
داســتان ســࢪا┆𝑫𝒂𝒔𝒕𝒂𝒏 𝑺𝒂𝒓𝒂
June 11, 2025 at 01:48 PM
_رمـ 𓍯ــان : `نیلی𓍯🎀`_
_ژانـــر : عـــاشقانه_
_قـ 𓍯ــسمت : سوم𓍯_
*`˖࣪ᝰ𝑌𝑎𝑠𝑎𝑚𝑖𝑛`*
قسمت ²🪭👇🏻
https://whatsapp.com/channel/0029VaaisAR5vKAH53Arxj3E/10828
`بخشی از قسمت گذشته`
هش گفتم من میرم قدم بزنم و از اونا جدا شدم هندزفری
که توجیبم بودو زدم به گوشی اهنگ گوش میدادمو تو باغ بین درختا راه میرفتم خیلی کیف میداد نمیدونم چقد
گذشت که فری زنگولید !
_الووو
.......
فری_از فری فرفره به نیلی پاچه گیر زود خودتو به موقعیت برسون که میخوایم جوج بزنیم بر بدن بای !
قطع کرد ـ....
واا این دخترم از دست رفته ! جوج چیه ! اهان نزدیک ناهار شده حتما جوجه کبابومیگفت!
رسیدم به بچه درحال حرف زدن بودن ....راستین که با لباس ورزشی بودپرید وسط گفت:خب اقایون بزنید بریم
برای خانم گالیی که تشویقمون کردن ناهار حاضر کنیم!
ازشنیدن کلمه ناهار خنده اومد رو لبم خب گرسنم بود دیگه چیکار کنم !
هستی_نیلی جون اقا مهـــرزاد گفتن برای کسایی که تشویق کردن شما که رفته بودی قدم زنی و اهنگ گوش
میکردی و تو حس تشریف داشتی من نگرانتم.....
شیطونه میگه بزنم دکوراسیون قیافشو عوض کنماااا بشه شبیه قبل عملش!!دختره فوضول.
با همون ارامش همیشگیم گفتم:نگران تو حس بودن من نباش عزیــــــــزم ولی یه چیزی میگم حتما گوش کن
به حرفم از همین ناهار امروز کم خوردنوشروع کن تا هیکلت یکم رو فرم بیاد منم چون نگرانتم میگم میترسم تا
چند وقت دیگه از درو دروازه رد نشی ....
خودتون شاهد باشید این دختره خودش به پرو پام میپیچه هااا من که کاریش نداشتم نمیدونم چرا از رونمیره ... بچه
ها داشتن ریز ریز میخندیدن به هستی که سرخ شده بود..
یزدانی _اممم ....چیزه ...میگم که بریم دیگ ......
پسرا مشغول کباب زدن بودن!
ماهم به پیشنهاد من وسطی بازی میکردیم و گاهی پسرا تشویقمون میکردن و صدای جیغ جیغمون تا اسمونپسرا برای ناهار صدامون کردن ناهارو قرار شد تو باغ زیر انداز پهن کنیمو رو زمین بشینیم بازی رو تموم کردیم من
که پوستم سفیده لپام حسابی قرمز شده بود و بازی رو ما سه به یک بردیم از همه جاش باحال تر اون قسمتی بود که
هستی و ساناز موقع فرار از توپ خوردن بهم یجوری صدا دادن که من فکر کردم منفجر شدن .ینی پخش زمین
بودمو بهشون میخندیدم اصال یکی میخوره زمین منه گاو بجای اینکه برم کمک از خنده پس میوفتم اون وسط
...ناهارو با شوخیای راستینو یزدانی خوردیم واال این یزدانی اینجا با اون یزدانی تو دانشگاه از زمین تا زیر زمین
فرقش بود ....راستین ادای زنای حامله رو در میاورد و هی اوق میزد و میگفت ویارداره و دستشو میزاشت رو شکمش
یزدانی هم خیر سرش شوهر بود و هی قربون صدقش میرفت !
بعده غذا راستین عین زنای حامله یه دستشو زد به کمرش و یه دستشم گزاشت رو شونه یزدانی و همونجوری که
بلند میشه با نفس نفس ساختگی گفت:وای این ماهای اخر انگار بچه تو گلوی آدمه ....اخه مرد این چی بود انداختی
تو دامنم...
یزدانی بلند شد و راستین فرار کرد یزدانی هم دنبالش راستین جفت دستاشو زده بود به کمرشو میدویید و
میگفت:مرد االن بچه میوفته از دستمون میره هااااا
یزدانی هم میدویید با خنده جوابشو داد:اشکال نداره اگر افتاد دوال شو برش دار ....
ماها هر کدوم یه طرف افتاده بودیمو میخندیدم .... .........
غروب اقای استاد دوساعت برامون کالس درسی گزاشت ....خودمو با چیپسو پفک سیر کردم اصال میل به شام
نداشتم رفتم تو اتاق و به مامان اینا زنگ زدم با تک تکشون حرف زدم ........
در باز شد و فری اومد تو اتاق شیوا و محیا هم اومدن تو رفتن رو کاناپه نشستن و سرشونو کردن تو گوشی و پچ پچ
کردن !
منم که رخت خواب خودموفریو کنار هم یه گوشه پهن کرده بودم و تو جام بودم فری هم اومد توجاش ...
انقد با فری زرزر کردیم که نفهمیدم کی خوابیدیم نصفه شب از تشنگی بیدار شدم واقعا زورم میومد برم پایین اب بخورم اما خیلی تشنم بود نمیشد بیخیال شم
پاشدم و رفتم پایین ابمو خوردم داشتم بر میگشتم که پام گیر کرد به یه چیزی و کتلت شدم رو زمین صدای آخم
دراومد و صدای یه نفر دیگه که گفت چیشدی دختر ترسیدم برگشتم عقبو نگاه کردم هییییین خاک به موخم
راستین با یه رکابی سفید جلوم بود گفتم:وای چرا رخت خوابتون اینجا پهنه چرا من اومدنی ندیدمتون..
راستین_این فرهود انقد تو خوابت جفتک میندازه که نمیشه پیشش خوابیدهر طرف اتاق میرفتم غلت
میزدمیومدچهار بار سیلی زد تو گوشم سه بارم جفتک زد به پهلوم نره غول ... از جام پاشدم و از پله ها باال رفتم
خیلی خودمونگه داشتم جلوش نخندم ....
قسمت۳6
رفتم تو اتاق به در اتاق تکیه دادم زدم زیر خنده خخخخ پس این یزدانی تو خواب خر غلط میزنه !!...........
امروز کلی بازی کردیمو خوشید از اب بازی تا بدمینتون و والیبالو وسطی ...االنم پسرا اتیش درست کردن و همه
دورش نشستیم هرکی از هر دری حرف میزد ...
فری دستاشو بهم کوبیدو با جیغ گفت وای بچه ها نیلی گیتارشو اورده هم خیلی خوب میزنه هم خیلی خوب میخونه
رو به من گفت نیلی برو گیتارتو بیار توروخدا هه این راستینم همش اخم تحویل میده بابا یکی نیس بهش بگه تو کی
هستی که من ناراحت اخمت باشم !!!گیتارو اوردم یه دستی به تاراش کشیدم و شروع کردم به زدن .....همه با
چشمای ورقلمبیده میخ شده بودن روم ....
همونطور که میزدم شروع کردم به خوندن :
سراغی از ما نگیری
نپرسی که چه حالی ام
عیبی نداره میـــدونم
باعث این جدایی ام
صدای سوت پسراو دست و جیغ دخترا بلندشد فهمیدم ترکوندم ادم احساسی نیسم ولی موقع خوندنم میگن
صدات پره احساسه راستینو دیدم اخم داشت هه حتی دستم نزد برام یهو گفت:اونقدراهم خوب نبودیااا
_گوشاتون خوب نمیشنوه !
راستین_صدای شما مشکل داره!
_گوشای شما مشکل داره!
راستین_توصیه میکنم دیگه نخون کال!
_منم توصیه میکنم شمانظر نده کال!
راستین _محض رضای خدا یه بار جواب نده نمیمیری به خدا!
_اگر مردم شما جواب خانوادمو میدی!؟!...
اخمی کردو از جاش پاشدرفت تو وا این دخترا چرا همچین نیگام میکنن انگار شوور نداشتشونو کشتم بچه هاشونو
بی پدر کردماقای استاد دوباره تشریف فرما شدن ..
قسمت۳7
وای اینم موجیه هااا داره با بچه ها بگو بخند میگه خدایا اینو سفارشی شفاش بده...
*
امروز روز اخره و غروب قراره برگردیم که صبح هممون کالس داریم هه اقای استاد دیشب ماجرای افتادن اون شبی
منو با پیاز داغ برای همه تعریف کرد ... خیلی روشو زیاد کرده خواست مثال تالفی حاضر جوابی منو در بیاره ...باشه
اقای استاد صد امتیاز برای تو ..انگار بهش کاپو مدال میدادن !
راستین_چی با خودت زیر لب میگی ؟؟؟
_شما چرا فکر میکنید همه چی بهتون مربوطه؟؟
راستین_چون مربوطه
_ د نه د مربوط نیس و بهتره حد خودتونو بدونید ...
راستین با اخم گفت:خیلی بلبل زبونی میکنیااا من استادتم ...
_اســـــــــتـــــــاد اینجا دانشگاه نیس منم اون دخترای لوستری که بهتون اویزونن نیسم پس حواستون
باشه چی میگید من مثل اونایی نیسم که هرچی از دهنتون در میاد بهشون میگیدو اونام خفه خون میگیرن پاتون رو
وارد خط قرمزای من نکنید برامم مهم نیس چه جایگاهی دارید زبون من جایگاه افرادو نمیشناسه .....
اخیش دقو دلیامو سرش خالی کردم حقش بود واقعا دیگه داشت خیلی روشو زیادمیکرد ....
چون دیشب بد خواب شده بودم اصال حسه رانندگی نداشتم و میدونسم خودمو فریو به کشتن میدم برای همین
قبول کردم اون برونه و ازش قول گرفتم مدل الک پشتی نره ...وسایالرو ریختم صندوق عقب و یکی از دخترا صدام
کرد رفتم طرفش یکم حرف زدو ازم پرسیدمشکلم با راستین چیه منم پیچوندم و کلی عصبانی بودم که انقد پیش
بچه ها ضایع شده بودم همه سوار ماشیناشون بودن رفتم نشستم جلو اونم استارت زد خواست یه چیزی بگه پریدم وسط حرفش .... میرغضبه گنداخالق حال بهم زن
....
دستمو مشت کردم گزاشتم جلو دهنم عه عه عه دیدی چجوری خیتم کردجلو بچه ها حاالتعریف نمیکرد افتادنمو
میمرد؟سقط میشد؟اون یزدانی مارمولکودیدی چجوری ریسه میرفت ازخنده ..
اون جنابه راستین فکر کرده چون استاده هرچی به فکرش رسید باید از دهنش بپاچه بیرون یکی نیس بهش بگه
اخه تو باده کدوم معده ای بابا...فری رو نیگا کردم هی بهم اشاره میده...
_چته تو!چه مرگته؟سکته کردی هی ابروهاتو اینور اونور میکنی؟.... خیلی ممنون خانمه رسام ....
وای .... این ... اینکه صدای یزدانی بود برگشتم عقب یا اکثرامامزاده ها اینا اینجا چیکار میکنن ینی همه حرفامو
شنیدم!ای خدا بد شانس تر از من هم آفریدی؟!
یه نگاه به راستین انداختم اوه چه اخمی کرده تو چشاش یه خفت میکنم خاصی موج میزنه!با صدای فری برگشتم
سمتش که گفت:ماشین استاد راستین خراب شده بود روشن نمیشدماشین ما فقط جا داشت که افتخار دادن با ما
اومدن....
تا باشه از این خرابیا ..به جهنم که خراب شده...
قسمت۳۸
فری ماشینو نگه داشت یزدانی ازمون تشکر کردو بعدشم خدافظی و پیاده شد..اون راستین گوریل روبه فری
گفت:ممنونم خانم حکیمی خدانگهدارتون .......
وا منم اینجا برگ زائد هویجم خوبه ماشین مال دادش منه پررو !!
پیاده شد دوباره برگشت اومدکنارمن سرشوخم کردطرفم یه ذره استرس گرفتم ینی یه ذره از یه ذره بیشتر..
عصبانیتش کامال مشخص بود حاال برای چی انقد عصبانیه خب حرف حق بود واال ....با صدایی که توش عصبانیت موج
میزد گفت:خیلی مواظب خودت باش خانم رســـــــــــــــام بی احترامیات بی جواب نمیمونه...._بــــــاشه مواظبم آقای استاد شما نگران نباش !منم تهدید نکن من ازکسی تاحاال نترسیدم...
راستین_توصیه میکنم از من بترسی....
_توصیه میکنم بکشی کنار چون میخوایم بریم خونمون حوصله شنیدن حرف الکی هم ندارم....بچرخ تا بچرخیم .....
راستین_میچرخیم..
روبه فری گفتم راه بیوفت دیگه,, اونم بی هیچ حرفی راه افتاد...
فری_تو نگران پاس نشدن درست هستی واقعا؟؟؟
_دیگه مهم نیست فوقش جریان تصادفو برای بابام میگم اونم ادم منطقی هستش..
فری_پس کل کل هاتو بی ادبی هاتم برای بابات بگو
_فری تو اینو نگو خودت دیدی که من فقط جواب حرفاشو دادم اون اول شروع کرد منم کف دستمو بو نکرده بودم
که جنابعالی پتروس فداکار شدی و این دوتارو سوار کردی شیشه های عقبم که دودیه ندیدم ...
فری_حاال درس یزدانی هم افتاده فرض کن....
_جهنم ! نمیتونم خودمو بکشم که ....
دیگه هیچ حرفی تا موقع رسیدن نزدیم ....
****
باصدای بهم کوبیده شدن دره اتاق چشام باز شد مامانو دیدم ....صدای دادش بلند شد نیــــــــــلی هفتو نیمه
دیرت شد خاک تو سرت شد بد بخت شدی ....
خخخخ باز این مامان ما خالی بست گوشیمو نگاه کردم ....
چیییییییی هفتو سیو دودقه وای یا خوده خدا .... خودم بهونه رو در دستی تقدیمه راستین کردم نفهمیدم چطور لباس پوشیدمو از خونه زدم بیرون به خودم اومدم دم دره کالس بودم یه رب از کالس گذشته بود
صدای حرفای راستینوخنده های بچه ها میومد انگار کالس اموزش دلقک بودنه ... دوتقه به در زدم و رفتم تو سالم
کردم خواستم برم سمت صندلی که گفت:کالس یه رب پیش بوداا نه االن
_بله میدونم خودم که کالس کی بود متاسفانه خواب موندم وتکرار نمیشه دوباره خواستم برم سمت صندلی که
گفت: متاسفانه منم نمیتونم کسی که تاخیر داشته رو سر کالس بپزیرم ....
داشت ادای منو در میاورد انگار نه انگار دو دقه پیش هروکرش به راه بود االن عین میرغضب نیگا میکنه...
_خب االن چیکار کنم من ؟؟
_تشریف ببرید باالی مجلس بشینید ....خب برید بیرون دیگه فقط زود داره وقت کالس داره تلف میشه ....
قسمت۳۹
با پوزخند جواب دادم :من خاک برسره مفید بودن کالستونم بابا رومو برگردوندم که برم صداشو شنیدم :لطفا از من
انتظار نمره نداشته باشید خانم رســـــــــــــــام ...درم پشت سرتون ببندید...
_ازاولشم از شما انتظاری نمیرفت....
بدون اینکه درو ببندم رفت سمت حیاط و منتظر بودم فری بیاد و بریم سرکالس بعدی که با یزدانی بود ...فک کنم
اگر امروز دانشگاه نمیومدم سنگین تر بودم واقعا .....
با فری داشتیم میرفتیم سره کالس یزدانی که اقای استاد جلوروم سبز شد...
راستین_حیاط خوش گزشت ؟؟خودت گفتی بچرخ تا بچرخیم چرخش خوبی بود برات؟؟؟؟
_همینکه سره کالسه حوصله سر بره شما نباشم برام عالیه ....زیاد به دلقک بازی عالقه ندارم ...
بی جواب موند الل شد دل منم خنک شد تو کالس یزدانی هم دائم تو هپروت اون مسافرت بودم یه روز قبل از
برگردیم همون شبی که منو ضایغم کرد رفت تو اتاقشون منم رفتم که چهار تا درشت بارش کنم همه بچه ها پایینبودن رفته بودم پشت در که راستین با عصبانیت وحشتناکی با کسی تلفنی صحبت میکرد و بدوبیراه میگفت خیلی
عصبی بود دائم میگفت به طرفش که خفه شو حال بهم زن ترین ادمی برام ... نه نمیزارم توضیح بدی .......
خیلی دوسدارم بدونم اون کسی که باهاش خرف میزد کی بود البد دوست دخترش بود دیگه ...منم که عصبانیتشو
دیدم بیخیال حرف زدن باهاش شدم ....
یهو آرنج فری فرو رفت تو پهلوم که از فکر در اومدم..
_اوخ چته مونگول پهلوم سوراخ شد ....
فری _هزار بار صدات کردم خداروشکر کر هم شدی تازگیا کالس تموم شده !!جنابعالی هم اصال حواست نبود
تومسیر کهکشان راه شیری بودی...
_خب حاال تواماا پاشو بریم چه روز مضخرفی بودا
فری_نیلی من کالس بعدی رو نمیام خونه کار داریم ..
_هوووف باشه ........
کالس بعدی هم که امیربزرگمهر استادش بود هم تموم شد تو این مدت کاشف به عمل اوردم این بزرگمهر رفیق
جینگ راستینه اون سری که رفتیم مسافرت چون رفته بود آلمان نیومده بود با ما و اینکه این راستین هم از
کوچیکی المان بوده و بزرگ شده اونجاس پدر مادرش ایرانی هسن و جفتشون هم اونجان االن ....کوفتش بشه ایشاال
المان تو حلقومش بمونه چه شانسی هم داره ....
میبینم وقتی بچه های کالس یه سری اصطالح به کار میبرن این تو هنگ میمونه و قفل میکنه نگوبچم نمیفهمه این
اصطالحارو..........
کالس که تموم شد زدم بیرون نزدیک پله ها بودم که باصدای بزرگمهربرگشتم سمتش....خانم رسام؟
_بله؟چیزی شده استاد؟؟
استاد_خب نه ینی میگم امروز خانم حکمیمی نیومده بودن !حالشون خوبه ؟؟خخخخخ وای پس درست فک میکردم این بزرگمهر گلوش پیشه فری گیره آخی ناز بشی پسر چه نگرانشم هست
.....
قسمت۴۰
_نه استاد راستشو بخواید چجوری بگم امر خیره ینی امشب خواستگاریشه دیگه ....
یه نگاه به بزرگمهر انداختم نفسش تند شده بود و رنگش پریده بود با اجازه ای گفتو سریع رفت .... خودمم از خالی
بندیم خندم گرفته بود ولی االن مطمئنم که عاشقه اونم عاشق فری از همون اوال معلوم بود ازش هر چی به فری
گفتم میگفت نه اشتباه میکنی توهمای ذهنیته!!
*****
بعده دانشگاه به فری زنگولیدم که بیاد خونه ما اونم حوصله مهموناشونونداشت قرار شد بیاد اینجا چترشو باز کنه
.....
ماجرای امروزو براش گفتم نمیدونم چرا سگ شده بود دنبالم میکرد اخرش منو گرفت
_فری غلط کردم من که چیزی نگفتم بابا منو باش خواستم به تو کمک کنم ....
فری_بیخود کردی ابروی منو بردی که چی بشه ها میکشمت .....
بعد هم دست گذاشت رو نقطه ضعف من انقد قلقلکم داد که کبود شدم وقتی هم ولم کرد سریع پریدم تو دسشویی
.....
برگشتم تو اتاق.... میگم فریی؟؟؟
فری_هوم؟؟؟
_هومو درده دو جانبه
فری_تو طحالت...بنال دیگه _خدایی این امیره عاشقته جونه تو راست میگم تورو الشخورا بخورن راست میگم .....
فری_نخیرم
_مطمئنم توام دوسش داری.
فری_وای نیلی نه نه باز تنت میخاره ؟؟؟
_تو که راست میگی منم عررر عرررر....
فری شبم پیشمون موند و بعد شام دستشو کشیدم بردم تو اتاق و تا سه صبح فک زدیم از هر دری گفتیم و بعدش
خواستیم بخوابیم که یه صداهایی میومد یکم استرس گرفتم ولی بیخیالی زدم بازم صدا یه صدای ارومی بود اما
نمیدونم چرا انقد قلبم ناآروم میزد فری متوجه شد هم متوجه حال من و هم اون صدای دلهره اور ....
خواستم بیخیال شم ولی نمیشد پاشدم رفتم دره اتاقو باز کردم یکم جلو رفتم سایه یه نفرو دیدم سرجام میخکوب
شدم که یه مرد جلوم ظاهر شد چندتا جیغ بنفش زدم و بعدش نفهمیدم چیشد.....
قسمت۴1
سوزش رو تو صورتم حس میکردم انگاریکی چپو راست به صورتم سیلی میزد صداها واضح شد برام صدای بابا مامان
و فرزانه گریه های مامان و نیلی گفتنای فرزانه پلکام باز شد بنیامین باال سرم بود با اینک پلکام بازه هنوز داره
سیلی میزنه بیخیالم نمیشه صدام در اومد:این لپ از بین رفتاا نمیخوای تموم کنی ...
بنیامین لبخند زدگفت:نیلی جونی خوبی خواهری؟؟اون دزد لعنتی رو دیدی جیغ زدی بعدم از حال رفتی ...
مامان_دخترم خوبی ؟الهی به زمین گرم بخوره اون یارو معلوم نیس چجوری درو باز کردن وقتی تو جیغ زدی اونام
فرار کردن نترس نیلی الهی بمیرن که رنگ تو صورت دخترم نمونده ...
بابا_نیلی جان دختره بابا نگران نباشیااا از این ساختمون لعنتی میریم اصال جایی که یبار دزد بیاد اطمینان بهش
نیس نگرانی هاشونو درک میکردم چون از بچگیم تا االن که به این سن رسیدم از دوتا چیز وحشت داشتم و حالمو تاغش
کردن پیش میبرد اولی دزد ....دومی هم جنازه همینوبس.... *****
دو هفته از اون قضیه گذشت و امروز با بابا و بنیامینو مامان رفتیم و آپارتمان جدیدی که دو سه تا محله از خونه
قبلیمون باالتر بودو برای اخرین بار دیدیم و فردا هم وسایالمونو میبریم خیلی خونه شیکیه وچهار خوابس یه حالو
پزیرایی بزرگ داره روبه رو پزیرایی اشپز خونس و از گوشه حال پنج تا پله روبه باال هست که اتاق خوابا اونجا ن
درکل عالیه .............
منوبنی خسته و کوفته ولو شدیم رو مبل مامان تا جون داشتیم از صبح ازمون کار کشیده چون گیر داده بود یه روزه
باید کامل جابه جا بشیم و کاری برای فردا نباشه حتی ناهارم سرپایی خوردیم زنگ درو زدن و صدای مامان بلندشد
نیلی درو باز کن ببین کیه ....
دودستی کوبیدم توسرم نا نداشتم حتی تا در برم بزور خودمو رسوندم به در و چهره خوشگل یه خانومی رو دیدم
بهش میخورد هم سنای مامان خودم باشه سالم کردو خوش اومد گفت بعدشم مامان اومد دم در تا ببینه کیه ..خب
مادر من از اول چی میشد خودت میومدی!! صدای زنه هنوز میومد که به مامانم گفت اسمش فریباس ...
رفتم تو اتاق خودم و ولو شدم رو تخت، بیخیال شام خوابو بچسب....
با صدای زنگ گوشیم از خواب پاشدم ...
ای بمیری ای به زمین گرم بخوری ای خودم گورتو بکنم که منو از خوابم بیدار میکنی ....
الو چیه فری نمیزاری جمعه هم کپه مرگمو بزارم؟؟
فری_چته بابا اول صبحی میگم امروز میای خونمون؟ حوصلم خر است!!
_نه میخوام کله روزو بخوابم... اینو گفتمو گوشیمو خاموش کردم که کسی مزاحم خواب نازنینم نشه .....
چشامو باز کردم از دست خودمم عصبانی بودم که چرا بیدار شدم ...نگاه به ساعت انداختم هییییین دو ظهر بودوای من چقد خوابیدماا .
خرس قطبی بایدجلوم لونگ بندازه..
گلوم چقد میسوزه وای تنمم خیلی کوفتس چه مرگم شده ...در اتاق باز شد و مامان بایه کاسه تو دستش اومد تو
اتاق ....مامان_نیلی جان خوبی ؟؟از صبح تب داشتی هی هزیون میگفتی تبت باال بود دکتر اومد اینجا یکم دارو
نوشت این سرمم برات وصل کرد .... باحرف مامان نگاه به دستم انداختم وای من چرا هیچی نفهمیدم اوه په اوضام
خیلی کیشمیشی شده و بهترین موقعس برای اینکه خودمو لوس کنم آخ که چه حالی داره ...
_مامانی ؟
مامان_جانم چیزی میخوای ؟؟
_گرسنمه مامان تشنمه ...
_بیا مادر برات سوپ اوردم االن میرم برات امیوه هم میارم بخوری جون بگیری ......
امروز تا تونستم خودمو براشون لوس کردم چه کیفی میده واقعا تا همین دو دقه پیش بنیامین داشت پاهامو ماساژ
میداد هی هم قربون صدقم میرفت و ابمیوه بهم میداد و بعدشم بابا اومد کلی نازم کرد مامان هم یه سوپ جو مشتی
برام درست کرده بود و خودش بهم داد و خوردم ........
امروز به فری گفتم مریض شدم و دانشگاه نرفتم حالم خیلی از دیروز بهتره ....
داشتم گیتار میزدم که روشن خاموش شدن صفحه گوشیم و دیدن اسم فری باعث شد گیتارو کنار بزارم گوشیو
جواب دادم صدای گریه فری دلمو ریخت هرچی گفتم چیشده جواب نداد فقط بین گریه هاش گفت بیا پارک
همیشگی ....از اتاق اومدم بیرون مامان خونه نبود ...
با یه مانتو شلوار ساده و شال مشکی زدم بیرون فاصله پارک تا خونمون یه خیابون بود این ساعت پارک خیلی
خلوت بود فری رو پیدا کردم خودشو انداخت تو بغلمو زارمیزد ...اخرش گفت:
نیلی ...نیلییی باالخره گفت امیر .... امیربزرگمهر گفت خیلی وقته عاشقمه و قصدش ازدواجه میخواد بیاد
خواستگاری قراره دوسه ماه باهم باشیم _وای فری اینکه عالیه خداروشکر خیلی خوشحالم
فری_بعده کالس ازم خواست بریم کافی شاپ منم قبول کردم اونجا حرفاشو گفت منم ازش یکم وقت خواستم تا
جواب بدم ...خیلی خوشحالم نیلی
_واییی عالیه دختر ...ولی خاک تو مخ شوور ندیدت دلم هزار راه رفت مگ اینم گریه داره خره خدا ....
اون روز با فری کلی حرف زدم و بعدش رفتم خونه شبش برای بنی همه چیو گفتم اونم گفت خوشحال شد اما یه
غمی تو حرفاش بود نمیدونم چرا...
سه روز گذشته و من بزور فری رو نگه داشتم تا جواب نده از بس که هوله گفتم یکم لفتش بده تا نگه
ازخداخواستس...
حاله بنیامین نگرانم کرده غذا نمیخوره و وقتی میاد میره تواتاق و درو قفل میکنه مامان ایناهم خیلی نگرانن چندبار
خواستم باهاش حرف بزنم اما در اتاقش قفله و راضی نمیشه ینی بنیامین بخاطر فرزانه اینجوری شده اخه چرا زودتر
نگفت که عاشقش شده خیلی گیجم خیلی ...
قسمت۴۳
امشبم مثل شبای قبل رفتم دره اتاق بنی رو زدم دیر وقته اما میدونم بیداره ...
در زدم نا امید بودم صداش کردم ...باورم نمیشد درو باز کرد پریدم تو درو بستم ..
نشستم کنار تختش ـ....
_بنیامین داداشی نبینم غمتو توروخدا باهام حرف بزن تو بخاطر فرزانه ناراحتی؟؟عاشقش بودی ؟چرا زودتر گفتی به
من حاال که اون دلشو باخته به کس دیگه اینجا عزا گرفتی توروخدا داغونمون نکن ...
بنی از جاش بلند شد زول زد توچشام...گفت:نیلی چی میگی ؟؟فرزانه خواهرمه با تو برام فرقی نداره چرا فکرکردی
عاشقش شدم عشق من به اون عشق برادر به خواهرشه...
گیج تر شدم نگاش کردم گفتم پس چیشده؟؟؟چته بگو به من ؟؟بنی_نیلی داداشت عاشق شده اولین بار که دیدمش دلمو باختم خوشگلیش به پای تو نمیرسه اما برای من بهترینه
قسمت۴۴
چند باری دنبالش رفتم خیلی دختر خوبیه خونشون دو طبقه باالتره و مامانش همون فریبا خانمه که با مامان اشنا
شده.... ولی نیلی چند روز پیش دم در با یه پسری دیدمش که اومدن تو ساختمونو رفتن سمت واحدشون نیلی اگر
نامزد داشته باشه چی؟؟بخدا من میمیرم میمیرم......
_خدانکنه ...تا نیلی فوضول جلوت نشسته غمت نباشه خودم فردا ته ماجرا رو در میارم و تا شب نشده بهت خبر
میدم ....
امروز مامانو مجبور کردم اش رشته معروفشو درست کنه و یه کاسه ریختم و گفتم میبرم برای فریبا خانم اینا ...
با اولین تعارف فریبا خانم پریدم تو خونشون به به خونه شیکی هم دارناااا ...
یه دختر خوشگل اومد توی حال باهام دست دادو احوال پرسی کرد انگار که چند ساله منومیشناسه خیلی گرمو
مهربون بود ....کم کم سواالنو ازش پرسیدم اسمش مهیاسه و فامیلیشون پناهیه تک دختره و یه داداش داره ..خیلی
نامحسوس پرسیدم اون پسره اون روزی باهاش بودی کی بود اونم تعجب کرد ولی با لبخند گفت داداشش بوده ...
درسته که پیششون ضایع شدم حسابی بخاطر یه کاسه اش یک ساعت خونشون نشستم ولی ارزششو داشت
مهیاس دختر خوبیه و موهای صاف قهوه ای وبا ابروهای قهوه ای و چشمای عسلی پوست گندمی داره لبای قلوه ای و
بینی استخونی درکل بانمک بود اندام ظریفی هم داشت .... به بنیامین زنگولیدم اونم ازم خواست فاز دوم نقشه رو
اجرا کنم و به مامان بگم ...فک کنم این داداش ما هفت ماهه به دنیا اومد ...
به مامان بابا ماجرارو گفتم اونام خیلی خوشحال شدن و مامان فردای اون روز رفت باهاشو ن صحبت کنه و مزه دهن
مهیاسم بفهمه که این مهیاس ناقال هم از بنی خوشش اومده بود سه سوت اوکی رو میده ....
برای اخر هفته قرار خواستگاری رو گذاشتن ....
*******
فری_نیلی ارواح جدت بزار امروز بعده کالس جواب مثبتو بهش بدم _زشته عروس انقد هول باشه تو چرا نمیفهمی بزار طالبت باشه خودتو سبک نکن ..
فری_نیلی بخدا از دستم میپره ها ...
_ینی خاک تو مخت، باشه بیا بریم جوابتو بده....
تویه راه رو امیرو دیدیم من با نیش باز سالم کردم و فری سرشو انداخت پایین و اروم سالم کرد امیرم با لبخند
جوابمونوداد و از فری پرسید:فکراتونو کردید؟
فری_بله جوابم مثبته!
جواب مثبت فری همانا و نیش باز امیر همانا ..... رفتیم سر کالس اما چه کالسی این دونفر همش چشم تو چشم هم
بودن کالس کال تو یه فاز دیگ بود ...
*****
بنی تو کت شلوار سرمه ایش که با پیراهن سفید پوشیده بود از همیشه جذاب تر شده بود منم یه مانتو ابی کاربنی
پوشیدم با یه روسری مشکی و شلوار مشکی ارایش الیت موهامم کج ریختم .... _بنی جان یکم نیشتو جمع کنی
بهتره ها
قسمت۴۵
یهو دیدی اقای پناهی گفت این پسره جلفه.. من به غالمی قبولش نمیکنم ...
صدای مامان بلند شد:نیلی پسرمو اذیت نکن..قربون قدو باالت بره مامان که داری دوماد میشی ...هزار ماشاال..
_مامان من حسودیم شداااا
بابا_حسودی نکن دختره بابا... بنی لپمو کشید گفت:حسودیاتم قشنگه جغله بدو بریم خانممو منتظر نزاریم.....
بابا_خجالت بکش پسر ...
بنی گردنشو خاروند گفت : عه بابا جان شما هنوز اینجایید داشتم به نیلی میگفتم بریم اقای پناهی اینا منتظرنبعد از کلی حرف زدن ..باالخره خانواده ها رفتن سره اصل مطلب .خانواده عموی مهیاس هم هستن یه پسر جوون هم
هست که من اول فکر کردم داداش مهیاسه اما خب بعد کاشف به عمل اومد پسر عموشه .....دائم در حال تحویل
دادن لبخندای ملیحه فک میکنه خیلی جذاب میشه!!
مهیاسو بنیامین رفتن باهم حرف بزنن چقدم بهم میاااان..
همه چی به خوبی و خوشی تموم شد و اخر هفته بعدی بعدی قراره بعله برون گزاشتن و فردا هم میرن ازمایش، واقعا
خانواده خوبی هستن اقای پناهی دل خوشی از مهریه نداشتو ازعشق حرف میزد..فریبا خانمم از اون بهتر ولی خب
بنیامینم یه مرد ایده عاله تحصیالت داره کار داره وضع مالی خوبی داره .. با اصرارای فریبا خانم برای شام موندیم
دست پختشم ماشاال خوبه ها...
****
فری_پ بنی هم رفت قاطی مرغا چه عجله ای ....
_اره دیگ داشت تو آتیش عشق میسوخت ....عاشق شده عجیبم عاشق شده هااا تو با اقا امیرتون چیکار کردی؟؟
فری_خیلی خوبه نیلی اصال فوق العادس خیلی عاشقش شدم
_بودی..
فری_نیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی
_جانم کارم داشتی ؟؟؟
فری_نیلی خف کار کن ...
_چشوم
سالم خانمه حکیمی...
برگشتم پشت سرمونیگا کردم فقط میرغضبو کم داشتیم این وسط پسره گوریل انگار نه انگار منم هسم سالم
نکرد!!منم عمرا سالم کنم بهش فری هی بهم اشاره میده که سالم کن محل نزاشتم هستی تا مارو دید دوید سمتمون
خواستم بهش بگم همش ماله خودته اروم تر بیا سقط نشی تو مسیر راستین_وای چه سعادتی هستی خانم ...
هستی_سالم استاد حالتون خوبه ؟
راستین_با دیدن شما بهترم شدم واووو شما امروز چقدزیباتر شدید ....
هستی که داشت میترکید از خوشی گفت: مرسی من خداروشکر میکنم همیشه بابت چهره زیبام ...
سریع از پیششون رفتم کنار اگر یه دقه دیگ میموندم میترکیدم از خنده خخخخخخ دستمو میکوبیدم روپامو
میخندیدم فری اومد سمتم گفت:دیوونه کجا گزاشتی رفتی تو یهو ..
_وای فری حرفای هستی رو شنیدی؟؟داشتم میمردم از خنده...
فری_اره منم خندم گرفت ..نیلی من با امیرقرار دارم کاری نداری؟؟
_نه سالم برسون خدافظ..
فری_خدافظ....
قسمت۴6
ای بابا این فری هم رفت پیشه امیر جونش که حاال من تنها چه غلطی کنم همینجوری داشتم راه میرفتم که یه
صدای اشنا شنیدم اه اینکه صدای اقای استاده مث اون شبی تو ویال داره با عصبانیت حرف میزنه اروم رفتم پشت
درختی که کنار نیمکتش بود تا به حرفاش گوش کنم ...اون موقع که داشتی اون غلطو میکردی باید فکر اینجاشم
میکردی ....خفه شو دهنتو ببند برو به کثافط کاریات برس دیگ هیچ جایی نداری کنار من تنفر اوری دیدنت حالمو
بد میکنه بهار برو به درک...
اوه پس طرف اسمش بهاره حاال چرا انقد باهاش بدحرف میزد بد که چه ارض کنم از بدم اونور تر .....دوباره صداش
بلند شد: بیا بیرون ...
وا این با کیه ...نکنه با منه دوباره گفت:بیا بیرون خانم رسام....
یا خوده خدااا با منه !!! قورت نده منو با این اخالق سگیش پسره موجی ...اروم رفتم طرفش تک سرفه ای کردم
...گفتم:امم منو صدا کردید.....
پاشو انداخت رو اون یکی پاش دستاشم گزاشت پشت نیمکت قیافش خندون و موزی شده بود گفت:فال گوش
وایسادن کاره بدیه هااا بهت یاد ندادن ؟؟
خیلی ریلکس جواب دادم:متوجه منظورتون نمیشم من داشتم هوا میخوردم ....
راستین _اهاااان پس هوای پشت این درخت خیلی خوبه که یه رب اونجا وایساده بودی فقط!!
وای خاک توموخم ینی از اولی که اومدم این فهمیده!!ولی خب نباید خودمو لو بدم..
_حاال هرچی !!!
راستین _روتو برم واالا تو دیگ کی هستی !اسطوره پررویی!
خواستم جواب بدم گوشیم زنگ خورد با فالکت گوشیمو از تو کولم پیدا کردم و یه لحظه حواسم پرت شد رفتم رو
نیمکت کنار این گوریل نشستم ....
_الـــــو سالم بنی جوووونے..
ڪ آبجی خانم !نیم ساعت دیگ میام دنبالت ...
بنی_سام علی
_اخ جون بنیامین کالس که ندارم اگر تونسی زودتر بیا ..
چشمم افتاد به راستین که یه ابروش رفته بودباالبا پوزخندنگام میکرد..
بنی_چشوم زودتر میام ..
_جیگرتو بنی منتظرم بای ..
بنی_بای
هیچ لایک نمیکنین🥲💔

❤️
👍
❤
🆕
⏩
♥
🤍
4⃣
😂
😍
430