داســتان ســࢪا┆𝑫𝒂𝒔𝒕𝒂𝒏 𝑺𝒂𝒓𝒂
داســتان ســࢪا┆𝑫𝒂𝒔𝒕𝒂𝒏 𝑺𝒂𝒓𝒂
June 12, 2025 at 03:51 PM
_رمـ 𓍯ــان : `نیلی𓍯🎀`_ _ژانـــر : عـــاشقانه_ _قـ 𓍯ــسمت : چهارم𓍯_ *`˖࣪ᝰ𝑌𝑎𝑠𝑎𝑚𝑖𝑛`* قسمت 🪭👇🏻 https://whatsapp.com/channel/0029VaaisAR5vKAH53Arxj3E/10840 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ `بخشی از قسمت گذشته` _اخ جون بنیامین کالس که ندارم اگر تونسی زودتر بیا .. چشمم افتاد به راستین که یه ابروش رفته بودباالبا پوزخندنگام میکرد.. بنی_چشوم زودتر میام .. _جیگرتو بنی منتظرم بای .. بنی_بای ....... خوب نیست انقد دختر منت یه پسرو بکشه هااا زبونت فقط برای من نیش داره؟؟... واااا این فکر کرده بنیامین ..فکر کرده که ...خخخخخ وای چقد خنگه !شایدم من جوری حرف زدم که فک کنه بنی دوست پسرمه ولی باحال شدااا... _فوضولو بردن جهنم گفت عه؟اینجام گاز کشی شده !! سویع از جام پاشدم و رفتم سمت دره اصلی رو یه نیمکت دیگ نشستم....ماشین بنیامین رو دیدم پاشدم که برم سمتش دوباره صدای گوریلو شنیدم!...بنی جوووووووونی اومد دنبالت؟؟؟ _تا کور شود هرانکه نتوان دید!! گیج نگام کرد ای بابا اینم که ضرب المثل حالیش نیس!گفتم:شما استادی مثال چرا همش ول ول تو حیاط میگردید؟!راستین_خوب شد فهمیدی استادم حاال برو بنی جونو منتظر نزار!! _شماحرص بنی جونونخور قسمت۴7 اینو گفتم رفتم پیش بنیامین از ماشین پیاده شده بود ...میدونسم راستین هنوز اونجا وایساده ...رفتم جلو بنی رو بغل کردم اونم بغلم کرد ولی سریع خودمو کشیدم بیرون ازبغلش زشت بود خو جلو دانشگاه لپمو کشید و گفت اون یارو کی بود ؟؟گفتم:استاد بود بابا همون استاد جوونه که بهت گفتم! بنی_چقد قیافش اشناس ..سوار شو بریم ... یه نگاه به پشتم انداختم راستینو دیدم دست به سینه نگام میکرد ...... ***** همه حاضر اماده تو سالن نشستن تا بریم خونه مهیاس اینا خاله هام همه هستن عزیز جونو اقاجون هم اومدن من یه لباس مشکی عروسکی استین حلقه ای پوشیدم یقش تا گردنمه و تا کمر تنگو چسبونه از کمر به پایین یکم پف داره و گشاد شده کفش پاشنه دارمشکی هم پوشیدم ساپرت رنگ پامم پوشیدم تا یه وقت بیناموسی نشه ..موهامو باز گزاشتم جلوشو اتو هم نکشیدم همونجور موج دار زدم باال و کلشو ژل زدم و یکم اسپره تا ثابت بمومه کلی ریملزدم با یه رژ جیگری و پنکک ورژگونه هلویی همه چی عالی شد ..مانتو و شالموپوشیدم و رفتم بیرون امشب قرار بود جشن بگیرن و فردا صبح هم یه عقد محضری بکنن ...بنیامین یه کت شلوار اندامی مشکی پوشیده بودبا پیراهن سفیدپاپیون مشکی هم زده بوددل من براش ضعف رفت چه برسه به مهیاس... همه حرکت کردیم خخخ تنها وسیله نقلیه ای که ما برای رسیدن به مقصد ازش استفاده میکردیم اسانسور بود رفتیم باال خونه اونا هم پره مهمون بود مهیاس تو لباس نباتی رنگ بلندی که تنش بود و موهاشو لخت دورش ریخته بود خیلی ناز تر شده بود منو برد سمت اتاقش تا لباسامو عوض کنم مانتومودراوردم و شالمم همینطور و خودمو تو ایینه نگا کردم همه چی عالی بود امشب قرار بود فری هم بیاد از اتاق رفتم بیرون فرزانه رو دیدم که داشت از در میومد تو خواستم برم سمتش اما صدای یه نفر منو سرجام میخکوب کرد برگشتم سمتش چشام داشت از حدقه میزد بیرون ..... _شما ...شما ... اینجا؟؟؟ راستین_چیه ؟؟؟به تته پته افتادی!!!من داداش مهیاسم !چرا دروغ گفتی که بنیامین دوست پسر ته ها؟؟؟؟ گیج نگاش میکردم... _مگ من به شما گفتم بنیامین دوست پسرمه ؟یادم نمیاد اینو گفته باشم بعدشم فامیلی شما راستینه فامیلی مهیاس پناهیه قبل اینکه دروغ بگید راجبش فکر کنید !! خودشم هول کرد که سوتی داده راجب بنیامین که گفت:من وقتی هشت سالم بود مامانم با پدرمهیاس ازدواج کرد و تازه دوماهه که برگشتن ایران از المان اومدن تا دیگ برای همیشه اینجا باشن !من نمیدونسم بنیامینی که اومده خواستگاری برادر توإ چون که کیش بودم برای سمینار دیدی که دانشگاهم نبودم ونمیدونسم خونتون تو این ساختمونه !!! قسمت ۴۸ اره ارواح عمت تو نمیدونسی ما تو این ساختمونیم ..... راستین_چیزی گفتی ؟؟؟؟شاگردم که هسی متاسفانه باهات فامیلم شدم _منم همچین خوشحال نیسم که فامیل شدم باهاتون بیچاره مهیاس جون که داداشش شمایی ... رفتم پیشه فری اونم تو هنگ بود وقتی براش تعریف کردم به شانس قشنگم ایوال گفت... با فری و مهیاس کلی گفتیمو خندیدیمو رقصیدیم مامان انگشتر نشونو دست مهیاس انداختو باباهم بهش یه گردنبد هدیه داد مهیاس واقعا فوق العادس خیلی خانمه و خیلی گرمو بامحبته با اون داداشش کلی فرقشه... موقع رفتن با راستین خدافظی نکردم چون اون گوریل با بچه دوساله خالم خدافظی کرد با من خدافظی نکرد منم که عمرا خدافظی کنم با اون ... **** امروز یه کالس مضخرفو با اقای استاد پشت سر گزاشتم طبق معمول منو مهمون اخم های قشنگش کرد منم تا تونستم چشم غره تحویلش دادم ..الهی به فنابری خودم گردوبزارم الی خرمات.. رسیدم خونه مامان پرید جلوم گفت:سالم مادر برو تو اتاق لباس عوض کن بیا که کارت دارم ....... خب مادر من بیا بگو بینم چی میخواسی بگی ..مامان باخنده اومد پیشم نشست گفت:نـــــــیلی جون میخواد برات خواستگار بیاد .... یعنی عاشق مامانمم بدون هیچ حاشیه ای میره سر اصل مطب.... _عه؟؟چه خوب... مامان_وا ینی چی نیلی نمیخوای بپرسی کیه چیکارس ؟ _نه احتیاجی نیس من قصد شوور کردن ندارم !!! مامان_باشه پس میرم به فریبا خانم بگم اخه سامان خواهر زادش تو مهمونی دیده بود تورو خوشش اومده بود .. _مادره من یکم اصرار کن بهم خب شاید قبول کردم ...اه مامان اون پسره زن نمارو میگی ؟؟؟؟ناخناش که مانیکور شده بود بجونه شما نباشه بجونه خودم برق ناخنم زده بود هی دستاشو فرو میکرد تو موهای پریشونش..دماغشو که نگم بهتره ،،کال از ریشه زده بود دوتا سوراخ باقی مونده بود ولی حیف شد باید ازش میپرسیدم پیش کدوم ارایشگر میره المصب ابروهاشو خیلی خوب برداشته بود مامان که از خنده قرمز شده بود گفت :نیلی خدا نکشتت خودمم بدم میومد ازش ولی خواستم نظرتو بگی من میرم پیش فریبا ... _به فریبا جون بگو اونو باید شوهر بدن زن به کارش نمیاد از من گفتن بود ... قسمت۴۹ تا مامان درو باز کرد که بره بنی و مهیاس که پشت در بودن اومدن تو ....سالم علیک کردیمو کلی قربون صدقه هم دیگ رفتیم ونشستیم رو مبل ... مهیاس_نیلی همه تو فامیلمون تعریف خوشگلی و خانم بودنتو میکنن خیلی ازت خوششون اومده مخصوصا خاله بزرگم... _ همون که اسم پسرش سامانه دیگ ؟؟؟ایییش مهیاس جون بدت نیاداا خیلی پسره زن نماس و چندش بگردید براش یه شوهر درست حسابی پیدا کنید ... بنی و مهیاس زدن زیر خنده ...بنی_مهیاس ناراحت نشی خانمم این نیلی خیلی روک حرفاشو میزنه تعارفم نداره .. مهیاس _ن بابا من اخالق نیلی رو میدونم خودمم از سامان بدم میاد بقول نیلی باید شوهرش بدیم ... _آ باریکال زن داداشه چیز فهم من برم براتون شربت بیارم جیگرتون حال بیاد ..... با سینی که توش سه تا لیوان شربت پرتغال بود رفتم سمت حال ...بنیامینومهیاسو رو دیدم کنار هم زول زدن بهم دیگ فیس تو فیس خیلی مرموز با لبخند ملیح به هم نگاه میکنن ..وای اینا این وسط حرکت عاشقونه نزنن خجالتم خوب چیزیه ها اصال پیش خودشون نمیگن نیلی اینجاس یه وقت چشمو گوشش باز میشه بی حیاها.... یکم جلوتر رفتم بلند گفتم:اهمم ....اهمممم ببخشید ...به خودم اشاره کردم دوباره گفتم:اینجا بچه در حال رشده هااا فیس تو فیس شدین رفتین یه فازه دیگ .... اینجا جای کارای خاک بر سری نیس میخواین صحنه1۸+ اجرا کنین قبلش بگین چشامو ببندم ..چشمو گوش من باز بشه شما پاسخگو هستید....؟؟ مهیاس خندید قرمز شد سرشو انداخت پایین اما این بنیامینه بی حیا بلند بلند قهقهه میزد انگارادرس کارخونه تیتاب سازی رو بهش دادن ...... _چیه بنی خان خوشت اومد؟؟؟کیفور شدی؟اینجوری پیش بره چند ماه دیگ عمه هم میشم البد ... بنی_از کجا معلوم تا حاال نشدی؟؟؟؟ چشام داشت از حدقه میزد بیرون این داداش ما چقد بی جنبس ... مهیاس بازوی بنی رو نیشگون گرفت گفت:بنیامین این چه حرفی بود زدی بی ادب .... بنی_اخ ببخشید خانمی دیگ نمیگم این نیلی رو دعوا کن خب .... دوباره عاشقونه زول زد تو چشمای مهیاس ... زدم زیر خنده گفتم:مهیاس جونی اگر تا حاال کارت نداشته با این نگاهایی که بنیامین بهت میکنه امشب کارت ساختس .... اینبار مهیاس پاشد و افتاد دنبالم بنیامینم کمکش کرد و منو تا نفس داشتم قلقلک دادن نامردااا تالفی میکنم وایسید !!!مامان برگشت و اومد کنار ما نشست منم رو به رو مامان نشستم حاال وقتشه حال این دونفرو بگیرم ...گفتم: وای مامام نبودی ببینی اینجا چه خبر بود..بنی ومهیاس فک کرد میخوام قضیه قلقلکو بگم فقط و قیافشون عادی بود اما وقتی گفتم :رفته بودم شربت درست کنم اومدم یه چیزی دیدم اگر بگم سرت گیج میره.. قسمت۵۰ مامان با ترس گفت وای چیشده؟؟؟ _نمیدونی چه چیزی دیدم .... یه نگاه به بنیامین انداختم ابروهاشو هی مینداخت باال و اشاره میداد مهیاسم با حال زاری نگام میکرد حقتونه.. مامان گفت:نیلی داشتی میگفتی ؟ _اره مامان، جونم برات بگه از از اشپز خونه اومدمو ...بنیامین چندتا سرفه پشت هم کرد که ینی خفه شو خخخخ زن داداش ماهم که رنگ به رو نداشت ...... شرفشون میرفت کف پاشون جلو مامان ...جفتشون نا امید نگام میکردنادامه دادم دوتا سوسک کثیف کنار هم تو حال دیدم مامان فک کنم زنو شوهرم بودن میخواستن همین وسط بچه هاشونم تولید کنن که به موقع سر رسیدمو کشتمشون... مامان از جاش بلند شد خندید یکی زد تو مالجم رفت سمت اشپزخونه... منم پاشدم رفتم جلو بنی ومهیاس انگشت اشارمو بردم جلو صورتشون تکون دادم گفتم :همین خوفش براتون کافی بود خانم سوسکه و اقا سوسکه ....د وییدم سمت اتاق ................ کالس اولو با کمالی نصفشو تو چرت گزروندم هیرادم با تعجب زول زده بود ...اخرشم نگاش کردم گفتم:خســــــــتم میفهمـــــــــــی؟؟؟خســـــــــــــته!!.. چیزی نگفتو روشو برگردوند پسره پاچه خوارانقد چاپلوسی کرد تا کمالی راش داد تو کالس .... کالس دوم با راستینه خدایا خودمو سپردم دستت جزوه جلو صورتم بودو چرت میزدم با صدای دادش خواب از سرم پر کشید...که گفت:خانم نیلی هپروتیان ....کالس رفت رو هوا ..عصبی شدم گفتم :شما حنجرتو احتیاج نداری فدا سرم من به گوشم احتیاج دارم هوار میکشید... اونم عصبی گفت:تشریف ببرید بیرون کالس چرتاتون رو بزنید بعد بیاید سرکالس من ..... واقعا این چرا انقد از من متنفره اه لعنتی کولمو برداشتم گفتم خدا شفاتون بده رفتم بیرون ...همش تقصیر بنیامین شد تا ۴صبح بیدار نگهمون داشت اصال من نمیتونم یه بار با این راستین یه کالسو به خیرو خوشی به بگزرونم حوصله موندن نداشتم این روزاهم فری همش با امیره اس دادم بهش گفتم من میرم خونه ....سوار اولین تاکسی شدم و رفتم سمت خونه ........ فقط خواجه حافظ جاش خالی بود کله خاندان ریخته بودن خونمون یکی نیس بگه اخه مگ ما پختیم اینجا ؟!هی هروز هرروز چترشون اینجا بازه تازه یه سریا هنوز نیومدن تو راهن انگاری... منم که خسته هرکی نگام میکرد فک میکرد موادی چیزی زدم هالک خواب بودم بیخیال غرغرای مامان رفتم سمت اتاق ای جوون خوابو بچسب ...... قسمت۵1نمیدونم چقده که خوابیدم یه تیشرت قرمز با یه شلوارک تا زیر زانوسفید تنمه از تخت اومدم پایین رفتم جلو ایینه موهامم که ژولیده پولیده اووخ چقد گرسنمه ... برم یه چیزی بزنم بر بدنم روشن شم با دستم گردنمو ماساژ میدادم ... از اتاق رفتم بیرون واا این همه سروصدا برا چیه یه صدای مردونه و اشنا شنیدم ساعت خواب خوابالو با این وضع بری جلو مهموناتون که همشون فرار میکنن ...... تو فکر رفتم این صدای کی بود یهووو مغزم آپدیت شد واااااای ما مهمون داشتیم برگشتم که اقای استاد جلوم بود ای خداااا این اینجا چیکار میکرد ...وای خب داداش مهیاسه دیگ فریبا خانم اینا هم امشب اینجان دیگ اه توف به من ..یادم رفته این چندمین سوتیه که جلوش دادم ...یهو زد زیر خنده گفت :وااای خیلی باحالی تو قیافتو تو ایینه دیدی ؟؟؟؟از امازون فرار کردی ؟؟؟ من که کال گیج بودم جواب هیچکدوم از حرفاشو ندادم منو با این سرو وضع دید اگر تا االن شک داشت که دیوونم امشب دیگ مطمئن شد ... بی هیچ حرفی پریدم تو اتاق و خودمو شبیه ادمیزاد کردم به تونیک راه راه سفید میکشی و شلوار مشکی و شال مشکی پوشیدم حس ارایشم نبود یکمی مداد لب قرمز قهوه ای زدم و یکمی هم ریمل موهامم کال جمع کردم باال ... سرسری با مهمونا احوال پرسی کردم رو یه مبل یه نفره نشستم ..اصال حوصله نداشتم ..دوباره صدای این اقای استاد اومد :شبیه آدمیزاد شدی ..... نشست رو مبل کناریم گفت:امروز خوب شوت شدی بیرونا تا تو باشی سر کالس تو هپروت نری راستی هفته بعدی امتحان گذاشتم وای به حالت گند بزنی .... اوف چقد دلم میخواد گردن اینوبکشنم من ....ولی یه فکر بهتر دارم براش خخخخ.... بدون اینکه حتی نگاش کنم پاشدم رفتم سمت اشپز خونه بعدشم رفتم پیشه بچه هاجیگرم حال اومد ادم حسابش نکردم فک کرده کی هست ..... راستین_خوشم نمیاد راجب من فکر بد بکنی خیلیا دارن برام جون میدن پس دوکلمه باهات حرف زدم جو گیر نشو تحفه نیسی خیلیا در حسرت همین دو کلمه حرفن.... _مشکل اینجاس من اصالبه جنابعالی فکر نمیکنم اقای تازه به دوران رسیده خود شیفته!ـ.. جو گیــــر اسمته طلسمته شب میخوابی زیر بالشته!!! راستین_تو جواب ندی واال من فک نمیکنم اللیاوای چقد این بشر بیشعوره مثال خودت چه تحفه ای هسی دلقکی دیگ فقط برای من شیش متر زبون داری .. تو مهمونی یک سره با دخترای فامیل ما گفتو خندید دختراهم ک قربونشون برم رو به سکته بودن ازخوشی یه پیراهن سفید ساده تنش کرده بود استیناشم تا کرده بود با جین مشکی موهای مشکیشم داده بود باالته ریشم که گزاشته بود... در هر صورت گوریل بی خاصیتی بیش نیس!! ساعت یک شب مهمونا بیخیالمون شدن و تشریف بردن منزلشون قسمت۵2 امروز چهارشنبس و فردا میخوایم بریم شمال منم که عاشق شمالو دریاشم ... هفته ای که داره میادسه روزش تعطیله و کال دوتا کالس میمونه یکی کالس امیره که داره میشه شوور دوستم پیچوندش کاری نداره یکی هم کالسه راستینه که گوریل امتحانم برامون گزاشته فکر کردی اقای استاد خخخخ همچین بپیچونمت..به بابا اینا هم نگفتم امتحان دارم گیر میدادن که تو نیا یا کال نمیریم واال یه امتحان الکی که این حرفارو نداره ... مامانو بابا و بنی که رفته بودن خرید اومدن ...سالااام خانواده محترمه .ـ. بابا_سالم دختره خالی بند بابا... _وا بابا من کی خالی بستم؟ بابا_نیلی جان تو امتحان نداری؟مطمئنی؟ _امم خب چیزه ...امتحان ..خب بنی_نیلی خانواده مهیاس اینا هم میخوان با ما بیان وگرن بخاطر تو نمیرفتیم مهرزاد گفت امتحان خیلی مهمی دارید و نمیتونه از امتحانش بگزره چون به درستون لطمه میخوره تو این چند روزو بمون خونه ما ام تو رودروایسی مهیاس اینا میخوایم بریم ببخشید دیگ آبجی کوچیکهمامان_نیلی مادر مهرزاد جان هست بهش سپردم مواظبت باشه ماشاال استاده دانشگاس خارج بزرگ شده خانوادشم میشناسیم گفتم مواظبت باشه ...به فکر درست باش..... با قهر رفتم تو اتاق درو کوبیدم بهم....فک کنم من سره راهی هسم انقد ارزش ندارم که منو ببرن همش تقصیر توإ تقصیر تو مهرزاد راستین دلم میخواد با دست خودم با همین دستام خفت کنم بعدش ریز ریزت میکنم بعدشم میسوزنمت خاکسترتو چال میکنم سنگ قبرتو با اسیدمیشورم...الهی بری زیر 1۸چرخ ...خودم پودر نارگیل بپاچم رو خرمات...با مامان باباومخصوصأاون بنیامین نامرد قهر بودم..اماموقع خدافظی دلم نیومد با قهر خدافظی کنم و اونا رفتن...... ولو شدم رو مبل اشکال نداره دیگه چه میشه کرد یه هفته برای خودمم بیخیاله اون نامردا...با شنیدن صدای زنگ در یه شال سرم کردم و رفتم درو باز کردم هه اقای استاد ... _چیه؟؟ راستین_بلد نیسی با بزرگترت و البته استادت چجوری حرف بزنی ؟؟ _نه اومدی همین سوالو بپرسی؟؟جوابتو که گرفتی حاال خوش اومدی ...خواستم دروببندم درو با دستش نگه داشت اه خرزوریم هست برای خودشا.. راستین_عاشق چشو ابروت نیسم که اینجام مامانت ازم خواسته حواسم بهت باشه گند باال نیاری ..شدم له له تو دختر بچه ... اینو گفت رفت سمت اسانسور پسره عوضی نشونت میدم بشینو تماشا کن ..رفتم تو اتاق حسابی تیپ زدم و ارایش کردم از در زدم بیرون اقا بنیامین لطف کردن ماشینو برام گزاشتن و با ماشین بابا رفتن ... رفتم تو پارکینگ ... کجا میری ؟؟ اوف بازم این ... _به تو چه اخه..میخوام برم گردش مگ جی پی اس منی ؟؟راستین _اون زبونتو کوتاه میکنم ... قسمت۵۳ _از مادرزاییده نشده... راستین_چرا جلو روت وایساده.. _کوو کجاس ؟؟من که بجز یه گوریل بیریخت استادنما چیزه دیگ ای نمیبینم ... راستین_من گوریلم؟؟به من میگی بی ریخت؟؟دخترا برای من غش میکنن خانم .. _اونا خرن که برات غش میکنن ... راستین_مامانت تورو سپرده دست من ..........پریدم وسط حرفش گفتم اگر مامان من ذات تورو میدونست هرگز همچین اشتباهی نمیکرد.... نشستم توماشین سریع شیشه رودادم باال تا صداشونشنوم اهنگم رو اخرین موج گذاشتم و از پارکینگ بیرون اومدم ........ نمیدونم چند ساعت تو خیابونا دور دور کردم یه نگاه به ساعت انداختم ۹شبه اوه اوه میبینم گرسنمه ها ...از یه فست فود پیتزا خریدم با ساالدو نوشابه .... بوی پیتزا رفته بود تو بینیم اوووف چقد گرسنمه باالخره رسیدم ماشینو پارک کردم رفتم طرف اسانسور و رسیدم جلو در خواستم کلید بندازم دیدم یه دخترا با چشای اشکی داره از پله ها میاد پایین قیافش خوبه چشای قهوه ای موهای رنگ کرده طالیی و لبای قلوه ای بینی گوشتی ولی به ترکیب چهرش میومد قیافش خوب بود ولی خیلی خوشگلم نبود رد گریه تو چهرش معلوم بود..تو کدوم طبقه زندگی میکنه ینی !اصال مال این ساختمونه! یه لحظه زول زد به قیافم بعدشم تندتند از پله ها رفت پایین..چقدم جلف بود لباساش یا خدا ـ.. پیتزامو زدم به بدن به به تا خرخره خوردم ...صدای زنگ در اومد اه البد این گوریله بابا من انقد خوردم سنگین شدم نمیتونم تکون بخورم ... بزور خودمو به در رسوندم باز کردم اوف خودشه .. _بله؟؟؟؟؟؟راستین_همیشه همنیجوری هسی ؟؟؟ _خدا همه مریضای اسالمو شفا بده تو هم توشون !چی میگی برای خودت بابا.. راستین_یه دست به دور دهنت بکشی میفهمی چی میگم .............اوه اوه دستمو کشیدم به دهنم ازدوتا گوشه لبم تا لپام سسی بودش اه دوباره سوتی ناف منو با سوتی بریدن ....خیلی تالش میکرد نخنده... _خب که چی ؟؟؟شام خوردم باید ازت اجازه میگرفتم .. راستین _درستم خوندی ؟؟ _به خودم مربوطه !.....درو بستم اخیش کیفور شدم پررو یه فیلم خارجی خفن ترسناک که از بچه های کالس گرفته بودم گزاشتم دیدم عجب فیلمی بودا سکته کردم جرات نداشتم از جام تکون بخورم اخه یکی نیست به من بگه احمق تو که میترسی و نصف فیلم چشمتو بسته بودی و حاال که تنهایی مرض داشتی اینو ببینی؟؟مرض داشتی چراغارو خاموش کنی ؟؟وای خدایا تنهایی چه غلطی کنم شماره این راستینو گرفتم ...دومین بوقو جواب داد؟؟ راستین_الو؟بله؟ اوهو جذبت بی واسطه توطحالم ... _الو سالم نیلی ام .. راستین_خب بفرمایید؟؟ _شما بفرمایید شما تماس گرفتید کارتون ؟؟؟ راستین_وااا تو بخدا دیوونه ای ..... قسمت۵۴راستین_مسخره بازیت تموم شد؟؟خدافظ..._الو نه نه قطع نکن میگم اممم این شیره اب دسشوییمون خراب شده اب همینجوری ازش میریزه میشه بیای پایین ._اوکی بای ...اییییش گنده دماغ...با ترس رفتم سمت دسشویی یکم با مغزی شیر ور رفتم و ابو باز گزاشتم نمیتونم بهش بگم من میترسم که واالااچراغارم روشن کردم بیا دیگ بترکی اه من میترسم ...به دره ورودی تکیه کرده بودم .... زنگ درو زدن هییییییین وای سکته کردم ای بمیری هی .... شالمو ازرو مبل برداشتمو انداختم رو سرم درو باز کردم ... _سالم مرسی که اومدی... چشاش شد اندازه سکه ۵۰تومنی بنده خدا حق داره نمیدونه از ترسمه وگرن همون نیلی پاچه گیرم ...اومد تو و رفت تو دسشویی دو دقه ای مشکل شیر حل شد !!!خاک تو گورم مثالخرابش کرده بودم از دسشویی اومدبیرون گفت:اینکه مشکل خاصی نداشت حل شد شب بخیر.... رفت طرف در ... گفتم :میخوای بری ؟؟ راستین_په چی بمونم ؟؟؟ _خب االن دیر وقته چه کاریه که بری همینجا بمون رو مبل بخواب اتاق بنی هم هستااا منم میرم اتاق خودم !!! راستینو دیدم با دهن باز نگام میکنه واااای من چقد خرم خداا اخه دو طبقه فاصله خیلی زیاده که میگم دیر وقته بمون حاال فک میکنه من از اوناشم ..... رفت سمت مبل ...ایووول با اینک حرفم فاجعه بود ولی مثل اینک جواب داد ....پاکت فیلمی که دیدمو برداشت نگاه کرد چرخید سمت من گفت:این فیلمو االن دیدی؟؟؟ _اوهوم .. ابروهاش پریدن باال گفت:نترسیدی؟؟؟این خیلی وحشتناکه یجورایی مستندواره .. _اوومم نه خیلی خوب بود من اهل ترس نیسم ...ارره جونه خودم راستین _خب من دیگ برم شب بخیر ...._شب خوش وای ینی رفت ؟به همی راحتی؟دستمو کوبیدم تو فرق سرم وای چه خاکی بر سرم بریزم،من میتررررسمممم واییی.. چاره چیه به دو رفتم تو اتاقم پریدم زیر پتو ...پتورو تا بینیم کشیدم باال با دستام نگه داشته بودم پتورو چشامو روهم فشار دادم تا بخوابم هیچکدوم از برقا رو هم خاموش نکردم یهوتصویر اون جنوروحا اومد جلو چشمم چشامو باز کردم وای خدایا یه صداهایی از حال میاد نکنه جنو روح باشن من تنهام منو تسخیر کنن نکنه دزد باشه بخوادمنو بکشه ... دیگ نمیتونم بمونم اینجابالشو پتومو زدم زیر بغلم با بسم اهلل بسم اهلل رسیدم به در و رفتم بیرونسوار اسانسور شدم به جهنم که میفهمه ترسیدم بهتر از اینه که شب سکته کنم تو خونه ..رسیدم جلو دره واحدشون ..زنگو زدم درباز نشد ای بابا دستمو یکسره گزاشتم رو زنگ که درو باز کرد یه رکابی و شلوارک ساده مشکی تنش بود...با تعجب زول زده بود بهم و به بالشو پتوی تو دستم نگاه میکرد ...سرمو انداختم پایین گفتم :من ..من چیز شد.. ینی من میترسم قسمت ۵۵ راستین زد زیر خنده ....منم با یه حالتی که تو چشام خفه شو موج میزد نگاش کردم ...خندش که تموم شد گفت :تو که اهل ترس نبودی ؟!دختره شجاع بدو برو خونتون مزاحم نشو میخوام استراحت کنم... _من میترسم حاال که چی اون پایین تنهام جنو روح میخوان منو تسخیر کنن شاید دزد بیاد منو بکشه ....شاید هزار تا بال سرم بیاد ... راستین _من یه پسره خوشگلو و خوش هیکل تنهام تو این خونه نمیتونم تورو راه بدم ...که بالشو پتو زدی زیر بغلت اومدی اینجا ... خدایا یه صبری به من بده این پسره رو اینجا کتلت نکنم ... _نترس نمیخورمت هنوز انقد بد سلیقه نشدم ...حاال میزاری بیام تو ؟؟ راستین_نه ......... رفت تو درو بست واااای خاک تو موخ من اومدم از این گوریل خواهش کردم ... یه ادم تا چه حد میتونه بیشعور باشه ؟!این گوریل بیشعور ترین نوعه موجوده !به درک نشستم دم درشون تکیه دارم به در پتورم انداختم رو پام واالااا نمیتونم که برم تواون خونه جن زده ...خداروشکر اینجا طبقه اخره و کسی به سرش نمیزنه بیاد اینجا و شرف من بره کف پام ... چشامم داره گرم میشه اه تخت گرمو نرمم کجایی نیلی فدات بره !.....با خوردن سرم به سرامیک..چشام باز شد اخم بلند شد چی از این بهتر اقای استاد با چشم گشاد شده باال سرم واساده منم نصفم منم از کمربه پایینم بیرون در بود از کمر به باال داخل خونشون خب احمق نمیگی شاید یکی پشت درمون خوابیده باشه ..... از جان پاشدم اومد جلو سرم داد زد خولوچل اینجا جای خوابیدنه ؟؟؟خونه نداری ؟؟؟خیلی بغضم گرفته بود بزور خوردمش گفتم:خولوچل تویی فقط ادعا داری من میترسیدم برم میفهمی ؟یانه؟.....بالشو پتومو برداشتم خواستم برم که پتومو کشید و چرخوند منو .... نمیتونسی یه لباس درست تنت کنی بیای ؟؟ یه نگاه به خودم انداختم شلوار سفید جذب که یه وجب از مچ پام باالتربودبا یه تاپ آستین حلقه ای اندامی تا زیر باسن چقدگاوم من اه خب با این وضع اومدم جلوپسر مردم..مسائل خاک بر سری پیش نیاد صلبات!!گفتم:ترسیده بودم نمیتونسم لباس پلوخوری تنم کنم برات نمیبینی کفشم پام نیس پابرهنه ام !! راستین_بیا تو !.......پریدم باال گفتم:ناموسأ؟..ابروهاش پریدن باال اه اینم خیلی کند ذهنه ها از کنارش ردشدم رفتم تو ماشاال هنوزیه روزنشده ننه باباش رفتن یه تنه خونه رو به گندکشیده...راستین_دره اتاق مهیاسومامان اینا قفله بروتواتاق من قسمت۵6 _خودت کجا میخوابی؟؟؟؟ راستین _کناره تو....با اخم بر گشتم سمتش همینم مونده برم بغله پسره غریبه بخوابم ـ...خندیدگفت:شوخی کردم نترس...رفتم تو اتاقش بالشمو گزاشتم رو تختش پتو رو نگه داشتم تو دستم و پریدم رو تخت پتورم سریع کشیدم روم تختش دو نفرس اخ چقدم نرمه ..اومد تو چهار چوب در وایساد ...با اخم گفت:جات راحته ؟؟؟ _اره خیلی ..بالششو پرت کردم سمتش اونم تو هوا گرفت و رفت بیرون چراغم خاموش کرد....وای این چرابرقو خاموش کرد من که باز میترسم اه اینم شانسه من دارم ؟؟از جام پاشدم رفتم بیرون ازاتاق ای خدا این ترس چیه اخه .. رفتم کنار مبلی که روش ولو شده بود..گفتم:میشه بیای تو اتاق.. از جاش پریدنگام کرد وای خدا االن فکرش منحرف میشه !گفتم:من میترسم! اومد تو اتاق بی هیچ حرفی واال خوششم اومده.... رفت رو تخت ولو شد واااا _چرا رفتی رو تخت نکنه میخوای ور دل من بخوابی ؟؟؟راستین_نکنه انتظار داری دست به سینه کنار تخت وایسم تو بری تو خواب ناز ؟؟؟ بالشمو از زیر سرش کشیدم پتومم برداشتم انداختم رو زمین و دراز کشیدم ......... نمیدونم کی و چجوری خوابم برد اما االن تمام تنم کوفتس این گوریلم که نیس تو اتاق ...رفتم جلو ایینش یکم موهامو مرتب کردم اه لباسامو نگاه چقد من خرم خدایا با این سروضع جلوی پسره مردمم اشکال نداره بابا تو خارج از این چیزا زیاد دیده هیز بازی در نمیاره رفتم تو دسشویی اتاقش دستو رومو شستم وای چقدتنم خشک شده چیمیشدجنتلمن بازی درمیاوردمیزاشت من رو تخت بخوابم...از اتاق اومدم بیرون بالشو پتومم برداشتم رفتم سمت در ورودی که برم خونمون صداش بلندشد:بیا صبحونه بخور.... _نه میرم خونه ......یهو با دست کوبیدم به پیشونیم بلند گفتم واااای !من دیشب انقد هول کردم کیلیدوتوخونه جا گزاشتم ... راستین_تو چجوری دانشگاه قبول شدی فقط اینو به من بگو ....!!بیا بشین یه چیزی بخور بعد میرم کلید ساز میارم فقط نمیدونم تو این روزه تعطیل کلید ساز از کجاگیر بیارم .. بالش پتورو گزاشتم تو اتاق رفتم پست میز نشستم وای خدا تا حاال اینجوری جلوش نبودم اونم دوتایی دارم اب میشم االن صددرصد لپام قرمزشده ... راستین_قرمز نشو من از تو بهترشو دیدم اونجور ادمی نیسم راحت باش !! _من گرممه قرمز شدم دلیل دیگه ای نداشت ! هنوز داشتم دولوپی میخوردم راستینم رفته بود تو اتاق تا حاضرشه بره کیلید ساز بیاره ....نترکی!!!_چقد خسیسی خب گرسنم بود !.......یه نگاه بهش انداختم یه تیشرت لیمویی تنش بودباشلوارلی یخی جذب ....راستین_من رفتم ......درو کوبید بهم ..... حاال اگر تودانشگاه بودش نیشش درحال پاره شدن بود به من میرسه هاپو میشه... قسمت۵7 دوساعته که اقای استاد تشریفشونو بردن هنوز نیومدن...فک کنم رفته از خارج کلید ساز وارد کنه تو گمرک گیر کرده.....مردم از بس کاناالی تلویزیونو جا به جا کردم شانس اوردم دیشب این گوشیم تو جیبم بودا وگرن سکته روتا االن زده بودم یکم با گوشیم بازی کردم که صدای چرخیدن کیلید تو قفل اومد برگشتم بعله باالخره اقا تشریف فرما شدن ..گفتم:کلید ساز اومد ؟؟در باز شد ؟؟ راستین_نه ....انگار آب یخ ریختن روم با این حرفش.. چند تا پالستیک تو دستشوانداخت رو مبل رفت تواتاقش درم بست ...عصبی از جام پاشدم رفت پشته در تند تند کوبیدم رو درگفتم:ینی چی نه ؟؟؟نتونسی یه کلید ساز پیدا کنی ؟؟؟؟دوتا پیچ گوشتی بیار خودم درو باز کنم اصال نتونسی یه کلید ساز پیدا کنی اه اه .... راستین عصبانی دروباز کرد زول زد بهم ....دوتا پیچ گوشتی دستش بود داد دستم با اخم گفت برو درو باز کن اگر میتونی یه ساعت کله خیابانورو گشتم سه روز تعطیل رسمیه امروزم اولین روزشه از کجا کلید ساز گیر میاوردم ؟؟؟یه ساعتم وقت گزاشتم پولمو خرج تو یکی کردم لباس گرفتم برات چون دوروزو باید اینجا بمونی تا یکی رو بیارم درو باز کنه !درای این ساختمون از این در جدیداس با این چیزا بازنمیشه خانمه متخصص! با داد گفتم :بمونم اینجا دیگ چی ؟؟؟ها؟؟نخیر میرم خونه فری پول لباساتم میدم انگار برای گدا لباس خریدی ...دوباره رفت تو اتاق اینبار درو کوبید ! تازه یادم افتاد فری اینا تا خرخره مهمون خونشونه که از شهرستان اومدن این ینی اوجه بدبختی دوروز با این گوریل سر کنم ؟چه غلطا حتی اگر بخوامم چطور برم خونه فری جلو مهموناشون وای نمیشه هیجوره ....دستم رفت سمت پالستیکا اوووه چه سلیقه ای هم داره المصب یه مانتو زرشکی خوش دوخت که از جلو دکمه میخورد و اندامی بود ! سایز ۳6 دمت گرم دقیقا سایز خودمه شلوار جینه مشکی لوله سایز 2۹ یه سایز بزرگه کمر من2۸ جفتشو پوشیدم خیلی عالیه تو تنم وای استادجون دمت گرم کش مو هم برام گرفته کالفم کردن این موها همشو جمع کردم باال و شال حریر مشکی که دورش یه خط نازک زرشکی داشت...واقعأ سلیقش حرف نداشت یه جفت کالج ساده زرشکی هم گرفته بود اصال باورم نمیشه اینارو برای من گرفته باشه هرچند پولشو بایدبدم ولی دمش جیز یه نیگابه اون یکی پالستیک انداختم شیطونه میگم برم این راستینوشاالپ شاالپ ماچش کنم یه دست بلوزشلوار ابی فیروزه ای گرفته بود که یقش گردوپهن بود جلوشم عکس فانتزی یه دختروداشت یقش جوری بود شونه های ادم مشخص نیشد شلوارشم جذب و جیب دار بود ..دره اتاق باز شد و از اتاقش اومد بیرون پریدم سمتش با ذوق گفتم دمت جیـــــــزگوریلی خیلی خریدات توپهراستین _تشکرکردنتم مثل ادمیزاد نیس .... _نکه جنابعالی خیلی شبیه ادمیزاده همه رفتارات .... راستین_افرین به من حسابی اندازته ها ..بهتم میاد خوبه ینی درکل بدنیسی اما میدونی باهیکلت حال نمیکنم ... _ تو کی باشی که بخوای با هیکل من حال کنی یا نکنی ؟؟؟فکر کردی کی هسی ؟؟؟نکه خودت خیلی خوبی ؟هیکله خودت شبیه باب اسفنجیه ...راستین_توإ پرو بجای اینک از من تشکر کنی حرف زیادی هم میزنی ؟؟؟؟ _دلیلی برای تشکرنمیبینم همش تقصیرخودت بوداگراون امتحان مسخرتوبه بابام نمیگفتی االن من شمال بودم اخه یکی نیس بگه تویی که مثال استادی سره کالس به جزدلقک بازی کاره دیگ ای هم انجام دادی ؟؟؟ راستین_اگرسرکالس تو هپروت به سر نبری میبینی چطوری درس میدم ... _من تو هپروت نمیرم فهمیدی یا یه جور دیگ بفهمونم ؟؟ضرب شصتموکه چشیدی ؟؟ راستین_اره چشیدم میخوای توام ضرب شصت منو بچشی؟؟؟بچه جون تو قدت به شونه منم نمیرسه فوتت کنم مردی بیچاره یبار جو گیرشدی یه غلطی کردی فک نکن این دفعه هم ساکت میمونم یه جور میزنمت اسم خودتم یادت نیاد ... خیــــــــــــلےعصبانی بود منم به معنای واقعی خفه خون گرفته بودم.. از در خونه رفت بیرون یه جوری دروکوبیدش فک کنم دروشیکوند ...حتما باز با اون بهار جونش دعواش شده اخه وقتی تو اتاق بود سروصدا میومد و داشت با تلفن حرف میزدعصبانی هم بود حاال هاپو شده پاچه منو میگیره ایــــــش! خیلی دوسدارم بدونم بهار کیه که این اقای استادبا اون همه شوخ بودنش وقتی باهاش حرف میزنه مثله برج زهرمارمیشه.. بلوز شلواری که برام گرفته بودو پوشیدم وااای عالیه دمت جیزپســــر معرکه شدم موهامو شول از پایین بستم و رفتم تو اشپزخونشون شکمم حسابی غر غر میکرد و عاجزانه تقاضا میکرد بهش غذا برسونم دریخچالو باز کردم اووم خوبه همه چی هست فقط یه مشکلی این وسط پیش میاد اونم اینکه من آشپزی بلدنیسم اه از تخم مرغم که بدم میاد حاال چی بریزم تو خیکم ؟؟رفتم رو مبل نشستم به زمینو زمان فحش میدادم که در خونه بازشد اوه چه بوی کبابی میاد برگشتم دیدم بعله غذا گرفته مهرزادخان ...ولی نباید به روی خودم بیارم غذا هارو گزاشت جلوم گفت :بیا بخور خوشم نمیاد بمیری جنازت بیوفته رو دستم حوصله نعش کشی ندارم اینجا .... گوریله زشته بیریخت بو گندو یه خدانکنه هم نمیگه !با جذبه همیشگیم گفتم :مرسی من میل ندارم سیرم ....بعد از این حرفم شکمم شروع به صحبت کردن کرد غرررررررغرررر غر !فک کنم گفت خفه شو نیلی جان ! جذبم به فنارفت حسابی پنچر شدم سریع دستمو روشکمم گذاشتم راستین زد زیر خنده گفت: بخور تا تلف نشدی ...... قسمت۵۹ بیخیال این گوریل بابا شروع کردم به خوردن ،قاشقارو پشت هم میکردم تو دهنم خیلی گرسنم بود خب چیکار کنم ،یهو نگام افتاد بهش با چشای گرد شده داشت نگام میکرد غذاموقورت دادم گفتم :چیه ؟؟حاال یه کباب خریدی اینجوری نگاه میکنی !نکنه میخوای بگم خیلی ممنون؟؟ راستین_نخیر فقط یه سوال ؟؟چند ساله غذا نخوردی ؟؟؟ جوابشو ندادم یه چشم غره مشتی بهش رفتم که ینی خفه شو ... غذام که تموم شد ولو شدم رومبل دستمو گزاشتم رو شکمم گفتم :آخیــــــش سیر شدماا افرین کباب خوبی بود !خالل دندون ندارید؟؟بعده کباب میچسبه جونه تو ... وای خاک تو موخم من چقد راحت باراین حرف میزنم ..ولش بابا اینجا که دانشگاه نیس حاال نکه خیلی هم بهش احترام میزارم ..نگاهش کردم با چشای گشاد شده و دهن باز زول زده بود به من خخخ البد پیشه خودش میگه چه دختر چندشیه ،خب من از این لوس بازیای دخترای دیگ خوشم نمیاد اه حالم بد میشه من همینم که هسم اینجا جا داره بگم مرده شور منو ببره که هیچ بویی هم از عشوه خرکی و نازای دخترونه نبردم .... راستین اومد و نشست رو مبل کناریم...به ظرفا اشاره کردم گفتم:نمیخوای اینارو جمع کنی ؟؟....چشماشوبسته بود همونجوری جواب داد:نه ....وااا چقد کثیفه این بشر....پاشدم ظرفارو جمع کردم از جاش تکون نخورد ...فک کنم خوابه.. وای خونه رو نگاه رسمأ ترکوندتش.. لباساشو از رو مبل جمع کردم اوه بوی الشه میدن فقط تو ظاهر ترتمیزوشیکه واقعا که لباساشو ریختم تو ماشین لباسشویی هنوز از جاش تکون نخورده چشاشم بستش ای خواب به خواب بری یه جماعتی از دستت راحت شن .... اوه نه خواب به خواب نرو دخترای دانشگاه از جمله هستی رگشونومیزنن من راضی به مرگ اونا نیسم تعدادشون خیلی باالس!کاغذا وونقشه هارم از رو زمین جمع کردم به نگاه به نقشه ها انداختم فوق العاده بود و کارش حرف نداشت افرین واقعا ...اونارم گزاشتم تو اتاقش خب خوب شد همه جا ...داشتم به اطراف نگاه میکردم ...یهوصداش در اومد ...افرین خوب کار میکنی وقت داشتی یه سر خونه فامیالمونم بزن کارت خوبه حقوق خوبی بهت میدن .. _خیــــلے رو داری خیـــــــــلے راستین _از توکه پرروتر نیسم ...در ضمن درستو بخون امتحان من نمرت کم بشه باید جلو در بخوابی شبوافتاد؟ ..._فک کردی با بچه مدرسه ای طرفی ؟؟کتابام تو خونمونه کتاب از کجام بیارم ؟؟..راستین _نترس من کتاب دارم ... چند دقه بعد کتاب به دست اومد طرفم گزاشت جلوم و گفت شروع کن بعد هم رفت تو اتاقش .. منم اینجا برگ زائدهویجم دیگ....پووف .........خیلی خوندم گردنم حسابی خشک شده سرمو اوردم باال چشمم خوردبه یه چیزی کناره مبل روبه روم.. قسمت 6۰ این گوریل هنوز تو اتاقشه پاشدم رفتم سمت مبل یه عکس که از وسط دو نصف شده بود برش گردوندم عکسه اقای استاد بود عجب تیپی هم زده با عینک دودی خیلی خفن شده چهرش اون یکی تیکه عکس کجاست پس یکم به اطراف نگا کردم دستم رفت زیره مبل ایول همینجاست عکسو بیرون اوردم باورم نمیشه این که همون دخترس که من تو راه رو دیدمش دوتا تیک عکسو کنار هم گزاشتم جفتشون لبخند رو لباشون بود رویه نیمکت نشسته بودن کنار هم و دستاشون تو دست هم دیگه بود ینی راستین عاشق بهاره ؟؟معمای اینکه بهار کیه حل شد حاال چند تا معمای دیگ به وجود اومد اه اصال به من چه ولی این حسه فوضولیم امونمو بریده !ینی مهرزاد راستین عاشقه این دخترس ؟پس االن چرا بهش بدوبیراه میگ ؟ینی دختره چیکار کرده که راستین بهش میگفت حالم ازت بهم میخوره!اون شبی هم دیدمش البد راستین حالشوگرفته بودکه گریه میکرد!عکسوهمونجوری که بود گزاشتم سرجاش..لباسای بیرونیموپوشیدم و از در خونه زدم بیرون ..اه پولم که ندارم چه گرفتاری شدمااا فرداروهم باید با این میرغضب بگزرونم که از هم متنفریم.. این فری خانمه نامرد یه زنگم به من نزده دارم برات مونگول جون سرش گرمه امیرجونشومهموناشونه !!بعده دوسه ساعت پیاده روی برگشتم .. زنگو زدم درو باز کرد رفتم تو ..راستین_کجا بودی تو ؟؟؟؟؟_به خودم مربوطه ....چشمم افتاد به گوشه حال وای پر از جعبه های رنگارنگ کادوإ ...من از بچگیم عااشق کادو بودم حاال هرچی که میخواست باشه ..برق توی چشام دسته خودم نبود راستین یه نگاه به من انداخت یه نگاه به کادو ها سرشو تکون داد نشست رو مبل ..گفتم این کادو ها برای توإ؟؟؟؟ راستین_به خودم مربوطه ...... این االن ادای منو دراورد ؟؟الحق که گوریله خودشیفته زشته بیریخته بوگندوای! دوباره گفت :تولدمه امروز اینارم یه سری از خاطرخواهام فرستادن ..رفتم تو اتاقش تا لباسامو عوض کنم موهامو باز گزاشتمو از اتاق اومدم بیرون رفتم سمت کادو ها واییی بهم چشمک میزدن چهار زانو نشستم جلوشون دستامو کوبیدم بهم گفتم:جونمی جوووون شروع کردم یکی یکی باز کردنشون حتی از صاحابشون اجازه هم نگرفتم خخخ دراین حد پرووام ینی !.. وای خدااا ااز ساعتو کمربندو دستبندوزنجیر پسرونه بگیر تا کتونی های مارک همشونم گرون بودن یکی یکی همشونو امتحان میکردم چه حالی داشت ..یه جعبه دیگ برداشتم از همشون خوشگل تریه قلب بزرگ قرمز بود درشو باز کردم توش پراز گل رز آبی بود یه جعبه گل روش یه کاغذ ...کاغذوبازکردم بخونم نوشته بود" مهرزاد عزیزم میدونم هنوزم دوستم داری و میبخشیم منتظرت میمونم تولدت.. یهو کاغذ از دستم کشیده شد..قیافه عصبی راستینو دیدم باالسرم.. قسمت61 کاغذو مچاله کرد جعبه گلم ازدستم کشید و جفتشو پرت کرد تو سطل اشغال خواست چیزی بگه ولی دهنشو بست ...بیخی بابا حاال نامه بهار جونو خوندم دیگ ناراحتی نداره ۹۹درصدمطمئنم اون کادوماله بهاربود!یه جعبه مکعبی صورتی رو باز کردم تواین ساعت مارک بود یه کارت کوچیکم تو جعبه بود کارتو برداشتم"تولدت مبارڪ بهتریـــــنه من جات توی قلب هستیه " برگشتم سمت راستین گفتم :این هستی همون هستیه دانشگاس ؟؟؟عصبانیتش پرکشید رفت گفت :اره بابا دختره کنه نمیدونم ادرس خونمو ازکجا گیر اورده نمیدونم چجوری فهمیده امروز تولدمه ..گفتم:البد وسط دلو قلوه دادناتون از دهن مبارک در رفته ..پرو پرو گفت:آره امکانش هست.. همه کادوها رو باز کردم چیزای گرونو شیک بود همشم از طرف دخترا شیدا ژیال سارا سحر سمیرا مبینا نسرین هستی و... خدا شانس بده نشستم رو مبل گفتم:چرا بازشون نکرده بودی ؟ راستین که حااللحنش شیطون شده بودگفت:خواستم ببینم فوضول ترین ادمه دنیا کیه!بهش یه چشم غره حسابی رفتم دوباره گفت:حوصله این دخترای سیریشو ندارم برای سرگرمیمن فقط... !!خسته نباشی دالور!حیفه این همه کادو دوباره گفتم :این کادوهارو چیکار میکنی؟ راستین_ میدمش به امیر یکی از رفیقاش بوتیک داره میده به اون میفروشتشون ! جــــــــــــان کادو هایی به این خفنی رو میفروشه !این دیگ کیه بابا پولداری زده زیردلش !واال بوخودا..فکه چسبیده به زمینمو جمع کردم و کتابو که رو میز بود باز کردم به معنای واقعی کتابو جوییدم یه سری جاهارو ایراد داشتم اما خب با اینک خیرسرم استادم وردلمه اما غرورم اجازه نمیده بایدخودم بخونم ! یه نگاه انداختم دیدم اقای استاد تو اشپز خونه داره اشپزی میکنه وای وای عین دختراس همچین باناز کار میکنه که نگو !فک کنم از صدقه سره دوست دخترای بین المللی که داشته همه جوره غذاروبلده.. رفتم پشتش تو اشپز خونه بلند گفتم پخخخخ... نیم متر از جاش پرید ولی میخندید با مالقش آروم زد تو سرم صداشونازک کرد گفت :مرررد ترسیدم ! با تعجب نگاش کردم گفتم :شوم چی داریم ضعیفه ؟؟ یهو زد زیر خنده و گفت برات الزانیادرست کردم مرد! یه لحظه یادم افتاد این همون ادمه که منو اذیت کرده انقد..اخم اومد رو پیشونیم نباید فکر کنه منم مثله اون دخترای اویزون دورو ورشم از اشپز خونه اومدم بیرون ......اون شبو رو مبل خوابیدم .................. امروزصبحورفتم بیرون ظهر تا غروب درس خوندم غروبم رفتم بیرونم تحمل این اقای استادو ندارم و یه کلمه هم باهاش حرف نزدم همش تقصیر اون بود وگرن من االن شمال بودم .............. صبح کلید ساز اومدو درو باز کرد ... آخ جوون خونه خودمونوعشقه قسمت62 پوله کلیدسازودادم اول یه دوش حسابی گرفتم..موهامو خشک کردم اخییش با تابوشلوارکی که پوشیدم حس راحتی میکنم اه از این گوریل نپرسیدم پوله لباسا چقد شده کیف پولمو برداشتم مانتو شلوار پوشیدم شالمم انداختم رفتم جلو درشون زنگ زدم درو باز کرد گفت:بفرماید ؟؟_پوله لباسا که گرفتی چقد شده بود ؟؟راستین _مهمون باشید ؟قابل نداره !تعارف های ایرانیم خوب بود؟بعده حرفش یه چشمک نثارم کرد منم خیلی جدی گفتم:تعارفاتتون تموم شد ؟چقد بدم؟ راستین که حاال دست به سینه شده بود گفت:پونصد تومن ....حسابی بادم خالی شد چهارصدوپنجاه توکیفم داشتم وای تو کارتم پول داشتمااا اما اگر بهش بگم خیلی ضایع میشم نگاش کردم چشمش به کیف پولم افتاد پوزخند زد گفت چیه نداری ؟میتونی بیای بجاش خونه رو تمیز کنی منم از خیرپولم میگزرم! با اینکه بدجورفلفلیم کرده بود اروم جوابشو دادم :بگوهستی جونتو بقیه خاطرخواهات بیان کلفتیتوبکنن ... پولو گرفتم سمتش گفتم: پنجاه تومنش کمه توکارتم دارم میگیرم برات میارم پولوازدستم گرفت و شمرد ایـــــش به گدا گفته زکی !یه تراول صدی گرفت طرفم !گفتم :یادم نمیادتخفیف خواسته باشم! زدزیر خنده گفتش :از قیافت خوشم نیومده بخوام تخفیف بدم بهت ولی ۳۵۰خریدکرده بودم سرکاربودی ..... باحرص زول زدم بهش یه لبخند زد بهم گفت:ببخشید نمیگم بیای توها اخه به اندازه کافی مزاحمم شدی! درو بست خیـــــلے اتیشی بودم یه لگد محکم زدم به درشون پای خودم چالق شد ولی ارزششو داشت رفتم تو اسانشوراما صدای باز شدن درشونو شنیدم حقش بود غضمیت فرنگی! رفتم خونه و بیخیال حرص خوردن بابت حرفای اون اسطوره بیشعوری شدم! یه اهنگ شاد گزاشتم و افتادم وسط قر میدادمو و بشکن میزدم حاال به چپ حاالبه راست حاال چپ راست چپ راست ...این کمره ؟؟نه فنره !این کــــــــمره؟نه فنـــــــــــره،این کمــــــــــــــــره شاه فنــــــــــــره! حاال قررررش بده بپاهولش نده آهاااا قرش بده ...خودمو میلرزرندم شونه هامو باال مینداختم کمرمو میچرخوندم... بعده یه ساعت نفس نفس زنون افتادم رومبل ....اخیــــــــش قر توکمرم خشک شده بوداا....ناهار برای خودم پیتزا پپرونی سفارش دادم و تاتهشو زدم به بدن ...... یکم اون کتاب لعنتی رو خوندم که دیدم گوشیم زنگ میخوره!فری بود ... الو سالم نیلی جونه خودم ... _سالم مونگول چه عجب یاده نیلی افتادی !تونسی از مهموناتون و امیرجونت بگزری ؟؟ فری_قربونت برم تنهایی دیگ ؟بیام پیشت امشب ؟؟_لش بیار چترباز مفت خور! فری_ادبیاتت بی واسطه و مستقیم توحلقوماتم! _بپا خفه نشی زود بیا منتظرم بای ! این فری عشقه بخدا ..... قسمت6۳ صدای ایفون بلندشد پریدم درو زدم دره ورودی هم باز کردم صدای فری اومد ..... از کاپیتان فری به رئیسه پایگاه نیلی اجازه باز شدن چترامو میدین ؟؟؟ _بفرمایید چتراتونو باز کنید اجازه صادرشد...بعداز این حرفم دویید و پرید رومبل دومبی صدا داد ...منم درو بستم داد زدم :هووووی خودت به جهنم مبلمونوشیکوندی !دوتایی خندیدیم .. _شام با فری سوسیس سرخ کردیم چیپسو ماست هم اوردیم سر میزبا نوشابه انقد خوردیم که بزورنفس میکشیدیم میزو با هر مکافاتی بود جمع کردیم ظرفارم شستیم و ولو شدیم رو مبال .... _خب از امیر جون چخبرا؟؟ فری_امیر نگو فرشته بگو واقعا عاشقش شدم نیلی نمیدونی چه جیگری هستش که !االنم باالس باهم اومدیم !با داد گفتم :چـــــــــــــــــــــــــــی؟؟پیشه مهرزاده ؟؟؟ فری_اره مگ چیه ؟؟؟اخر شب میان پایین فیلم ببینیم ... ماجرای این دوروزو برای فری تعریف کردم اونم تا نفس داشت خندید !ای نفست بند بیاد دختر با چشم غره ای که تحویلش دادم دهنشو جمع کرد... امیر به فری زنگولید گفت نیم ساعت دیگ میان پایین فیلم میارن ببینیم منم رفتم تو اتاق یه تونیک قرمزکوتاه با شلوار یکمی گشاد مشکی و شال مشکی ریمل زدم و برق لب یکمی پنکک هم زدم موهاموفرق باز کردم و ریختم از دو طرف بهم میومد بقیه موهامم از پشت بستم .... چند دقه بعد اقایون تشریف فرما شدن با امیر گرموصمیمی سالم علیک کردم امیر قد بلند و هیکل خیلی خوبی داشت موهای مشکی و پوستگندمی چشای قهوه ای بینی ولب متوسطی داشت وهمیشه ته ریش روصورتش بود ناموسا جذاب بود پیراهن مردونه سفید ساده و جین مشکی تنش بود و پشت سرش اقای استاد بود که تیشرت قرمز بایه شلوار ورزشی مشکی که کنارش خطای سفید داشت پوشیده بود ...اونم با فری گرم سالم علیک کرد و به من پوزخند تحویل داد آی حالمو بهم میزنه این پوزخنداش !! فیلمو فری گزاشت تو دستگاه خداروشکر ترسناک نبود و کمدی بود چهار تایی زمینو گاز میزدیم ازخنده پخش شده بودیم امیرو مهرزاد تخمه میشکوندن منو فری هم پفک میخوردیم داشتم فیلمو نگاه میکردم چشمم افتاد به فری که یه طرف دیگ رو نگاه میکرد نگاشودنبال کردم دیدم بعله چشم تو چشم شده باآق امیردارن دل میدن قلوه میگیرن یهو بلند داد زدم هووی به خودمومهرزاد اشاره کردم گفتم :اینجا جوون مجرد نشسته هانمیگید ما دلمون میخواد؟ همه خندیدن فری یکی زد پسه کلم گفت:خاک تو سرت بی حیاخب به یکی از اون خاطرخواهات جواب مثبتو بده که اینجوری تو کف نمونی.. با اخم گفتم اسم اون چندشای پاچه ورمالیده روجلومن نیارا..قیافه هاشون شبیه بقیه پول خیارشوره..اخالقشون از اون بدتر.. قسمت6۴ این اقای استاد پرید وسط بحثمون گفت:فرزانه خانم بیاید روراست باشیم ..دستشوگزاشت کنار دهنش صداشم اوردپایین ترکه الکی مثال من نشنوم..ادامه داد:این عجوزه گنداخالقوکی میخواد اخه !..برگشتم سمتش گفتم :من مثله خاطرخواهات نیسماهرچی خواسی بارم کنی چیزی نگم...راستین_توام هرچی میشه پای خاطرخواهامومیکشی وسط چرا؟خیلی دوسداری بری تولیستشون؟ولی اول بایدگزینش بشیاا البته با این قیافه داغونت..اخالق افتضاحتوهیکلتم که نگم بهتره ..بعیدمیدونم قبول شی اماتوامیدتوازدست نده ..._من اگر وبــــــــــابگیرم زندگیم قشنگ تره تا تولیست شما باشم.. امیرو فری ترکیدن از خنده امیر گفت:تویه جمله مفیدو مختصربا قدرت تخریب باال دمت گرم نیلی خانم دوباره خندید منم سرمو پیروزمندانه باال گرفته بودم .... راستین_ انقدجواب نده ما فک نمیکنیم اللی میدونیم شصت متر زبونت داری.. _اگر فکر کردیدتکلیف چیه!!پوووووفی کشید چیزی نگفت با یه چشم غره پرچم سفیدواورد باال ! آخـــــــیش غضمیت چزونی چه صفایی داره ...........امیررفت خونش و هرچی راستین اصرارکرد بمونه گفتش که نمیتونه خونه کار داره این اقایه استادم تشریفشونوبردن بخوابن بلکه به امیدخدا و دعای دوستان خواب به خواب برن منم پودر نارگیل بپاچم رو خرماش حلواشو زعفرونی کنم سنگ قبرشم با گالب اصل کاشان که مامان بزرگم اورده بود بشورم..... فری_نیلی الحق که پاچه گیری تازه پیشرفتم داشتیداز بس پاچه این پسره رو میگیری!! _این االن تعریف بود ؟؟؟ فری_فک کنم ! _فک نکن بگیر بخواب بابا فردا با همین پسره که میگی کالس داریم با اقای شما هم کالس داریم چه روزه طاقت فرسایی واقعا!! با فری انقد تو سروکله هم زدیم تا خوابمون برد... صبح زیرمشتو لگدای حرفه ای فری بیدار شدم دنده مندمو نشکونده باشه صلبات!صورت شستم ومانتو ابی کاربی شلوار مشکی لوله مغنعه مشکی موهامم فرق کج ریختم رو صورتم تهشم دادم تومغنعه یه رژ قهوه ای که توش کمی قرمزی به چشم میخورد زدم...رفتم تو آشپزخونه ....اووووممم ببین فری خانم چه کرده همه رو دیوونه کرده ... _واویال فری دوست دارم خیلی تو فری من نیلی ...مبادا یک شب در هوسی باشی مباداروزی مال کسی باشی واویال فری ....دستانو باز کرده بودم دوطرفم بشکن میزدم ....واویالفری دوست داااارم فری! اومد جلو یکی زد فرق سرم گفت خولوچل همشم غلط غولوط خوندی ولی ما چاکرتیم بشین بخور بریم.. _کرتیم باو .... چندتا لقمه جانانه زدم تو رگ و از در اومدیم بیرون کالس اول که با امیر بود با نیمچه درسی که امیردادو نگاه های عاشقانه های اونو فری به خیر گذشت واال نزدیک بود همین وسط برامون صحنه1۸+ اجراکنن کال ده نفربودیم توکالس....... باالخره دره کالس بازشدو جنابه راستین شرف یاب شدن تو این کالس نزدیک سی نفرمیشدیم همشونم به عشق اقای استاد اومده بودن بیشترشونم که دختر اصال مگ میشه این دختراکالسه استادراستینوازدست بدن نگا نگاه االنه که دهناشون پاره شه هرکدومشون به اندازه عرض شونه بازه نیششون ! راستین_خب خب جمعیت خانم گال بیشتره مگراین نره غوالرونبینم که امتحانوپیچوندن حالتون چطوره چخبرا ؟ هستی_مگ میشه شمارو دید و حال ادم بد باشه ؟ سمیرا_شمارو دیدیم عالی شدیم استاد.. شیدا دوسته فری خانم_دیدن شما حاله ادمو خوب میکنه کاش همیشه ببینمتون ! جـــــــــــــــــــــــــــــاااااان !!! فک کنم عمه من بودچندوقته پیش عر میزد تو حیاط دانشگاه که دوست پسرش ولش کرده ! ماشاال به اشتها ...این دختره قلبش بو پا میده جونه خودم انقدکه توش رفتوآمده! راستین چشاشو ریز کرد بهشون نگاه کرد بعدسرشو یکمی کج کرد گفت :عزیـــــــــــــــــــــــــــزم..... منم با دیدن همتون خوشحال میشموحالم خوب میشه .... ایش اووووق پسره چندش! برگه هارو جلومون گزاشت منم انقد خر خونی کرده بودم قسمت66 تند تند جواب سواالرو دادم راستینم که انگار ما بچه مدرسه ای هسیم رژه میرفت تو کالس سواالرو که جواب دادم این فری کپک هی اشاره میکرد که بهش برسونم ازخدا که پنهون نیس از شماچه پنهون منو این رفیق شفیقم ازهمون دوران راهنمایی خدای تقلب بودیم جوری که واسه امتحانای اخرسال یه درسواون میخوندیه درسو من دراین حدبودیم یه نگاه کردم دیدم راستین کنار دخترا اونور وایساده دستمو گزاشتم جلو دهنمو خیلی نامحسوس واسه فری جوابارومیخوندم اونم عین دستگاه تایپ مینوشت...یهو راستین جلوم سبز شد به دستم اشاره کرد گفت:خدا بد نده دندون درد دارید ؟؟اونجوری جلو دهنتونوگرفتیدخانمه رسام من یکمی هول کردم ولی خیلی سریع خودمو جمعوجورکردم جواب دادم :نه نه مشکلی نیس استاد...یه نگاه مشکوک به منو فری انداخت روشو کرد اونور منم زبونمو تا جا داشت براش دراوردم چشامم چپ کردم تو دلم گفتم خنگول جون ما استفادمونوکردیم دیر رسیدی زررنگ!یهو برگشت سمتم چشامو مثله ادمیزادکردم زبونمو کشیدم به لبم الکی مثال لبم خشک شده بود..به روی مبارکمم نیاوردم اونم با اخم روشو برگردوند..برگه هارو تحویلش دادیمو رفتیم بیرون ...پیش به سوی خونه توراه دوتاآیس پک به مناسبته تقلب افتخار افرینمون خوردیم ... نزدیک اسانسور نفهمیدم چیشدیکی یقه مانتوموگرفت کوبوندتو دیوار ...فری یه جیغ بنفش کشیدگفت:ولش کن آشغال چیکارش داری.. قسمت67 من که تازه به خودم اومدم اخمام تو هم کشیده شد یقمو از دستش کشیدم گفتم :تو بهاری؟چته؟چرای پاچه منو گرفتی ؟حیوونی که االن رم کردی؟ بهار_خوبه منو میشناسی مهرزاد همه چیو بهت گفته اره؟چند شب پیشش بودی ؟چیکارش کردی که منو پس زد؟چندخودتوفروختی؟بگو من دوبرابرشوبهت میدم ... دیگ مغزم داشت سوت میکشید داد کشیدم سرش: ببند دهنتو یه سیلی محکم کوبیدم تو صورتش با چشمای به خون نشسته نگاهش میکردم فری هم الل مونی گرفته بود رفتم جلوش یه قدم رفت عقب دستام از شدت عصبانیت میلرزید دستموبردم باال یه سیلی دیگ کوبیدم اون طرف صورتش فک کنم اونم ازعصبانیت من ترسیده بود با صدای لرزون گفت :اون عاشق منه داد زدم :به جهنم تو غلط کردی به من توهین کردی فکرکردی من لنگه خوده بی سروپاتم اره ؟من در خونم قفل شده بود مهرزادجونه تو برادر زن داداشمه پس دهنتو ببند ... با داد گفت :خودم دیدم برات خرید کرد خودم از پشت دره واحدش صداتونو شنیدم تو خودتو بهش فروختی عوضی ... اینبار دیگ طاقت نیاوردم حمله کردم سمتش هولش دادم خورد به دیوار با اینکه از من بلند تر بودو کمی هیکلی تر اما میفهمیدم از عصبانیتم ترسیده بدجورم ترسیده اینو ازچشماش میخوندم تو چشماش ترس بودو تنفر رفتم جلو تریقشو گرفتم داشت خون جلو چشاموگوفته بوداوج عصبانیتم بودکه فری منو بزور کشید داد زد نیلی بسهاالن همسایه ها میریزن پایین فری دستامو گرفته بود اما جون میدادم که ولم کنه اون دختره عوضی هم خودشو جمعو جور کرد ولی با حرص نگام میکرد یه ماشین وارد پارکینگ شد وای االن ابروی بابام میره منو با این سرو وضع ببینن میگن چه دختر قالتاقیه مغنعمو کشیدم جلو سرمو اوردم باال راستینو دیدم بهار پرید جلوش گفت مهرزاد من ....صدای راستین بلند شد گفت تو اینجا چه غلطی میکنی هرزه؟یه جوری داد زد همسایه طبقه اول که فک کنم فامیلیشون شیرازی بوداومدن پایین راستین صداشو اروم تر کرد گفت بفرمایید اقای شیرازی چیزی نیس حل شد فری هم گفت بله بفرمایید سوإتفاهم بود وقتی شیرازی رفت با عصبانیت رفتم سمت راستین انگشتموتهدیدوارچرخوندم گفتم اقای عاشق پیشه به این عشقت بگومنوقاطی کثافط کاریاتون نکنه ...راستین دوباره قاط زد گفت:این لعنتی عشقه من نیس حالیته ؟... دختره چلغوز زد زیرگریه منم داد زدم گفتم: هر خری که هست دیگ نمیخوام ریخت جفتتونو ببینم با فری رفتیم تو اسانسورجلو در خونه بودیم یه نفس عمیق کشیدم اصال لوس نیسم که بزنم زیره گریه دلیلی هم نداشت رفتیم توخونه ... قسمت6۸ درو باز کردم رفتم تو فری هم پشتم اومدو درو بست..مغنعمو در اوردم پرت کردم یه طرف کوله و مانتومم همینطوردختره آشغال ولی عجب کتک جانانه ای بهش زدم...حقش بودداشت زرمفت میزدولو شدم رومبل چشامم بستم ...فری هم اروم کنارم نشست با صدای زنگ گوشیم چشامو باز کردم و از جیب شلوارم گوشیو در اوردم بنیامینه از وقتی رفتن با بنی حرف نزدم قهرم باهاش با مامان اینا حرفیدم ولی بنی نه !میتونست بابارو راضی کنه که من برم اما نکرداینکارو ....جوابشو ندادم برگشتم سمت فری گفتم:فرزانه من دیگ سر کالس راستین نمیام... فری_اینجوری ضعفتو نشون میدی !! _چه ضعفی تواما؟مگ باهاش صنمی دارم؟من ازش بدم میاد میبینمش مور مورم میشه مخصوصابا این اتفاقی که افتاد حرفی هم نباشه ... _باشه... ******** دیروز مامان اینا برگشتن این بنی هم انقد مغز منو خورد و با روسری و نیم ستی که سوغاتی اورده بود خرم کردوآشتی شدم باهاش .... خونه مهیاس اینا نمیرفتم اگرم میرفتم وقتی میرفتم که اقای استادنباشه سرکالساشم کهنمیرفتم ....ولو بودم رو تخت و اهنگ گوش میکردم که گوشیم زنگ خورد ناشناس بودجواب دادم الـــوووو .....صدای راستین پیچید تو گوشم گفت:الو سالم نیم ساعت دیگ بیاکافی شاپ سره خیابونه خودمون...خدافظ من تو شوک بودم... اه لعنت به این حسه فوضولیم ...اولش خواستم نرم ضایع شه ولی این فوضولی لعنتی نمیزاشت ...پاشدموحاضرشدم.. قسمت6۹ ارایش خاصی نکردم یکم پنکک و برق لب یه مانتو سفید با شلوار طوسی و شال مشکی کیفه مشکیمم برداشتم با کالج مشکی سرسری از مامان خدافظی کردم .... تصمیم گرفتم تا سرخیابونو پیاده برم اخه هنوز مونده بودنیم ساعت بشه........از نیم ساعت پنج دقه ای گزشته رفتم تو کافه تقریبا خلوت بود راستینو دیدم خیره شده به میز یه گوشه دنج یه میز دونفره رفتم روبه روش سرشو اورد باالگفتم سالم ...اونم سرشو تکون داد وااا اللی؟خب اون زبونتوبچرخون بگو سالم دیگ!سرشو تکون میده واسه من،نشستم بی مقدمه شروع کرد :چراجلو روی من ظاهرنمیشی چرا سرکالسات نمیای ؟بخاطره اون اتفاق؟ مطمئن باش اون رابطه کوچیک فامیلی باعث نمیشه بهت نمره بدم ..._اگرازافتادن میترسیدم مطمئن باش میومدم سرکالسات دیدنت واقعا بزام عذابه بروبه عشقوحالت برس باباچه گیری دادی به من ؟راستین_فقط نیم ساعت زبون به دهن بگیربزار حرفامو بزنم بعد هرچی خواسی بگو ...منم سرمو تکون دادم..واا بازم که نمیگ د جون بکنی بگو دیگ ...شروع کرد: توآلمان زندگی خوبیو داشتیم من همیشه روپای خودم وایسادم و هیچوقت از بابام یاهمون ناپدریم کمک نگرفتم بخاطرجهشی خوندنم خیلی زوددانشجوشدم شوخ وشاددخترای زیادی رو تو دانشگاه میدیدم ولی برام عادی بودن تا اینک با یه دختر ترم پایینی کالس مشترکی رو داشتیم از اینک فهمیدم ایرانیه توجهم بهش جلب شدخوبو مهربون بود خیلی خوشگل نبود.. منو یاده ایران مینداخت چون من عاشق ایرانم یکم باهاش حرف زدمومعاشرت کردم اونموقع فقط 22سالم بود اونم یه دختر1۸ساله به پیشنهادخودش تلفنی باهم درارتباط بودیم نمیدونم چیشدچجوری شد ولی کم کم حس کردم دوسش دارم اره من عاشق اون دخترشدم بهش که گفتم اونم به من ابراز عالقه کردو قرارمون ازدواج بود هرچی میگذشت دیدم خیلی باپسراصمیمی برخورد میکنه و این منو خیلی عذاب میداد درسته که آلمان بودم اما غیرت مرد ایرانی تورگام بودو چندبار باهاش صحبت کردم که گفت من خیلی گیر میدم اون کال عوض شده بودسرد شده بود باهام اینوحس میکردم تا اینک گفت میخواد باپدرمادرش بره اتریشهرچی خواهش کردم نره قبول نکرد گفتم بزار ازدواج کنیم قبول نکردو گفت زوده براش ...اون رفتو من شکستم خیلی دپرس بودم دیگ اون مهرزاد شوخ مرده بود اماکم کم بهترشدم تقریباشده بودم همون ادم قبلی دوسالی از رفتنش میگذشت یکی از روزایی که ازشرکت خودم برمیگشتم نزدیکای خونمون دیدمش باحیرت زول زدم بهش اولش خیلی عصبانی بودم اما وقتی بزورباهام حرف زدگفت از نبودنم افسردگی گرفته ودوسال عذاب کشیده دوباره حسای دوسال پیش هجوم اوردن طرفم منم از کارم گفتم براش گفتم که شرکت زدم .. قسمت7۰ مثل همیشه روی پای خودم وایسادم ازبابا هیچ کمکی نگرفتم و حتی توی دانشگاه هم درس میدم ...اونم خیلی ابرازخوشحالی کردو برام عاشقونه حرف زد...ومن خرشدم وگذشته رو فراموش کردم غافل از خیلی چیزا چند ماه بعد با عالقه ای که بهش داشتم نصف شرکتموبه نامش زدم همیشه توشرکت کنارم بود منم خوشحال شیش ماه بعدیکی ازدوستام که اونم ایرانی بودو توشرکت کارمیکرد بهم گفت این دختره سالم نیسو منم خیلی کفری شدم و بهش توپیدم اونم گفت بهم ثابت میکنه چندروز گذشت که یه شب بابک همون دوستم بهم زنگ زدو گفت میاد دنبالم که بریم تا بهم ثابت کنه عصبانی بودم از دسته بابک که چطوری به خودش اجازه داده همچین تهمتی به اون دختره معصوم بزنه خالصه باهاش رفتم یه ساختمون خیلی شیک که توی یکی از طبقاتش مهمونی بود از طریق یکی از آشناهای بابک که اونم اونجا بود رفتیم تو اون مهمونی مشخص بود ادمای درستی اینجا نیسن و مهمونی هم خیلی نرمال پیش نمیره حتی آشنای بابک هم آدم سالمی بهش نمیخورد که باشه ..بابک دستموکشید و از پله ها رفتیم باال هنوز از ماجرا خبر نداشتم برعکسه پایین،باال خلوت بود یکی از خدمتکارا این باالبود رفت سمت یه اتاق منو بابکم یواشکی دنبالش رفتیم.. خدمتکار درزد و چنددقه بعد در باز شد یه لحظه شوک شدم یه مرد کامال برهنه جلو در بود خدمتکار یه چیزی گفت بعد رفت مرد درو بست !اما متوجه شدم که اینبارقفلش نکرد بابک دستمو کشید رفتیم سمت در خواست درو باز کنه نزاشتم گفتم شاید....پرید وسط حرفم گفت فقط تماشا کن درو با شدت باز کرد دهنم باز مونده دختری که مثال عاشقش بودم تو بغل اون مرد با وضع وحشتناکی دیدم مرد با خشم اومد ستم هولش دادم کنار وتو چشمای اون دختر زول زدم همون لحظه تمام عشقی که داشتم از بین رفت و بی هیچ حرفی از اون جای لعنتی زدیم بیرون ...اون دخترهمین بهاری بودکه به تو داشتوتهمت میزداون کثیف ترین ادمیه که دیدم کلی التماسم کردکه ببخشمش اما نمیشدحتی سهم شرکتم بهم برگردونداما من دیگ حسی بهش نداشتم اون ازاولم هوس بازوکثیف بود ..طولی نکشید که برگشتم ایران اینجاشرکت زدم استادشدم خونه گرفتم ولی بازسروکله ......
Image from داســتان ســࢪا┆𝑫𝒂𝒔𝒕𝒂𝒏 𝑺𝒂𝒓𝒂: _رمـ 𓍯ــان  :  `نیلی𓍯🎀`_ _ژانـــر :  عـــاشقانه_ _قـ 𓍯ــسمت : چهار...
❤️ 👍 🆕 😢 😂 😘 🌷 😍 343

Comments