو باز کردم امتحان کردم حسابی داغ بود یهو صدای هیراد اومد _ای بابا این چرا باز نمیشه کسی اون بیرون نیس من این تو گیر کردم کسی نیست .... خندم گرفته بود شلنگ ابو بردم جلو و از باال انداختم تو دسشویی خودمم فاصله گرفتم خیس نشم هیراد_وای سوختم اقا من این توأم وای گوشیم سوختم سوختم این ابو ببندید شلنگو برداشتم و گزاشتم سرجاش.. خواستم برم اما حیف بود هیراد نفهمه که کار منه رفتم جلو در زدم گفتم:اقای شمس شمایید ؟؟صداش اومد گفت : نیلی تویی؟؟ باز کن این درو من گیر کردم کمالی اتیشمون میزنه هاا باز کن بریم پیش خودم گفتم هه!! خیال کردی ... قسمت۸ گفتم: شما که از کسی نمیترسیدی حاال هم از کمالی نترس هیراد_االنم میگم نمیترسم فقط اخالقشو که میدونی منم دوست ندارم بندازتم _به هر حال من باید برم سر کالسم کاری ندارید؟؟ هیراد_نیلی اینکارو با من نکن بیا این درو باز کن _اوألبه من ربطی نداره که درو برات باز کنم !دومأ اصأل مرغا که نمیتونن در باز کنن غیر از اینه؟ و سومأ اون تو بمون و حسابی از هوای دل انگیز اونجا لذت ببر تا بفهمی نباید دهنتو باز کنی و هرچی تو ذهنت میرسه ازش بریزی بیرون بعد از گفتن این حرفم رفتم سمت دره خروجی صدای هیراد بلند شد گفت:نیلی اگر یه روز فقط یه روز از عمرم مونده باشه مطمئن باش بدجوری حاله تورو میگیرم بدجوری اشکتو در میارم قسم میخورم _صد تومن بده آش به همین خیال باااش... برگشتم تو کالسو سرجام نشستم فری برگشت سمتم فری_معلوم هست لشه مبارک کجا بود ؟ _خودت میفهمی بزودی در کالس باز شد کمالی اومدتو ........... اسم بچه هارو میخوندو اوناهم اعالم حضور میکردن رسید به هیرادشمس کله کالس خفه خون گرفته بودن چشم کمالی افتاد به کیف هیراد چون جناب خودشیرین ردیف اول نشسته بود کیفو صندلی خالیش حسابی تو چشم بود که کمالی گفت :پس اومده توکالسو بعد هم رفته کالس براش انقد بی ارزش بوده،، بـــــــاشه ... نیم ساعتی از کالس گذشته بود که در باز شد.. اوه اوه هیراد بود همه تو شوک بودن با دیدن قیافش داشتم از خنده منفجر میشدم موهاش خیسو بهم ریخته بود یه طرف پیرهنو شلوارشم خیس بود چون شلوارش کرم رنگ بود حسابی خیسیشو نشون میداد کمالی گفت:به به جنابه شمس استخر بودید؟؟ با این حرفش همه ریز ریز میخندیدن هیراد گفت :استاد باید براتون توضیح بدم کمالی_ن بابا توضیح برای چی .... یهو صداش بلند شد یه داد وحشتناک زد گفت دیــــــــگ حق نداری پا تو کالس من بزاری حــــــق نداری .... انقد بدجور داد زد که قلبم اومد توحلقومم یهو کاوه گفت :هیراد مگ دسشویی نبودی ؟؟ اینبار کالس ترکید از خنده منم که کبود شده بودم انقد خندیدم کاوه ناخواسته رفیقشو تخریب شخصیتی کرد خخخخ کمالی _متاسفم برات جناب شمس دیگ هم دوست ندارم ببینمتون بیشتر از این وقت منو نگیریدو برید بیرون از من انتظار بخشش و قبولی نداشته باشید بیرون.. منم با لبخند به هیراد نگاه کردم که فقط اون معنی لبخندمو میفهمید کیفشو برداشت رفت بیرونو درو محکم کوبید پچ پچ بعضی دخترا میومدکه میگفتن عزیـــــــــــزم بیچاره هیراد گناه داشت عشقمهوووع .....حالم بهم خورد دخترم انقد اویزون نمیدونم اینا چرا انقد موس موس میکنن دنبال هیرادو رفیقاش اییـــــــش.. قسمت ۹ بعد ازکالس فری کلی سوال پیچم کرد منم کل ماجرارو تعریف کردم بنده خدا دهنش باز مونده بود هی میگفت نه .... نه .... نه ... اخرش حرصم گرفت گفتم :نه و نکمه چته هی نه نه میکنی ! فری_نیلی باورم نمیشه همچین بالیی سرش اوردی بابا تو دیگه کی هسی.. _باورت بشه چون دقیقأ همچین بالیی سرش اوردم تا ادم بشه ..نیلی رسام هسم کوچیک شما !! فری_ از دست تو ..فکرکنم دفعه بعدی جنازشو بفرستی برای خانوادش _اینم خوبه روش فکر میکنم ... فری_وای نیلی این همه رو چجوری توی تو جمع شده ؟؟ _نمیدونم واسه خودمم سوال شده !! ************* یه هفته ای میشه که از رفتن بنیامین گذشته دیروز باهاش تلفنی حرف زدم خیلی دلم برای بنیامین تنگ شده جونم به جونش بستس داداشمه دیگ خیلی خیلی پایس اصال برام قلدر بازی در نمیاره و همیشه پشتم بوده االنم ک چتر شدم خونه فری اینا و دارم میوه میزنم به بدن اونم دو لپی .. فری_بخور نیلی جان چرا تعارف میکنی میل نداری انگار !!!!!!!! من با دهن پر گفتم: اره زیاد میوه دوست ندارم ..!! فری_ بعلــــــه کامال مشــــخـــــصه !!!! دوتایی خندیدیم امشب قراره تلپ بشم خونشون آخ که چتربازی چقد حال میده .. ساعت سه بعد از کلی خندیدن و با غر غرای مامان فری باالخره کپیدیم فرداش کالس نداشتیم... بعد از صبحونه لباسامو پوشیدم که برم فری اومد تو اتاق با ذوق گفت: ایول داری زحمتتو کم میکنی دیگ ؟؟؟ _زحمت چیه من رحمتم دم در داشتیم خدافظی میکردم که گوشیم زنگ خورد ناشناس بود منم از فوضولیم نمیتونسم جواب ندم _الــو بله ؟ ........ _ممنونم ......... _من خواهرشون هسم دیگه چیزی نشنیدم انگار دنیا رو سرم خراب شد نشسته بودم و جیغ میکشیدم فرزانه و مامانش میخواستن ارومم کنن و میپرسیدن چیشده اما من الل شده بودم و چشام سیاهی رفت .. دیگه هیچی نفهمیدمچشامو بزور باز کردم صدای آژیر آمبوالنس تو سرم میپیچید من تو امبوالنس بودم یادم اومد همه چی زدم زیر گریه زجه میزدم و بنیامینو صدا میکردم ... صدای فری اومد فری_نیلی تورو بخاطر خدا اروم باش اروم اتقد جیغ زدم زدمو گریه کردم که بیحال شده بودم .... _نیلی نیلی جان خوبی ؟؟ صدای فری بوددوباره یاده مصیبتم افتادم داد زدم فرزانه دیدی بنیامینم رفت دیدی تو کیش تصادف کرده گفتن بنیامین از پیشم رفته دیدی بد بخت شدم دیدی؟؟؟ خدایا کاش من میمردم و نمیدیدم بنیامینم اینجوری شده ... اینارو با جیغو فریاد میگفتم که چند تا پرستارا ریختن تو اتاق و بعدشم سوزش دستمو یادمه و تار شدن چشام .... نمیدونم چند ساعته اینجام اشکام میریخت اما انقد جیغ زده بودم صدام درنمیومد فرزانه اومد تو اتاق فری_چه عجب بیدار شدی خانم ؟؟چطوری؟ لحنش شوخو شیطون بود حتما میخواست غم مرگ داداشمو کم کنه ولی نمیدونست که نیلی مرده همونموقع که شنید این خبرو مرد ینی االن حال مامان بابا چطوریه ؟؟ای خدا چرا ما چرا اخه صدای فری بلند شد :گریه نکن عوضی طاقت دیدن اشکاتو ندارم بنیامین چهار ستون بدنش سالمه اون تلفن فقط یه اذیت بود یه اذیت از طرف هیراد که اشکتو در بیاره اما نمیدونست این به روزت میاد پسره ی احمق بی فکر همچین کاری رو کرد فقط بخاطر اذیت کردنت که تالفی کارتو دربیاره ... نمیدونسم بخندم گریه کنم اخرش یه ترکیبی از هر دوتارو به اجرا گذاشتم لبام میخندید اما اشک از چشام میریخت تا باالخره اروم شدمو از فری خواستم شماره بنی رو بگیره باهاش حرف زدم ولی نگفتم جریانو گفتم دیشب خواب بد دیده بودم نگرانت شده بودم کلی باهاش حرف زدمو اروم گرفتم .. _این پسره خیلی پاشو از گیلیمش اون ور تر گذاشته ادم نمیشه اما خودم ادمش میکنم من نیلی ارسام هیراد شمسو سوسکش میکنم ببین کی گفتم فری فرزانه با یه قیافه وحشتناکی نگام میکرد .. _چته شبیه عزرائیل نگام میکنی؟؟ فری_فهمیدی همه چی الکی بوده دوباره شیر شدی ؟؟؟_اخه.. نزاشت حرفمو ادامه بده گفت:اخه و حناق ۴۸ساعته بجون بنیامین قسم بخور زود باش قسم بخور که دیگه با هیراد کاری نداری و سر به سرش نمیزاری زود باش نیلی منم که دیدم خیلی عصبانی و جدیه قسم خوردم همونجا پرونده هیرادو بستم ... توراه برگشت از بیمارستان فری گفت که یه ساعت بعد از اینکه خبرو دادن بهم هیراد زنگ زده به فرزانه گفته سره کاری بوده و به نیلی بگید تالفی کارشودید گفته بودم بهش اشکشو در میارم حاال حسابی گریه کرد؟فری هم میگ کارم به بیمارستان کشید و اون هم جا میخوره و گفته نمیخواستم کار به اینجا بکشه فکرشو نمیکردم بعدشم گفته که چند روزی دنبال اطالعات من گشته با تحقیق ب بهونه امر خیر از درو همسایه فهمیده بنی مأموریته و از همون طریق خواسته سر به سرم بزاره سر به سر که ن تا پای مرگ رفتم ،،خدا ازش نگذره پسره گوریل دخترباز بوگندو بی خاصیت حیف حیف که قسم خوردم ... صدای فری که پشت فرمون بودمنو از فکرام کشید بیرون فری_میگم نیلی شانس اوردیم مامان بابات نفهمیدناا وگرن فاتحه.... _اوف اره مامان تو که چیزی رو لو نداده؟؟ فری خندید گفت:ن بابا بهش گفتم یکی از دوستامون خواسته شوخی پشت وانتی کنه باهات مامان منم هرچی فحشی که از بچگی تا االن یاد داشتو نثار روح محترم هیراد کرد میگم نیلی بریم خوش گذرونی ؟؟امشبو عشقو حال! _فری جونه ننت یه نیگا ب من بنداز با این قیافه به نظرت میتونم بیام ؟؟ فری متفکرانه نگام کردو گفت :خب آنگوالیی اگر این شکلی بری خونه مامانت چی میگ ؟؟!!بیا بریم خونه ما خودتو مرتب کن بعد بزنگ به مامانت بگو امشب با فری میرم بیرون بعد شام خونم ! یه نیگا ب فری انداختم گفتم:میگماا فری خیلی عاقل شدی تازگیا ها قبال خیلی مشنگ بودی تا دم خونشون یه ریز بهم بدو بیره گفت ک چرا بهش گفتم مشنگ !! من که ازش تعریف کردم گفتم عاقلی نمیدونم چرا پاچمو گرفت ! ... ******* یه هفته از اون اتفاق مضخرف گذشته هیرادو چند باری دیدم از دور اما توجهی نکردم خیلی برام عادی شده سعی کردم دیگه بیخیال باشم ینی بهش فکر نمیکردم هیچوقت فقط چون سر به سرم میزاشت منم جوابشو میدادم اصال هم ازش خوشم نیومده انقد که چندشه این دخترای کالسمون عین لوستر اویزون میشن بهش .. صدای ایفون پیچید تو خونه مامان با قربون قدوباال رفتن کسی درو باز کرد مطمئن بودم بنی اومده ک با اون قد بلندش هیکل ورزش کاری ته ریش صورت سفید چشای درشت قهوه ای سوخته توی چهار چوب در ظاهر شد بنیامین مژه هاش خیلی بلنده و چشاشو جذاب کرده لبای نازکی داره بینیش هم معمولیه تقریبا ابروهاش کمونیه موهاش صاف نیس یکمی حالت داره مثل موی من اما کمتر رنگشم خرمایی برعکس من که موهاابروهاو مژه های مشکی با چشمای رنگی داشتم بنیامین کمی بور بودو چشمای قهوه ای داشت و ابروهای هاللی خدایی جذاب بود،، اما وقتی کنار هم بودیم مشخص میشد که خواهرو برادریم پریدم بغلشو شاالپ شاالپ ماچش کردم قد من 16۵بود اما بنی به دایی هام رفته بود بچم1۹۰رو داشت ..منوبلند کردو چشاو لپامو بوس کرد منم دوباره ماچش کردم که مثل زنا گفت ایـــــــــــــــش نکبت توفی کردو منو چندش نمیگی پوستم حساسه ... صدای مامان اومد نیلی بزار بیاد تو بچم بنی اومد تو و با مامان هم ماچ ماچی کردن بنی برام یه پیراهن مجلسی تا باالی زانو که استیناش از سرشونه کمی پایین تر بود ورنگش قرمز جیـــــغ بود اورده بود ساده بود اما پارچه قشنگو شیکی داشت یقش گرد بو و پشتش تا کمر توری بود سلیقه داداشم از منه خاک تو موخ که دختر هستم خیرسرم بهتره برای مامان یع روسری و برای بابا یه پیراهن اورده بود در کل سوغاتی هاش درجه یک بود من که بخاطر پیراهنم کلی ذوق کرده بودم چون اخر هفته که تولد فریه میتونم بپوشمش..... امروز غروب بنیامین از سرکار زود اومد و باهم رفتیم بیرون تا یه کادو توپ برای فری بگیرم به هر حال من رفیقفابریکشم دیگ بعد از کلی چرخیدن تو یه پاساژ چند طبقه یه نیم ست نقره اسپرته شیک خریدیم اخ که چقد جیگره بنیامینم ساعت با صفحه بزرگ که بند چرمی مشکی داشت خرید ساده بود اما خدایی خیلی تو دل برو بود باید وقتی تحویل فری داده شد گاهی ازش بگیرمو بندازم.. چیکار کنم خو دوسش دارم دیگه خوشگله ...از طرف مامانمم یه تاپ دامن بادمجونی خریدیم .. ****** از صبح این غضمیت هزار بار زنگ زده که زود بیا زود بیا اخه یکی نیست بهش بگه دختر وقتی یبارمیگم باشه ینی باشه دیگه چرا هر پنج دقه میزنگی دوباره گوشیم زنگ خورد اووف حتما باز این دخترس گوشی رو برداشتم الـــــــــو فری بجونه پسره ننه ی آق بابای کریم اقا بغال سرکوچمون یکاری میکنم روز تولد و مرگت یکی بشه بنال ببنیم چی میگی ..صدای بنی پیچید توگوشی که گفت: یه نفس بگیر نمیری نیلی بجون پسره ننه ی آق بابای کریم اقا بغال سرکوچمون نزدیک خونم اگر بیام حاضر نباشی شهیدی!! .... بعدش با یه لحن التی گفت: افتاد آبجی خانم؟؟؟ منم نهایت سعیمو کردم التی باشم گفتم:نوکرتیم به موال ..زودی بیا خان داش!..... بنیامین دم در منتظرمه چشامو خط چشم کشیدم بایه رژ زرشکی پنککو ریمل موهامم باالهاشو صاف کردم و پایینشو گزاشتم همونجوری فر بمونه خیلی عالی بودم خودم کیف کردم ی مانتو یکمی گشاد مشکی پوشیدم رو لباسم که استیناش کش داشتو کمی داده بودم باال جلوشم با بندی که داشت بسته بودم کفشای پاشنه بلند قرمز با یه کیف ی وری کوچیک که توش فقط گوشیم جا میشد و قرمز بود با شال مشکی از در رفتم بیرون ....خدا امشبه رو به خیر بگزرونهمامان رفته بود خونه خاله و از من خواست کادوشو به فری بدم . از در رفتم بیرون بنی کنار ماشینش وایساده بود ولی پشتش به من بودبا صدای بلند گفتم :سلـــــــــــام !! یهو جا خورد منو دید ماتش برد سریع بخودش اومدو گفت:سالم خانم خوشگله ببخشید شما این نیلی ایکبیری مارو ندیدید؟؟ با اخم گفتم :من ایکبیری ام ؟؟؟؟اره؟؟داشتیم اق بنی
Image from داســتان ســࢪا┆𝑫𝒂𝒔𝒕𝒂𝒏 𝑺𝒂𝒓𝒂: _رمـ 𓍯ــان  :  `نیلی𓍯🎀`_ _ژانـــر :  عـــاشقانه_ _قـ 𓍯ــسمت : اول�...
❤️ 👍 😂 🆕 😮 🙏 🤍 505

Comments