
داســتان ســࢪا┆𝑫𝒂𝒔𝒕𝒂𝒏 𝑺𝒂𝒓𝒂
June 10, 2025 at 08:23 AM
_رمـ 𓍯ــان : `نیلی𓍯🎀`_
_ژانـــر : عـــاشقانه_
_قـ 𓍯ــسمت : دوم𓍯_
*`˖࣪ᝰ𝑌𝑎𝑠𝑎𝑚𝑖𝑛`*
قسمت ¹🪭👇🏻
https://whatsapp.com/channel/0029VaaisAR5vKAH53Arxj3E/10815
`بخشی از قسمت گذشته`
یهو جا خورد منو دید ماتش برد سریع بخودش اومدو گفت:سالم خانم خوشگله ببخشید شما این نیلی ایکبیری مارو
ندیدید؟؟ با اخم گفتم :من ایکبیری ام ؟؟؟؟اره؟؟داشتیم اق بنی
.......
بلند خندیدو گفت :سوار شو انقد حرف نزن جغله!
*
زنگ فری اینارو زدم و سریع در باز شد و فری از دور پیداش شد اوه اوه با چه خشمی هم داره میاد فریــــی اژدها
میشود !!
فری_ذلیل مرده تو قرار نبود زود بیای ؟؟ها؟ مرده شور قیافتو نبره نیلی ای خدایا منو بکش از دست این راحت شم
همزمان مشتشو میکوبید رو سینش ..صدای بنی اومد :سالم فرزانه چطوری ؟حرص نخور این همین جوریه از دست
رفته نمیشه کاریش کرد
فری_سالم بنیامین خوش اومدی اره واال راست میگی ....
دستمو مشت کردم گذاشتم جلو دهنم گفتم عه عه عه نگاه کن باوشه دارم براتون برای جفتتون !
فری خندید گفت:حاال چرا انقد خوشگل کردی میخوای شوور پیدا کنی ؟؟دیر رسیدی تموم شد یه غالم مونده
سیاهه یکم دهنش بو پا میده و چشاش لوچه ته بار مونده برش دار باهات ارزون حساب میکنم !
با دست فری رو هول دادم عقب گفتم اه زر نزن نگه دار برای پیری و کوری خودت عصای دستت میشه حاتم بخشی
نکن ـ.. با فک فامیلشون چاق سالمتی کردمو رفتم تو اتاق فری لباسامو عوض کنم ...
به به چه لعبتی مااچ برای خودم پیراهنی که بنی گرفته بودو با یه کفش پاشنه دار قرمز پوشیده بودم چون لباسم
کوتاه بود برای جلوگیری از مسائل بی ناموسی ساپرت رنگ پا هم پوشیدم در اتاق باز شد فری وقتی منو دید یه
سوتی کشید گفت:به به جیگرتو خام خام بابا یه بوس بده به عمو... اومدولپمو ماچ کرد ..فری خودشم خیلی جذاب
بود چشاش عسلی بود با مژه های بلند موهای خرمایی ابروهای روشن بینی استخونی و تقریبأ کوچیکی داشت لبای
نازک و صورتی سفید از من قدش بلند تر بودو یکم پرتر با لباس ابی که پوشیده بود حسابی ترکونده بود ...
کلی زدیمو و رقصیدیم کادوهارم دادیم بهش که حسابی با دیدن کادوی من خرکیف شده بود !شب خوبی بود اگر
نگاهای هیز سروش پسر خالشو فاکتور بگیرم عالی بودبنیامین امروز ماشینشو داده بهم برم دانشگاه چون شب میشد که میومدم گفت ماشین همراهم باشه قربون
مهربونیش برم داشتم همینجوری میروندم که چشمم افتاد به یه لباس فروشی که تازه باز شده بود بود جلوش
حسابی شلوغ بود...
سرمو برگردوندم جلو رو دیدم که یهو محکم خوردم به ماشین جلویی سرم خورده بود به فرمون و ماشین جلوییم
یه جنسیس مشکی بود...........
قسمت 1۴
به جای اینک تو فکر گند کاریو تصادف باشم تو فکر جنسیس بودم جنسیس مشکی...وای خدا بازم هیراد اه
از ماشین پیاده شدم ..واا اون چرا پیاده نشده حتما باز یه نقشه ای داره،، به درک! من کی ازش ترسیدم که االن
بترسم رفتم کنار پنجره ماشینش سرم پایین بودیه لحظه هم سرمو باال نیاوردم... .
گفتم:ببین هیراد خان این حادثه یه اتفاق بود مثل قبلیا نبود درسته چند بار رو لباسای مارکت رنگ پاچیدم تو راه
رو ها برات زیر پایی میگرفتم کله پا شی توکالس ضایعت میکردم الستیکای ماشینتو چند بار پنچر کردم گوشیتو
هک کردم با دوست دخترات یه جا قرار گزاشتم تو دسشویی زندانیت کردم روت آب داغ ریختم ....
اما خب ... خب... توام کلی تالفی کردی دیگ همین اخریش خدالعنتت کنه سکتم دادی اگر به فری قول نمیدادم یه
حالی ازت میگرفتم خودت بگی نیلی دست خوش.....
یهو جلوی دهنمو گرفتم باز داشتم جو گیر میشدم ..
خیلی ریلکس و اروم ادامه دادم این واقعأ اتفاق بود ......
وا این چرا الل مونی گرفته قبال شوصون متر زبون داشت ...صدای باز شدن دره ماشین اومد سرمو که دیگ تو یقم
رفته بود یکمی باال اوردم ..
اوه اینجا رو یه کتونی قرمز مشکی چه جیگره یه شلوار تنگ مشکی به به چه پاهای کشیده ای تا حاال انقد هیرادو
خوب بر انداز نکرده بودم .. یه تیشرت جذب قرمز وای چه بازوهایی هیکلش نه گندس نه الغر مردنی رو فرمه
چجووورم سرم رفت باالترو صورتشو دیدم ..
چیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟؟؟؟؟؟ اینکه هیراد نیست یا خوده خدا چقد قیافش اشناس
..
همینکه دیدم هیراد نیس کافی بود برای پنچر شدنم ینی خاک تو موخم بدون اینکه ببینم طرفمو دهنمو باز کردم
چرتو پرت ازش ریختم بیرون ...
تو فکر بودم که چقد اشناس کجا دیدمش..
صداش در اومد :خانمه محترم موقع رانندگی هم همینجوری مث االنتون تو هپروت بودید؟؟؟!!!
_مگ مثل شمام؟؟؟نخیر تو هپروت نبودم اتفاق بود ممکنه پیش بیاد !
پوزخند زدگفت:البته شما حق دارید....
منم یه لبخند اومد رو لبم که دوباره گفت:
از کسی که پشت چراغ قرمز قر میده و دیوونه بازی در میاره و یه همچین بالهایی سره پسرای مردم در میاره بیشتر
از این انتظار نمیره خودتونو ناراحت نکنید...
وااای نه واااای اره !! این همونیه که اون روزی قر دادنمو پشت چراغ قرمز دید و بهم گفت خول وضع پسره ی بیشعور
چه خوشگلم هست اون روزی کامل ندیدمش چشای خمار مشکی پوست صاف تقریبأ گندمی موهاشم مشکی پر
کالغی یه مدل نامرتبی بود که انگاری مدلش همونجوری بود از این مدل جدیدا دیگه )چی گفتم( !!صورتشم
استخونی خدای جذابیت بود عوضی ... با اخم گفتم:قر تو کمرم خشک شده بود قر دادم ب توچ
قسمت 1۵
_باید به تو جواب پس بدم؟؟هر بالیی بخوام سر هرکسی میارم فوضولی موقوف
پسره_مث اینکه نمیبینی چه بالیی سر ماشینم اوردی؟؟_حرفای قبلت هیچ ربطی به ماشین نداشت کم اوردی ماشینو پیش کشیدی بگو خسارتت چقد میشه بدم شرت کم
شه فوضول باشی!
پسره باعصبانیت گفت:حواست به حرف زدنت باشه دختره ی خول وضع...
من تو نهایت ارامش گفتم :خودتی اسمته طلسمته شب میخوابی زیر بالشته.
از این آرامشم معلوم بود خیلی حرصش گرفته خندیدمو و کیف پولمو از ماشین در اوردم که پسره رفت تو ماشینش
و گفتم: چقد تقدیم کنم بیخیال شی وقت منو نگیری؟؟
پسره_تو کی باشی که من وقتتو بگیرم یه دختره تخسه زشته وراج خول وضع که این حرفا رو نداره...
این حرفش عصبانیم کرد ولی باز ریلکس ادامه دادم گفتم: باز که دماغتو کردی تو کفشم ؟؟؟
پسره_توصیه میکنم پاتو رو دم من نزاری !!
_دم تو زیادی درازه که میره زیر پای من ولی نگران نباش من برات قیچیش میکنم .......!!
حسابی تو کف حاضرجوابی من اونم تو اوج ارامشم بود با اخم وحشتناکی گفت:زبون توام درازه نظرت راجب قیچی
کردنش چیه؟؟اصال دلت میخواد بزنم با اسفالت خیابون یکی شی ...
خیلی بهم نزدیک شد ه بود از عصبانیتش یکمی ترسیدم ولی سعی کردم به روم نیارم تو دوران رهنمایی و
دبیرستان سابقه کتک کاری داشتم )حاال خیلی افتخاره که دارم میگم(اخالقم التی نیس اصال اما جلوی پرویی
وایمیسم و حرف زور هیجوره تو کتم نمیره که نمیره
ناقافل هولم داد چند قدمی رفتم عقب که یهو تعادلمو ازدست دادم نشسم زمین کارد میزدن خونم در نمیومد
پشتش به من بود ازجام پریدم و محکم از پشت هولش دادم چون حواسش نبود با صورت خورد به ماشین برگشت
سمتم تیشرتشو گرفتم و کشیدمش جلو انقدر گیج شده بود که راحت تکون میخورد صورتمو بردم نزدیک گفتم یه
بار دیگ دستت بمن بخوره جفت دستاتو میشکنم آشغال ...خیلی جدی بودم
دسشو برد باال گفتم االن میزنه ناکارم میکنه ولی دسشو اورد پایین و رفت تو ماشین کیف پولمو باز کردم چند تا
تراول انداختم توماشینش و نشستم تو ماشین خودم و حرکت کردم خیلی حالم بد بود یاد قیافش افتادم وقتی پولو انداختم جلوش بینیش خون اومده بود حقش بود تا دیگ غلط اضافی
نکنه امید وارم دیگه هرگز نبینمش هرگز
قسمت16
رسیدم دم دانشگاه و سه سوت خودمو به کالس رسوندم که سرا چرخید طرفم واا اینا چرا بر بر منو نیگا میکنن ....
ادم ندیدن انگاری واال فری
با جیغ جیغ اومد طرفم گفت : نیلی بزغاله پیشونیت چیشده؟؟
_خاک تو گورت با این ابراز نگرانی کردنت !!پیشونیم چیه میگه ؟
بعد از حرفم دستمو کشیدم به پیشونیم و اوردم پایین دستمو دیدم خونیه یادم افتاد که سرم خورده بود به فرمون و
گفتم:چیزی نیست تصادف کرده بودم
دوباره جیغ جیغش بلندشد:چیــــــــی تصادف چیشده مگ... بگو کسی رو کشتی ؟توروخدا بگو نیلی من
طاقتشو دارم کدوم بیمارستان بردنش ؟زندس؟؟وای نیلی اگر اعدام کننت من چه خاکی توسرم بریزم دیگه به
مسخره بازیای کی بخندم......
دکی خانم فقط منو بخاطر مسخره بازیامو خندیدن خودش میخواد .. نخیر تا این منو توگور نکنه و حلوامو بار نزاره
بیخیال نمیشه .. گفتم:الهی حناق ۴۸ساعته بگیری الل بمیری یه جماعتی از دستت راحت شن انقد مضخرف نگو
بزار منم بحرفم بعد اعدامم کن ...
قضیه رو با سانسور بخش درگیری بین خودمو اون یارو تعریف کردم و اونم قبول کردو بیخیال شد .. صورتمو یه ابی
زدم و دیدم زیاد زخم نشده و برگشتیم تو کالس .... فری رو رسوندم خونشون و خودمم تو راه برگشت مدام به این
فک میکردم که چجوری تصادفو تو خونه بگم اگر بابامیفهمید دیگ نمیزاشت رانندگی کنم اخرشم تصمیم گرفتم
فقط قضیه رو واس بنی بگم و اونم یه جوری گندمو ال پوشونی کنه مجبور بودم خب... هرچند میدونم بخاطر سر به
هواییم دعوام میکرد ولی خب مجبور بودم بگم باالخره جلوی ماشینش یکم خسارت دیده بود .... ماشینو پارک
کردمو رفتم تو خونه هم خسته بودم هم کمی ناراحت بخاطر تصادف از اینکه با اون یارو اونجوری رفتار کرده بودم
خیلیم خوشحال بودم اما از اینکه به بنیامین چی بگمو و ماشینشو اونجوری کردم یکمی دپ شده بودم بابا داشتروزنامه میخوند مامانم تو اشپز خونه بود بنی هم پیش بابا نشسته بود بلند گفتم :سلــــــام جیگرای من بابا و
بنی صدامو شنیدن و بابا گفت:قربون دختره باباخسته نباشی بعدم بنی نمایشی برام بوس فرستادو گفت: خسته
نباشی آبجی خانم ...
منم بهش چشمک زدم
مامان ماکه سیلو سونامی هم بیاد نمیفهمه واال غرق کاراشه اروم رفتم پشتش بغل گوشش با جیغ گفتم
:سلــــــــام خوشگله یهو داد زد گفت وای و همزمان مالقه از دستش افتادو یه صدای بدی ایجاد شد با خنده
بدو بدو از اشپز خونه زدم بیرون صدای داد مامان اومد :پر پر نزنی نیلی سکته کردم ،،،،بابا و بنی اومدن سمت اشپز
خونه بنی گفت:ور پریده باز مامانه منو اذیت کردی ... با خنده گفتم :مامانه خوده خودمه دوسدااارم
دوووووووســــــــــدارم
قسمت17
بنیامین پشت سرم اومد تو اتاقم انگشت اشارشو تهدید وار اورد باال گفت:ببین دختره خوب یادت باشه اول مامانه
منه بعد مامانه تو چون من بزرگترم ازت گرفتی چیشد؟؟؟
انگشتشو گرفتم بجای اینکه جواب شوخیشو بدم گفتم بنیامین درو ببند باید باهات صحبت کنم ..بنی یکم تعجب
کرد بعدش درو بستو نشست رو تخت نشستم کنارشو ماجرای تصادفو گفتم اونم اولش مثل فری فک کرد زدم کسیو
کشتم من فک کنم اینا قرصاشونو میشورن میخورن ... واالا منو قاتل زنجیره ای میبینن حرفام که تموم شد طبق
تصورم یکمی از اینکه زیادی سر به هوام شاکی شد اما بعد یه ابروشو داد باال گفت :ببینم اون یارو که چیزی بهت
نگفت؟؟؟!!منم گفتم:نه بابا خیلی ادم متشخصی بود)آرررره جونه خودم(
گفت :خداروشکر نگران نباش به بابا اینا چیزی نمیگم
_قربون داداشم
بنی با اخم گفت:نیلی فک نکن یه گندی بزنی همیشه الپوشونی میشه دوباره ماشین بهت میدم ولی باید حواستو
خوب جمع کنی_چشم
بنی_بی بال قربون چشای ناز ابجیم بشم لباس عوض کن بیا اونور ****شامو با شوخی هاو کل کل های منو بنیامین
خوردیم........... شب خوبی بود خیالم از بابت قضیه تصادف هم راحت شد و از این بابت خیلی خوشحال شدم با زنگ
گوشیم بخودم اومدم و دیدم فریه نیشم شول شد و جواب دادم ...الــــــــو
_سالم فری بی کله چطوی موخ چوبی ؟؟؟
فری_سالم نیلی اژدها پاچه گیر محل قرربانت ،،جریانو برای بنیامین گفتی؟؟
_اوم اره گفتم
فری_خب چی گفتش؟؟؟
_هرچی..
فری_واا هرچی ینی چی اونوقت؟؟؟
_ینی هیچی
فری_ هیچی ینی چی؟؟
_هیچی و همه چی
فری_نیلی بخدا دستم بهت برسه مو رو سرت نمیزارم حاال ببین
_ههههه فری جونه تو نمیدونی چه حالی میده وقتی اینجوری سرکارت میزارم .....
ماجرارو برای فری هم تعریف کردم و فردا قرار شد بیاد دنبالم و باهم بریم دانشگاه...
***با تک زنگ فری از مامان اینا خدافظی کردمو رفتم پایین فری با ماشین باباش دم در بود سوار شدم اونم با ۳۰تا
سرعت تا خوده دانشگاه روند هرچی گفتم بهش تند تر برو هیچی نمیشه به گوشش نمیرفت که نمیرفت فقط میگفت
حادثه خبر نمیکنه و این حرفا
ینی مطمئن شدم اگر بابای فری به جای این دختره هویج کاشته بود االن یه سودی داشت مسیری که نیم ساعت راهش بودو ما به لطف دست فرمون طالیی فری خانم نزدیکه یه ساعت توراه بودیم .....
توکالس هی صدای این دخترایی که برای پسرا له له میزدن میومد از ماشین این یکی تعریف میکردن از پولو خونه
ی اون یکی از تیپوقیافه یکی دیگ ماشاال خوش اشتها هم هسن به یکی دوتا قانع نمیشن من میترسم اینا اخرش
رودل کنن واااالا ....باز صداشون میاد اینبار دارن از یه مورد جدید صحبت میکنن هستی با اون صدای تو دماغیش
که از وقتی اون گوشت اضافه رو عمل کردو تبدیلش کرد به یه نخود که دوتا سوراخ داره صداش اینجوری شده:وااای
انقد نازو تو دل بروإ که نگوو دوبار دیدمش خیلی جذابه یکمی هم نگام کرد پروانه صالحی اینجا گفت:وای راست
میگی ؟؟؟خدا بده شانس حتما چشش گرفته تورو عزیـــــــــزم هستی:خودمم همین حسو دارم فک کنم
چشام کاره خودشو کردو دلشو باخت بهم .....
وای وای به اینجاش که رسید داشتم میترکیدم از خنده خخخخخخ وای خدا دلم میخواد این صندلی رو گاز بزنم از
خنده خخخخ چشاش کاره خودشو کرد ...عزیزم مگ تو چشمم داری؟؟ دوتا چشم ریز و گرد داشت که دورشو مثل
اسفند دودکنای سرچهار راه سیاه میکرد ماشاال یه آرایشه همراه کمی دختر واالا .....
خدا خیرشون بده حوصلم پوکیده بود این فری گور به گوربا این شیوا خانم نمیدونم کجا تشریف بردن یکی ازصدتا
دوست پسرای قراضش ولش کرده این فریه ماام که قربونش برم ننه بروسلی ،پتروس فداکار خیر سرش رفته
خانمودلداری بده اووف دره کالس باز شد فک کردم استاده اما خانم صمیعی اومد تو و گفت امروز تشکیل نمیشه .....
دکی اینم از امروز ما !!کولمو برداشتم یه لعنتی به فری که تنهام گزاشته و به استاد که قالمون گزاشته فرستادمو
اومدم از کالس بیرون از پله ها رفتم پایین ..چشام یه چیزی رو دید که اصال باورم نمیشه دو دستی کوبیدم تو سرم
ای خدااا چرا این یارو رو باید تو دانشگاه ببینم چرا تا حاال ندیده بودمش اه یه جوری میگم انگار کل
دانشگاهومیشناسم سرمو تکون دادم و یاد اون روز تصادف افتادم خدایا چرا هرچی سنگه مال پای لنگه
خدا کنه رشتش با من یکی نباشه اصال هیچ تو هیچ کالسی نبینمش نوکرتم خدا اینو با من همکالسی نکن میدونم یه
خونی این وسط ریخته میشه تحملش هم دانشگاهی بودن بهتره تا همکالسی اووف نگاش کن پسره غضمیت داره با
خانم صمیعی میحرفه و نیش جفتشون بازه لعنت به این شـــــــــانساسم منو باید به عنوان خوش شانس ترین ادم تو گینس ثبت کنن اه .......
*****
قراره امشب با بنی و فری بریم بیرون پیچ پالس..
این فری که از ظهر فرود اومده خونمون و چترشو باز کرده یه مانتو طوسی پوشیده که استیناش سه ربه و جلو
بستس و سر استیناس نوار مشکی داره با یه شلوار لوله مشکی و شال مشکی کیفو کفششم مشکیه مثل همیشه
ارایشش تویه رژ صورتی مالیم ریمل و پنکک خالصه میشه ...
منم که قربون چشو چالم با یه ریمل و پنکک ویه رژ گونه مالیم و برق لب سرو ته قضیه رو هم اوردم یه مانتو
زرشکی جلو بازکه با بند کمرش فقط بسته میشه با زیر سارافنی مشکی زیرش و شلوار مشکی پوشیدم یه شال
مشکی هم انداختم روسرم... فری رفته بود تو حال منم جلو ایینه خودمو نیگا میکنم و برا خودم شعر میخوندم قر
میدادم
واااای پدر سوخته چراغ سوخته لباس دوخته میخوندم و شونه هامو میلرزوندم و یکی یکی اهنگارو عوض عوض
میکردم یکی دیگه میخوندم دستامو باز کرده بودم بشکن میزدم شونه هامو تکون میدادم کلی قر دادمو حال کردم
یهو صدای خنده اومد برگشتم سمت دره اتاق دیدم بنیامینو فری نشستن زمین دارن زمینو گاز میزنن و کبود شدن
عصبی رفتم سمتشون: به شماها یاد ندادن میخواید بیاید تو اتاق کسی در بزنید ؟؟؟؟بنی میون خنده هاش گفت وای
وای نیلی یه کم دیگه مسخره بازی در بیار خیـــــــــــــلی باحال میشی شونه هاتو بنداز باال ....اینو گفت و
انقد خندید از چشاش اشک میومدن .....فری هم که با صدای بلند میخندید کال همیشه اینجوریه وقتی میخنده
نمیتونه دهنشو جمع کنه و داد میزنه و میخنده یه بار وقتی رهنمایی بودیم هم سره همین قضیه معلممون شوتمون
کرد بیرون..... بعد از چند دقه خنده های افسانه ای این دونفر تموم شد منم به روی خودم نیاوردم و حرکت کردیم
.....اول رفتیم شهر بازی و این دوتا ترسو روتا پای سکته بردم و جیگرم حال اومد تا اینا باشن به من نخندن بعدشم
که رستوران رفتیم و یه شام دبشی زدیم به بدن .....
بنی_خانوما خواهراا پایه بستنی هسید یان ؟؟؟دستامو کوبیدم به هم گفتم::آخ جووون آره
فری دستشو گذاشت رو شکمش گفت واای نیلی تو بعد از چیپسو پفکو پشمکو اون شام بازم جا داری؟؟؟؟
_اره من برای بستنی همیشه جاااا دارم خیالت تخت
بنی_بریزید پایین رسیدیم **
خیلی شب خوبی بود بنی فری رو رسوند و بعد اومدیم خونه صبح کالس دارم .... اینقد خسته بودک نفهمیدم چطور
خوابیدم ...
*********
فری من میرم بیرون زود میام
فری_کجا میری نیلی االن استاد میاد بیا بشین سرجات دردسر نشو
_اگر نرم میریزه باید برم دسشویی خب ...
فری_مگ تو خونه نرفتی االن وقت دسشویی گرفتنت بود؟
قسمت2۰
_چرا رفتم ولی دسشوییه دیگه یهو میاد زبون که سرش نمیشه بگم کی بیا کی نیا ..
اینو گفتمو از کالس زدم بیرون و پیش ب سوی دست به آب ....
بعد از انجام عملیات مربوطه رفتم سمت کالس و دیدم استاد تو کالسه نمیدونم مگ چقد کارم طول کشید که استاد
اومد وااا حاال چی بگم بهش بگم گالب به روتون دست به آب تشریف داشتم با صدای استاد بخودم اومدم ..
خانم رسام کجا بودید االن اومدید... منم گفتم استاد جونه شما پایین یه کاری پیش اومد رفتم اومدم دیدم
شماتوکالسی سری تکون داد یه لبخندی رو لبش بود واا خول وضع چرا لبخند ملیح میزنه نشستم سرجام یهو
چشمم خورد به یه نفر وااااای نه..خدایا دمت گرم خوب شد گفتم اینو با من همکالسی نکناااا وگرن چی میشد حاالکنار استاد چه غلطی میکنه اوف این سومین باره که پیش این لندهور ضایع شدم ... رفت رو صندلیای جلو پیش
یکی از پسرا نشست یه لبخندژکوندی هم رو لبش بود بعد از هیراد به نظرم این گوریل شماره2 محسوب میشه واال
فری ارنجشو فرو کرد تو پهلوم برگشتم سمتش گفت:دسشویی ساختی بعد ازش استفاده کردی ؟
....
منم پررو پررو نیگاش کردم گفتم:نوچ داشتم اون تو به مسائل روز دنیا و تحریم های همه جانبه و البته خواستگارام
که دم در صف کشیدن فک میکردم زمان زودی گذشت ...
فری با دستش اشاره کرد بهم گفت:خدا خواسته شوخی کنه تورو آفریده ...
خواستم جوابشو بدم صدای استاد نزاشت گفت:خب برای امروز کافیه و امیدوارم موفقیت تک تکتون رو ببینم ....واااا
چی برای امروز کافیه ؟؟ضایع شدن من ؟چرا اول ترمی آرزوی موفقیت میکنه ؟خوله اینم ..
توحیاط روی یکی از نیمکتا نشسته بودم فری با کیکو اب میوه اومد سمتم و نشست پیشم کیکوآبمیوه خودمو
برداشتم دولوپی مشغول خوردن شدم یهو یاد کالس افتادم با دهن پر گفتم فری این استاده چی میگفت امروز کافیه
موفق باشید اول ترمی این حرفا چی بود میزد ..
فری_اول اون محتویات تو دهنتو قورت بده بعد زر بزن عزیــــــزم اون پسره رو دیدی کنار استاد ؟؟؟وای دیدی
چقد خفن بود انقد مهربون بود که نگو دیگه این استاده نمیاد و بجاش اون پسر خفنه میاد و پروژمونو هم باید اخر
ترم به اون بدیمو نمرمونم اون میده ...نبودی ببینی چه با کالسو مهربون بود و حرف زدنشو ندیدی جنابعالی مستراح
تشریف داشتی ..بعد از حرفای فری یهو نفهمیدم چیشد کیک پرید تو گلوم و هی سرفه میکردم از چشام اشک
میومد باورم نمیشد ینی اون ..اون نه خدا نه قربون کرمت گفتم همکالسیم نباشه نگفتم که استادم بشه واای مگ
این چند سالشه که استاد شده هرچند که تو دانشگاه استاد جوون و مجرد بود و چیز تعجب اوری به حساب نمیومد
اما این هیچیش به استادانمیخوره .
قسمت 21
فری محکم میزد پشتم نامرد یه جوری میزد پشتم که اگر با خفگی نمیمردم صددرصد با ضربه های فری میمردمبا دستم اشاره کردم که دیگه نزنه حالم بهتر شده بود گفتم:کشتی منو روانی یکم یواش تر بزن مهره های کمرم جابه
جا شد...
خندید یاد اون یارو افتادم سرموگرفتم بین دستام گفتم وای وای بد بخت شدم فرزانه بد بخت میفهمی؟؟
فری که نگران شده بود گفت:نیلی چیشده چرا بد بخت شدی !؟
گفتم:فری تو میدونی که بابام رو پاس شدن واحدام چقد حساسه اگر درسه این یارو پاس نشه چیکار کنم ؟
فری خندید گفت:هوووو تازه اول ترمه نگران نباش پاس میکنی تو هیچوقت نگران این چیزا نمیشدی خولیا
_فرزانه اینبار فرق داره این یارو که قراره استادمون بشه همونیه که اون روزی باهاش تصادف کردم
فری_واا مگ چیه ؟خب اتفاق بود ....
هعییی فری از هیچی خبر نداشت و درواقع من سانسور کرده بودم براش برگشتم سمتش گفتم:فری من قضیه رو
کامل برات نگفتم ینی نمیخواسم ناراحت شی و خودمم اعصاب تکرار کردنشو نداشتم .....
فری یه ابروانداخت باال گفت:نــیـــــــلی ....نگو.......نگو که باهاش جرو بحث کردی....بگو اشتباه میکنم نگووو
که بهش بدوبیراه گفتی و شستیش....
هه بنده خدا خبر نداشت زدم یارو ناکار کردم ...دوباره گفت:خب حاال تو دعوا که حلوا خیرات نمیکنن دوتا تو گفتی
دوتا هم اون گفته دیگ اون ادمی که من دیدم خیلی مهربون و خوش برخورد بود بیخیال قضیه شده بابا ...اینو
گفتوبه روبه روش نگاه کرد.....
_میگم ..خب ...امم ..خب ببین این چیزی که میگی وسط دعوا حلوا خیرات نمیکنن زدو خورد هم شاملش
میشه؟؟؟؟؟
برگشت سمتم...به زمین درختا نیمکتای دیگه به همه چی نگاه میکردم و چشمم میچرخید به جز فری ....
صداش در اومد:نیلی به من نگاه کن .... آب دهنمو قورت دادم برگشتم سمتش ...
فری_نیلی کتکش زدی ؟؟؟سرمو تکون دادمو کل ماجرا رو گفتم اونم با دهن باز نگام میکرد بنده خدا حسابی بهش شوک وارد شده بود و
اخرشم گفت کاریه که شده و ناراحت نباش منم پررو تر از همیشه گفتم نگران درسمم و اصال از حرفامو حرکتم
پشیمون نیسم .....
فقط از این تعجب میکنم فری چطور میگه مهربونو با کالس بود اون ادمی که من دیدم اصال مهربونی توش دیده
نمیشد ینی انگار بویی از این چیزا نبرده بود قیافش شبیه میرغضب بود هه حتما از این ادماییه که هر روز یه نقاب به
چهرش میزنه ....
****** سه روز گذشته و مدام فری زنگ میزنه و بهم امیدواری میده میگه نمیتونه بخاطر خصومت شخصی منو
بندازه اما هم من هم خودش میدونیم زر میزنه وبس ...امروز کالس داریم میدونم قراره ببینمش اونم به عنوان استاد
حتی اسمشم نمیدونم و برام مهم نیس که بدونم
قسمت 22
حالو حوصله ارایشم که ندارم یه ریملو پنکک زدم و رفتم سمت دانشگاه باید با تاکسی میرفتیم نیم ساعت توراه
بودم که نفهمیدم چطور گذشت...
کالفه پیش فری تو ردیفای عقب نشستم ...
دره کالس باز شد و هه اقای مثال استاد وارد شد یه نگاه ولی اصال باورم نمیشد این استاد باشه خداوکیلی بهش نمیاد
اخه یه شلوار مشکی کتونی مشکی ابی یه تیشرت سفید روش هم یه پیراهن چهار خونه ابی سفید روش که دکمه
هاش باز بود و استیناشو تا زده بود با یه کیف یه وری مشکی یه نگاه به کنارم کردم حس کردم شیوا و هستی و چند
نفردیگه االنه که خودشونو پیش مرگش کنن و واضح بود با دیدنش آب از لبولوچشون اویزون بود .....
خیلی خوش رو و خوش بر خورد بود انگار غرور نداره خبری از اون اخماش نبود یه لحظه تعجب کردم واقعا تو شوک
بودم به هستی و و چند نفر دیگه نگاه انداخت و لبخند گرمی تحویلشون داد دیگه حال اونارو که نگم بهتره اب قند
الزم بودن سنگینی نگاهشو روم حس کردم مشغول توضیح دادن یه چیزایی بود که اصال نمیفهمیدم حواسم پرت
بود نگاش کردم یه اخمی کرد بهم که توجه چند نفر بهم جلب شد .. روموبا اخم برگردوندم ازش هه بیشعور به همه
لبخند مکش مرگما میزنه ب من میرسه میر غضب میشه هرچند من محتیاج نیش باز اون نیسم نکبت اه .هر چند دقه یکبار کالس با شوخیاشو حرفاش میرفت رو هوا یه نگا به فری انداختم نیشش اندازه عرض شونه باز بود
دم گوشم گفت : پسر به این شوخی باورم نمیشه وقتی میگی بد اخالقه ...
چیزی نگفتم نفسمو با فوت بیرون دادم
هه فک کنم فقط تنفرش نسبت به منه یه لحظه صداشو شنیدم گفت خانم اقایون تا جلسه دیگ بای بای ...
دستشو به حالت خدافظی تکون دادو رفت ....
منم که هیچی از زراشو نفهمیدم
قسمت 2۳
خدایا یا اینو بکش یا منو .
****
بنی_نیلی چیزی شده؟؟چرا دپی؟؟؟
_چیزی نیس داداش جونی یکمی خستم و... صدای مامان بلند شد :
مارمولکای خونه تشریف بیارید شام ...
بلند شدم با نیش باز به بنی گفتم:مارمولک شماره1 بفرمایید ...با دستم به در اشاره کردم اونم همین کاره منو تکرار
کرد گفت:مارمولک شماره 2 شما بفرمایید شما مقدم ترید....
سر میز شام بودیم بابا گفت :اووم به به سیما خانم چه کرده دمت جیز خانم ... مامان خندید گفت: اسگولمون نکن آقا
منو بنیامین چشامون شده بود اندازه سکه ۵۰ تومنی با هم یه صدا گفتیم: "شما هم اره" بابا گفت:انقد شما دونفر به
هم از این حرفا زدید ما ام یاد گرفتیم دیگ ..
بنی گف:هعی زمونه عوض شده پدر جان ماشاال پس فردا البد میخواید شلوارجینو تیشرت یقه باز هم بپوشد ...!!بابا: چرا که نه بهش فکر میکنم..
اینبار همه ترکیدیم از خنده ..
** با صدای آالرم گوشیم پریدم از خواب از ساعت پنج صبح هر ده دقه زنگ میخورد تا باالخره ساعت شیش
پاشدم و امروز تصمیم دارم حسابی بخودم برسم گور بابای میرغضب خان اون کی باشه که بخواد تو زندگیم و
خوشیم تأثیر بزاره امروزم کالسم با اون نیس الحمداهلل.. یه دوش گرفتم موهامو اتو کشیدم صاف کردم و مانتو کوتاه
مشکی پوشیدم شلوار لوله مشکی و مغنعه مشکی موهامو فرق کج ریختم و حاال نوبت ارایش همینجوری پنکک
میزدمو برای خودم اواز میخوندم کال خیلی حس خوانندگی بهم دست میده یه رژ جیگری زدم به به لبارو ریملمم
زدم ای خدا نوکرتم که این چشام رنگیه و انقده نانازم کرده کوله قرمزمو برداشتم و خرتو پرتامو توش ریختم و از در
اتاق بیرون اومدم یه صبحونه توپی زدم به بدنو و سوییچ بنی رو هم ازش گرفتم کتونی آل استار قرمزمم پوشیدم
معرکه شدم اسپرتوشیک ...
اهنگ مگ میشه امیر فرجامو گوش میدادم تو ماشینو میروندم خیلی حسو حاله خوشی بود عینک دودیمو گزاشته
بودم رو سرم یه ماشین پره پسر جلفو مو سیخ سیخی کنارم بودن و هی مضخرف میگفتن خوشگله بزن کنار..... بابا
جذبه.... چشات تو حلقوماتم ...
منم توجهی نکردمو عینکموگذاشتم رو چشام اونام گورشونو گم کردن همینجوری میرفتم که یه صدای اشنا خورد
به گوش با یه لحن شادی گفت:خانم خوشگله اینی که پاتو روش گذاشتی دله بردار اون عینکو نیم رخت که خیلی
نازه تمام رختو نشونمون بده بال ........
با گیجی برگشتم سمتش همونطوری که جلورو میپاییدم نگاش کردم باورم نمیشد چیزی که میبینم رو دوباره صدای
شوخو شادش اومدگفت: وای وای چه عروسک حرف گوش کنی حاال بردار عینکو حسابی ببینمت شیطون ..
اون چرتو پرتای خودشو میگفت ولی من هنوز گیج بودمو شوکه انتظار اینو نداشتم
قسمت 2۴
دوباره گفت:بریم باهم مهمونــــــی برام قـــــــرش بدی خوشگله ؟بردار عینکو دیگه .دستمو بردم سمت عینک و اروم برش داشتم ...کامال مشخص بود که رنگش پریدکال شده بود بنده خدا ...
گفتم استاد یزدانی شما...پرید وسط حرفم گفت: خانم رسام شمایید ؟؟!
یه پوزخندبهش زدم ... گازشو گرفتو رفت ....
خخخخخ فرهود یزدانی یکی از استادای دانشگاس 2۹ سالشه و البته مجرد... باورم نمیشه اون آدم خشکو بد اخالقه
تو دانشگاه االن بیاد به من بگه خوشگله بیا قــــــرش بده ...
پله هارو دوتا یکی باال رفتم خودمو به کالس رسوندم نیشمم که اندازه عرض شونم باز بود کنار فری نشستم مشکوک
نیگام کردگفت: چیه نیشت بازه ؟؟چشده؟؟
با خنده گفتم:یزدانی ازم خواسته براش قـــــــررش بدم ...
فری با چشای گشاد شده گفت:چــــــــی گفتی ؟؟؟کدوم یزدانی؟استاد یزدانی رو میگی ؟؟؟الکی نگو نفله
_بجونه تو راست میگم .... همه چی رو برای فری تعریف کردمو دوتایی
قسمت2۵
همه چیو برای فری تعریف کردمو دوتایی داشتیم جون میدادیم از خنده ...چشمم خورد به هیرادو و رفیقاش داشتن
نگامون میکردن که هیراد گفت:خانم رسام من یکی رو میشناسم دقیقأ عین شما میخندید یهو مرد...
بین خنده هام جوابشو دادم گفتم:اون آشنات البد مثل خودت معلول مغزی بوده که یهو مرده نگران خودت باش
شوما...
خواست جوابمو بده که استاد اومد تو کالس اونم روشوبا اخم برگردوند...
منو فری هم دهنمونو بستیخسته و کوفته رسیدم خونه.... بعد از شام ولو شدم رو تختم یکمی با فری اس بازی کردیم و رفتم تو فکر فردا که با
یزدانی کالس داریم خخخخ قیافش دیدنیه واقعا... یه حالی ازش بگیرم به تالفی اذیتای ترم پیشش و اون چند باری
که جوابشو داده بودم خیتش کرده بودم و از کالس شوتم کرده بود بیرون... تو همین فکرا بودم که خوابم برد ...........
مطمئنم امروز خیلی خوش میگزره تو دانشگاه بهم همون لباسای دیروزو پوشیدم ولی انبار یه کوله لی برداشتم و آل
استار لی پوشیدم ارایشمم مثل دیروزه .... کریه تاکسی رو حساب کردمو رفتم تو دانشگاه با فری رفتیم سمت کالس
و به اصرار من رو صندلی های ردیف اول نشستیم ...
فری_نیلی چه نقشه ای تو کلته ها؟؟؟
_نـــقشه؟؟نقشه ندارم بابا باور کن
فری_آره تو گفتی و منم باورم شد ،محض رضای خدا و توجه بیشتر به درس اومدی ردیف اول نشستی ..منم عر عر
.....
ریز ریز خندیدم ..در باز شد به به جناب یزدانی وارد شد چشمش افتاد به من آخی بچم دوباره رنگش کال شد منم
نامردی نکردمویه لبخند دندون نما بهش زدم ....
کامال مشخص بود از قیافش که هول کرده و رفت سمت میزش طبق معمول شبیه این عصا قورت داده ها بود منم
همش با لبخند نیگا میکردم همه تعجب کرده بودن فرهود زند انقد توپوق بزنه و تو کالسو رشته کالم از دستش در
بره کال گیج میزد تو کالس و فری که میفهمید دسشو میزاشت جلو دهنشو هی میخندید صدای حرفای بچه ها
میومد کالس یکمی شلوغ شده بود صداش کردم استاد نگام کرد و هول شده بود حسابی با تته پته گفت: ب ....بله
خانم رسام؟؟ یه لخظه تشریف میارید ...اومد جلو گفت:بله؟
با پررویی خندیدم گفتم هیچی میتونید برید با اخم وحشتناکی نگام کرد منم دوباره لبخند زدم خیلی کفری بود اما
جرات نداشت حرفی بزنه اگر میرفتم مدیریت گزارششو میدادم باید دمشو میزاشت رو کولشو میرفت از اینجا چوب
خطش حسابی پر میشد ..
دوباره صداش کردم برگشت با دست اشاره کردم که ینی بیاد طرفم یه نگاه به بچه ها انداخت هنوز مشغول وراجی
بودن ....
اومد سمتم گفتم استاد نظرتون راجب قر کمر چیه ؟؟؟تحلیلتون رو دوسدارم بدونمیهو دست پاچه شداطرافشو نگاکرد.. گفتم:جوابی نشنیدم !!؟سرمو اوردم باال و نگاش کردم چیزی نگفت هه هنوز هم
حاضر نیست معذرت خواهی کنه...
یه نگا به فری انداختم بنده خداروشو کرده بود اونور از تکون خوردن شونه هاش میشد فهمید که در حال گاز زدن
صندلیشه ....یزدانی دستاشو مشت کردو رفت طرف میزش .... بعد از کالس کولمو بداشتم و به دو از کالس رفتم
بیرون هرچی هم فری گفت کجا میری گفتم کار دارم.. میخواستم برم عملیات فوضولیمو انجام بدم... نزدیک دفتر
مدیریت بودم که این خانم صمیعی منو دید......
چند قدم مونده بودکه برسم به در با صدای یزدانی برگشتم سمتش.....
یه ابرومو انداختم باال رفتم سمتش...
_فرمایش؟؟؟؟؟
یزدانی_با مدیریت کاری داشتید؟؟؟
_بعــــــله!!
یزدانی_اونوقت چیکار؟!
_خواستم بپرسم فوضول ترین ادم دانشگاه کیه؟؟؟که خداروشکر االن جلوم وایساده....ایییش دوباره اخم کرد اوهو
اخم میکنه چه جذابم میشه نفله ...
بینی عقابی صورت استخونی و سبزه موهای قهوه ای سوخته و چشای عسلی چاله گونه هم داره عین خودم هیکلش
متوسطه وقدش خیـــلی بلنده مثل بنی...یزدانی_خانم رسام این رفتار شما اصال درست نیست به هر حال من
استاد شما هسم و نمرتون دست منه ....
_با انگشت اتاق مدیریتو نشونش دادم گفتم: و البته حضور شما اینجا هم به نرفتن من تو اون اتاق بستگی
داره..نظرت؟؟؟درضمن البد فکر کردید رفتار شما درسته؟؟؟... صدامو کلفت کردم مث خودش گفتم:خـــــــوشـــــگله اینـــــی
تمام رختو ببینم ...
صورتمو بردم نزدیک تر زول زدم تو چشاش گفتم :بفزما تمام رخ شرمنده یکم دیر شد ....گفتم االن سرشو میندازه
پایین شرمنده میشه دکی آقا صاف صاف زول زده توچشام رفته فضا یه بشکن زدم جلو صورتش که بخودش بیاد
...هنوز الل بود دوباره گفتم :که قرش بدم ؟؟االن یه جوری برات قر میدم اینجا دیگه کال قر کسای دیگه به چشت
نیاد قر الزم شدی فقط بیای پیش خودم ...یه سری از بچه های کالس که فری هم توشون بود با چند نفر دیگه از
دورتر داشتن تماشامون میکردن ...اون یکی بند کولمو انداختم رو دوشمو برگشتم و رفتم سمت مدیریت .....
_معذرت میخوام ...اشتباه کردم..
جـــــــــــــــــان؟؟؟؟این صدای فرهود یزدانی بود ؟؟؟رو پاشنه پام چرخیدم نگاش کردم و دوباره رفتم
سمت مدیریت ..یزدانی_من که گفتم ببخشیددیگه کجا میری؟؟ ببخشیــــــــــــــد.. بلند میگفت ببخشید
و من تو هزار جام عروسی بود دستمو گزاشتم رو دستگیره اتاق...
قسمت27
برگشتم سمتش همونجور که دستم رو دستگیره بود بهش گفتم: از اولشم اومدنم به اتاق مدیریت مربوط به شما نبود
خانم صمیعی بهم یه برگه داده بود تحویل مدیریت بدمش همین ...
یه لبخند به قیافه پنچر یزدانی زدمو رفتم تو اتاق حیف که جاش نبود وگرنه همونجا از خوشی بندری میزدم.......
********
دیروز که روزه عالی بود امروزم مثل دیروز باشه که عالی میشه ... هرچند که امروز با اون میرغضب کالس دارم
)همون استاد جدیده( ...
امروزم فری با ماشین باباش میاد دنبالم پس باید خیلی زودحاضر شم نکه این خانم خیلی با سرعت میرونه....
یه شلوار یخی و مانتو مشکی ساده و مغنعه مشکی پوشیدم کوله مشکی هم برداشتم که کنار زیپاش سفید بود...یه
رژ صورتی کشیدم به لبام با پنکک و ریمل یه خط چشم نازکم کشیدم چشام خیلی ناز شدن مامان به زور دو لقمه چپوند تو دهنم و یکمم ابمیوه به خوردم داد بنی و بابا هم سرکار رفته بودن ...با مامان خدافظی
کردم و رفتم جلو در فری بایه پرستیژ خاصی توماشین نشسته بود انگار میخواد مسابقات اتومبیل رانی شرکت کنه
واالاا .....
سوار شدم ....
یه ساعت بعد رسیدیم دانشگاه از دست این دختره دیوونه شدم دیـــــــوونه !
رفتیم تو دانشگاه خواستیم بریم تو کالس این شیوای چندش با چشمای قرمز اومد طرف فری گفت:باید باهات
صحبت کنم فرزانه البته تنها ...
هه دختره غضمیته چلغوز ...
یه نگاه به فری انداختم گفت:توبرو تو کالس نیلی من زود میام ..باز این فری جو گیر شد یه چشم غره نثار شیوا
کردم و رفتم تو ....
استاد مجیدی اومد تو کالس ولی فری هنوز نیومده گوشیمو در اوردم بهش اس دادم ..._کجایی ذلیل مرده؟؟استاد
سر کالسه لش نمیاری؟؟
اسه فری_نه آرش دوست پسره شیوا باهاش کات کرده حاله شیوا بده امروز کالسارو نمیام !
_به درک ننه بروسلی !دهقان فداکار !اونکه هزار تا دوست پسر داره مرده شور ریختشو ببره ...
اسه فری_اونجوری نگو میگه آرش فابش بود!
_درک!بای ...دوساعت با مجیدی کالسو گزروندم وای کالس بعدی با میر غضبه ای خدا منو بکش ...نه این فری رو
بکش... نه اصال ما دوتا رو بیخیال این شیوا رو بکش ...
استاد رفته بود اما هنوز تو کالس بودم اخه کدوم گوری برم یه ساعتو نیم مونده تا کالس بعدی ..چشمم افتاد به
اکیپ هیراد اینا ..هیراد گوشی آراد مطیع یکی از دوستاشو بزورگرفته بود تا اساشو بخونن.. گوشی رو گرفت سمت
کاوه و گفت بخون بخندیم ...کاوه گوشی رو گرفت صداشو نازک کردعین دختراشروع کرد .. . _شالم عجقولی من،
چطولی؟؟_علیک..
_ناناس من چال اینطولی میحلفی ؟؟
_عین ادم حرف بزن ببینم چی میگی؟
کاوه روشو کردطرف اراد گفت:خاک بر سره بی احساست
قسمت2۸
دوباره صداشو نازک کرد گفت:
_میگم چرا اینجوری میحرفی ؟؟
_دوست دارم اینجوری حرف بزنم ..
_خیلی بدی دیجه باهات قهلم قهل قهل قهل
_تو چند جلسه گفتار درمانی برو برات خوبه اس نده مریض روانی ...
کاوه گفت:دیگه اس نداد آراد ؟؟حاال اسمش چی بود ؟؟خیلی خوب ناز میکرداا
آراد:ن نداد چه میدونم اسمشو اگر بخوام اسمای اینارو حفظ کنم که کارم به تیمارستان میکشه پسر... بعد سه تایی
باهم خندیدن...
یا خداا ببین چند تا دوست دختر داره که اسماشونم نمیدونه ....
یه ساعت دیگه گذشت و نیم ساعت اخرو اومده بودم تو حیاط قدم میزدم ...
رفتم سر کالس و ردیفای اخر نشستم دپ بودم و از دست فری عصبانی که تنهام گزاشته و دوباره رفته پیش شیوا
جونش انگار دوست صمیمیشه ...
در کالس باز شد و جناب مثال استاد شادو شنگول وارد شدن !!_سالم سالم به دانشجوهای گل خودم ..... نگاهی به دخترا کرد و گفت :گل و زیبا و یه چشمکی زد !!
ایییییش پسره جلف رفتار !
یه نگاه به دخترا انداختم نیششون اندازه عرض شونشون باز بود هستی رو دیدم چشاش رو استاده محترم میخ شده
بود یه نگاه به میرغضب کردم سرشو اورد باال و هستی رو دید و یه لبخند ملیح زد دوباره هستی رو نگاه کردم یهو
ول شد خورد به پشتی صندلیش به همین سوی چراغ قسم داشت جون میداد از خوشی ...
دستمو زدم زیر چونه و به حرفاش گوش میدادم اما روش زوم نمیشدم گاهی هم یاد داشت بر میداشتم ...
کالس حسابی خفه شده بود و دم داشت بعضیا با برگه خودشونو باد میزدن میرغضبم چند باری خودشو باد زد گاهی
هم یقه پیرهنشو تکون میداد این بار همون تیپ قبلو زده بود فقط پیراهنش قرمز مشکی بود کتونیشم قرمز مشکی
سه تا دکمه پایینی پیرهنو بسته بود از باال تیشرت مشکی زیرش کامال مشخص بود ...
دیگ تحمل نداشتم گفتم اقای سهرابی شما که کنار پنجره نشستید میشه باز کنیدش خیلی گرم شده ..
این وسط نمیدونم چرا هستی زر زیادی زد رو به من با حالت عصبیو بلند گفت:چته تو هی گرممه گرممه
میکنی؟رفتی رو موخمون کجا گرمه... کامال مشخص بودبرای جلب توجه همچین زری زده ..
گفتم: عزیزم تعجب میکنم تو با این همه چربی که داری چطور گرمت نمیشه اما اگر اون چشم عدسیتو باز کنی
میبینی همه گرمشونه...
کالس رفت رو هوا همه میخندیدن به حرفم و هستی روبه سکته کردن بود ...سهرابی پنجره رو باز کرد ..
با لبخند رومو از هستی گرفتم که چشمم خورد به میرغضب دوباره بهم اخم کرد....
به درک انقد اخم کن تا جونت در بیاد منم اخم کردم بهش ...نیشش برای دیگران بازه به من میرسه اینجوری میکنه
فدای یه تار موی فر فریم واال!!
قسمت2۹
هستی رو که نگم بهتره اگر میتونست میومد خفم میکردمیرغضبم که اوضاع رو خراب دید تک سرفه ای کردو ادامه حرفاشو زد ...به دخترا میگفت خانم گل به پسرا هم
میگفت نره غوالی محترم اما چون میدونستن شوخیه میخندیدن ...
کالس تموم شد.. دخترا دور اقای استاد جمع شده بودن وخنده هاشون گوش فلکو کر کرده بود...
بیخیالشم نمیشدناا دریغ از مثقالی غرور کولمو برداشتم و از کالس اومدم بیرون اونم همزمان اومد بیرون ولی ماشاال
دخترا ول کن نبودن عین جوجه اردک دنبالش بودن ...
خندم گرفته بود جلدی از پله ها اومدم پایین و زدم زیر خنده وای وای خخخخخخ
یهو یه صدا ازپشت اومد:به چی میخندی ؟؟؟
خنده افسانه ایمو با یه سرفه تموم کردم اووف این کی خودشو رسوند پایین !!
_به شما مربوطه ؟؟؟؟
پررو تر از من گفت:اوهوم
_ولی من اینطوری فک نمیکنما
گفت:إ؟؟؟مگ شما فکر هم میکنی ؟؟
_اره فکر میکنم !خیال کردید همه مث شما خجستن!!
یه ابروشو داد باالگفت: هنوز زبونت مث مار نیش داره با اینکه فهمیدی استادتم بازم کوتاه نیومدی !
_شما خودتوت باعث میشی زبونم نیش دار بشه خودتون عشق کل کل دارید منم کوتاه نمیام هیجوره ....
خندید گفت :که اینطور پسر به این خوش قیافه ای و خوش تیپی من جای شما بودم اینجوری برخورد نمیکردما.. یه
چشمک زد..
_خداروشکر شما جای من نیسید .. از نظر خودتون فقط خوشتیپو خوش قیافه اید از نظر من فقطو فقط خود شیفته
اید همینوبس... یهو یکی از پشت صداش کرد ..استاد راستین ...
برگشت سمت صدا گفت االن میام_بهتره تشریف ببرید منم باید برم االن یکی مارو اینجا میبینه فکری میکنن ...
زد زیر خنده گفت: اره راست میگیااا یه وقت خانم گالم فکرای بد بد میکنن از دستم میپرن..
_هه مثل اینکه بد متوجه شدید ..اگر اینجا ببینن منو فکر میکنن منم مث خودشون اویزون یه استاد پیزوری ام...
اخم کرد : اهان که اینطور .. خندید وا اینم موجیه ها دوباره گفت:خدایی این دخترا خیلی چندشن عین لوستر بهم
اویزون میشن ...ولی دمت گرم خوب حال اون دختره تو کالسو گرفتیاا هی لبخندای مکش مرگ ما میزد اما بغل
دستیش جیگری بود برای خودشاا....
اوف مغزم داشت سوت میکشیدگفتم:من هر چی باشه جلو روشون میگم عین شما نیسم جلوشون نیشمو به چه
بزرگی باز کنمو پشتشون بد بگم ...
اینو گفتمو و رفتم ....
آخیش جیگرم حال اومدااا اه اه چندش اور
قسمت ۳۰
تو حیاط رو یکی از نیمکتا ولو شدمم ...
گوشیم زنگ خورد ..به هر زحمتی بود پیداش کردم عه فریه .....
_الو سالم فری فرفره...
فری_سالم نیلی رفتی سره کالسا؟؟
_اگر خدا قبول کنه اره
فری_خب چخبر بود چیشد؟؟
_هیچیفری_ینی چی؟؟؟
_ینی هرچی...
فری_نیلی دوباره شروع نکنااااا کفر منو در نیار ..بگو بینم چیشد ...
_خب امروز سلیمی زیگیل خود کشی کرد..)مهرداد سلیمی هم کالسیمونه بخاطر جوشای صورتش بهش میگن
سلیمی زیگیل یه ارادت خاصی هم به فری داره و فری ازش متنفره(
فری_هیییییییییین چیییییی؟؟؟راست میگی چراا وای؟؟
_آره بجونه تو خودشو دار زده احمق
فری_وای اخه برای چی؟شما ها از کجا فهمیدید؟؟
_بخاطر توی خر دیگ از عشق تو ،،امروزم نیومدی کار باال گرفت و خودشو وسط کالس دار زد اصال نمیدونی فری یه
صحنه وحشتناکی بود رو پیشونیش خال کوبی کرده بود فرزانه ...
الـــــــو فری .....
بوق بوق بوق بوق
واااا قطع کرد؟؟خخخخخخ پس فهمید سرکارش گزاشتم اینم تازگیا باهوش شده ها .. که سلیمی زیگیل مرده
هان؟؟؟؟االن خودتو همین وسط دار میزنم عشقه دلم...
وای یا جده سادات این که صدای فریه ...برگشتم پشتمو نگا کردم داره میاد سمتم تا خواستم پاشم از پشت مانتومو
کشید ...
_آخ آخ آخ فری جونه سلیمی ول کن میدونم جونش به جونت بستس ول کن حاال ...
فری_نه مثل اینکه تو ادم بشو نیسی...
یکی محکم کوبوند پس کلم ...
_دستت بشکنه دخترفری_حقت بود نفله تا تو باشی منو سرکار نزاری..
_فری چهار کلمه میگم زود تند سریع جواب بده افتاد؟؟؟
فری_بنال؟؟؟
_لش امروز کجا بود؟؟؟
فری_با شیوا رفته بودیم تو پارک یکم صحبت کرد سبک شد!!
_من موندم اون همه دوست پسر میخواد چیکار اخه حقشه تا یکی باهاش کات میکنه ننه من غریبم بازی در میاره ...
فری_ولش نیلی پاشو بریم یه بستنی بزنیم مهمون تو ...
_الحق که گدایی بریم ...
****
به پیشنهاد میرغضب که تازه کاشف به عمل اوردم اسمش مهرزاد راستین و 2۹سالشه و این کوفتو زهرمارا پنج
شنبه بریم جمعه هم که تعطیله شنبه هم تعطیل رسمیه با برو بچه های کالس قرار شده بریم لواسون که به قول
خودش دو جلسه کالس بیرون از دانشگاه داشته باشیم چون درسمون تخصصیه و هم خوش گزرونی کنیم ...
اولش نمیخواسم برم اما خب حیفم اومد بخاطر لج بازی از خوش گزرونی خودم بزنم پس قرار شد بریم و فری اصرار
داشت ماشین باباشو بگیره اما من نزاشتم و ماشین بنی رو گرفتم که خودم برونم .........
ساعت پنج از خواب بیدار شدم االن شیشه و قراره ساعته هفت همه یه خیابون باالتر از دانشگاه کنار پارک باشن
.....
قسمت۳1
امروز باید حسابی تیپ بزنم یه شلوار لوله مشکی و یه مانتو طوسی تیره و کوتاه پوشیدم که استیناش با بند جمع میشه و دکمه میخوره و سه ربه
یه ساعت باصفحه تقریبأبزرگ بابند قرمز بستم مغنعه مشکیمم سرم کردم موهاموبعد از حموم جلوشو اتو کشیده
بودم از پایین بسته بودم پاییناشو که حالت داربودو یکمی فر داشت ژل زدم تاهمونجوری بمونه و بهم ریخته نشه از
زیر مغنعم افتاده بود بیرونو مشخص بود جلوشم فرق کج گزاشتم یه وری جلو پیشونیمو گرفت یه کاله لبه دار
پسرونه قرمز سرم کردم که ساده بودوسیله هامم تو کوله قرمز رنگم ریخته بودم گیتارمم برداشته بودم که اونجا
همه رو به فیض برسونم خط چشم نازکی کشیدم با پنکک رژ قرمزم زدم و کمی ریمل به به از عالی هم اونور تر
شدم!خعلی خوبه همه چی.......
کولمو انداختم گیتارمم گزاشتم تو کیفش اونم برداشتم مامان یه سبد پر از خوراکی داد بزارم تو ماشین و کلی
سفارش کرد که مواظب باشیمو این حرفا.. آل استار قرمز پوشیدم که با کولم ست باشه وای خیلی خوب شدم د برو
که رفتیم .....برای فری زنگولیدم اونم خودشو پرتاب کرد تو ماشین انگار پشت در خوابیده بود واالا ...
فری_به به نیلی خانم نگفتی توراه بدزدنت با این تیپ و قیافه اومدی...
_دیگ به دیگ میگه ته دیگ ...
فری هم یه مانتوکرم زرشکی پوشیده بود با شلوار مشکی و کتونی زرشکی مشکی و مغنعه مشکی مث من کاله
گزاشته بود اما مشکی بود کالش وکوله مشکی موهاشم کج ریخته بود با یه ارایش مالیم اما خیلی ناز شده بود ...
ساعت هفتو پنج دقه بود رسیدیم محل قرار همه بودن ولی راستینو ندیدم داشتیم با بچه ها حرف میزدیم که جناب
راستین تشریف اوردن با دیدن ماشینش یاده اون روزی پشت چراغ قرمز افتادم اون روزی هم مثل امروز سوار
مزدا۳ سفیدبود واسه همینم دفعه بعد که زدم به جنسیس مشکی فک کردم هیراده ...
ی نگاه به هستی انداختم وای خدااا به هیچ لوازم ارایشی و عمل جراحی نه نگفته بود هم خودش هم دوستاش با اون
هیکلش افتضاحش یه مانتو تنگ قرمز پوشیده بود که من نگران بودم درزای مانتو پاره شه انگار داره میره عروسی
یه کفش پاشنه بلندقرمزم پاش بود با شلوار مشکی و مغنعه ینی فاجعس این دختر با دیدن راستین دویید سمتش و
با ذوق سالم کردش تیپ راستین خدایی معرکه بود یه تیشرت جذب سفید شلوار جین مشکی تنگ کتونی یه دست
سفید موهاشم داده بود باال با نیش باز به همه سالم کرد و ما هم بهش سالم کردیم همه جمع بودن که یکی از پسرا
بهش گفت استاد میگم..راستین نزاشت حرفشو بزنه روبه پسرا گفت:نره غوالی محترم من بیرون دانشگاه استادتون
نیسم راستین هم بابامه من مهرزادم اونجوری میگید حسه پیری میکنماهمه زدن زیر خنده ...
سهیل شریفی گفت:مهرزاد جون شمام که اومدی !حرکت کنیم ؟
راستین_نخیر هنوز یکی نیومده؟
هستی_کی آقا مهرزاد همه که اومدن ؟
وای وای این دختره چقد حال بهم زنه خوبه راستین گفتش نره غوالی محترم ینی پسرا بگن مهرزاد نکه تو اون لبای
پروتزیتوکه اندازه گوجه فرنگیه وا کنی بگی مهـــــرزاد!!
راستین برام مهم نی رفتارای این دختره خیلی چندشه واقعا!!
راستین _منتظر دوست دخترمم بدون اون نمیتونم بیام .. میکشه منو اگر تنها برم خوش گزرونی....... خخخخخخ
االن قیافه هستی و بقیه دخترا دیدنی شده!!!
وای یکی بالنکارد بیاره هستی رنگش عین گچ دیوار شد بقیه دخترا هم وضع بهتری نداشتن فری زد تو پهلوم....
فری_نیلی قیافه دخترا و هستی رو ببین پنچر شدن در حد بنززز....
_اره خودمم تو همین فکر بودم ....
یهو یه ماشین کنار ماشینامون پارک کرد همزمان راستین گفت:اینم دوست دخترم که بدون اون نمیتونم تنهایی
جایی برم ...
دهنم واقعا باز مونده بود هی میگفت دوست دختر دوست دختر این بود اینکه فرهودیزدانیه واااا اینم حسابی اسگول
کرده مارو گل از گل دخترای دیگ شکفت یزدانی هم خیلی گرم سالم علیک کرد اما به دخترا محل نمیزاشت ینی
در حد راستین نبود !!باالخره رضایت دادنو حرکت کردیم یزدانی ماشینشو تو پارکینگ گزاشتو اونم با ماشین راستین اومد منو فری تو یه
ماشین بودیم و هستی و چهار نفر از رفیقاش تو یه پرشیا بود و دوتا دیگ از دخترا تویه پراید سه ماشین هم پسرای
دیگه بودن و حرکت کردیم تو راه اهنگ گزاشته بودیم با صدای باال، شیشه هارو داده بودیم پایین و منو فری جیغ
جیغ میکردیم جاده خیییلی خلوت بودو خدایی خیلی حال میداد راستین هم ادای مارو در اورد هستی خانمم که
خواست عقب نمونه همین کارو کرد ..
به پیشنهاد راستین زدیم کنار یکم عکس گرفتیمو خوراکی خوردیم و دوباره حرکت کردیم قرار بود بریم باغ ویالی
آقای استاد که به گفته ی خودشون محشر بود فضاش، یه ساعت دیگه گزشتو رسیدیم ....
فری_نیلی اینجا محشر نیس که بهشته وای نیگا کن فقط المصبا عجب جایی دارن ....
واقعا هم بهشت بود یه باغ پر از درختای سر به فلک کشیده که هر چی نگاه میکردی تمومی نداشت و یه جاده
باریک داشت که به معلوم بود به ویال میرسه و یه جاده بزرگ تر که از اون طرف رفتیم تا ماشینارو بزاریم به یه
فضای سبز خیییلی بزرگ رسیدیم .. از ماشین پیاده شدیم و کولمو انداختم گیتارمم برداشتم ...
فری سوتی زدو گفت:نیلی بابا ایول چه تیپ خفنی زدی خیییلی با کالس شدیاا عوضی
_نوکرتیم باو!! ....یزدانی اومد سمتم ...خانم رسام شما گیتار زدن بلدید...؟
_بله عالوه برقـــــردادن گیتارم میزنم...
قسمت۳۳
یزدانی_شما بیخیال اون قضیه نمیشی؟؟
_نه
یزدانی_مرسی واقعا!میخواید کمک کنم وسایلتونو ببرید ؟؟؟.....
اییشش انگار خودم علیلم که بدم تو ببری یه کولس که رو دوشمه گیتارم که دستمه دیگه چی رو بدم ببری؟میخوای
کولم کن منو ببر با خودت واال!دوباره گفتم: نه یزدانی_به جز نه میتونی از کلمه های دیگه استفاده کنی ؟؟
_نه....
خخخ رنگش بنفش شده بود از حرص ،رفت پیش بچه ها ...
منم رفتم پیش بچه ها همه وایساده بودن یهو هستی منو دید گفت :وای اون گیتاره تو دستت ؟؟؟
گفتم:نه عزیزم این چمدون لباسامه طرح گیتاره !!!!
همه خندیدن ...هستی هم یه چشم غره بهم رفت ...
راستین _خب بچه ها بریم سمت ویال ...
دره ویال رو باز کرد فکم چسبید به زمین یه ویالی دوبلکس چند دست مبل کرم طالیی تو سالن بزرگش بود و یه
LCD بزرگ هم بود در کل عجیب خفن بود رفتیم از پله ها باال یکی از پسرا گفت :مهرزاد اتاق به اندازه کافی
هست؟؟؟؟
راستین صداشو مث زنا نازک کردو یدونه زد پشت دستش گفت:واااای خاکه عالم معلومه که اتاق هستش من که
نمیتونم پیش نامحرم جماعت بخوابم معصیته مرتیکه!
همه خندیدم خدایی خیلی دلقکه ... یه اتاق برای منو فری و دوتا دختر دیگه شد یه اتاق دیگه هستی و دارو دستش
ریختن توش... یه اتاق بزرگ هم داده شد به پسرا و یه اتاق دیگه هم یزدانی و راستین رفتن توش ....
اقای استاد دستور دادن نیم ساعته لباس عوض کنیمو استراحت ،بعدش بریم پایین ..هی زیر لب غر غر میکردم که
نیم ساعت کمه برای استراحت این همه رانندگی کردم فری گفت:خب میزاشتی من ماشین بابامو میاوردم خودمم
میروندم ...
خندیدم گفتم : اگر تو میروندی امروز که هیچی دوروز دیگم هیچی روزی که بچه ها برمیگشتن ما تازه میرسیدم ....
فری_زهر مار احتیاط شرط عقله دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است ...
همونجوری که تو اتاقو سرک میکشیدیم گفتم بعلــــــه حق باشماس!یه اتاق تقریبا1۸متری بود تخت نداشت ولی رخت خواب تو کمد دیواری بود یه کاناپه هم گوشه اتاق بود رفتم تو
بالکن بزرگ بود ویوی سرسبزجلوش عالی بود ...
فری اماده شده بود یه تونیک مشکی با شلوار ورزشی مشکی که بغلش خط قرمز داشت پوشیده بودباشال قرمز ...
زیپ کولمو باز کردم یه پیرهن یقه دار تا روی رون که از جلو دکمه میخورد و راه راهای کمرنگ ابی داشت زمینشم
سفید بوداستیناشو تا کردم باال با یه شلوار ورزشی مشکی جذب پوشیدم موهاموکال از باال بستم و رفتم دستو رومو
کال شستم یکم پنکک زدم دوباره باریمل و برق لب شال مشکی انداختم و با فری رفتیم پایین هستی خانم هم
پایین بود خخخخخ دوباره یه تیپ جوادی و خز زده بود.....
قسمت۳۴
یه پیرهن مجلسی طالیی پوشیده بود که طبقه های گوشتیشو به نمایش گزاشته بود موهایه رنگ شدشم بازکه روشو
یه شال طالیی انداخته بود با ساپرت رژ کبودی زده بود و کرم سفید کننده رو به همین سوی چراغ قسم یه جوری
زده بود که انگار بتونه کرده باشن صورتشو، دور چشمشم سیاه و پشتش سایه کبود !لباساش اونقدرا هم بد نبود اما
مناسب اینجا نبود انگار اینجا تاالر عروسیه.خیلی جوادیو ضایع بود دیگه تقریبا همه اومده بودن پایین راستین
گفت: خب بزنید بریم تو باغ که یه عشقو حال مشتی بکنیم !
پیش خودم گفتم ببین چیکار میخواد بکنه رسیدیم به پشت ویال که زکی! یه زمین فوتبال کوچیک بود یزدانی گفت
اقایون فوتبال بازی میکنن و خانما بشینید و تشویق کنید !!
_اونوقت به ما که خیلی خوش میگزره در حق شما ظلم میشه هااا !
راستین با پرروی جواب داد: مرده و فداکاریش دیگه !چه کنیم !ما یه همچین ادمایی هسیم !جوابشو ندادم رفتن
سراغ بازیشون دخترام نشستن رو زمین فری هم نشست بهش گفتم من میرم قدم بزنم و از اونا جدا شدم هندزفری
که توجیبم بودو زدم به گوشی اهنگ گوش میدادمو تو باغ بین درختا راه میرفتم خیلی کیف میداد نمیدونم چقد
گذشت که فری زنگولید !
_الووو

❤️
👍
😂
❤
⏩
🆕
😮
🙏
♥
🤍
349