داستان های عبرت آمیز
داستان های عبرت آمیز
June 4, 2025 at 09:30 AM
*🌴داستان های عبرت آمیز* *✅حدود یک سال پیش، درست در همین ایام، در سوپرمارکتی که صاحبش هستم اتصال کوتاه برق رخ داد و آتش‌سوزی شدیدی به راه افتاد که بیش از سه‌چهارم اجناس فروشگاه را از بین برد.* این حادثه دو روز پیش از روز عرفه اتفاق افتاد! *می‌توانید تصور کنید در چه حالی بودم... داشتیم وارد عید قربان می‌شدیم در حالی که کار و مغازه‌ام نابود شده بود، اجناس سوخته بودند، و وضع مالی‌ام بسیار وخیم بود.* نه عیدی‌ای، نه شادی‌ای، فقط غم و ناراحتی و بدهی. *در آن زمان تازه دو ماه بود که ازدواج کرده بودم، و اجناس سوخته‌شده حدود ۱۵ هزار دلار ارزش داشتند.* با خودم فکر می‌کردم چه کنم؟ چگونه از این وضعیت بیرون بیایم؟ آیا از همسرم بخواهم طلایش را بفروشد در حالی که تازه عروس است؟ یا از کسی قرض بگیرم؟ *در نهایت تصمیم گرفتم از دوستانم قرض بگیرم. اما هر وقت به سراغ یکی از آن‌ها می‌رفتم، می‌گفت:* *«الان نزدیک عیده، شرمنده، نمی‌تونم کمکی بکنم.»* دو روز در همین حال بودم و در نهایت فقط توانستم ۸۰۰ دلار از اطرافیان جمع کنم... و این مبلغ در برابر خسارت وارده مثل قطره‌ای در اقیانوس بود. *آن شب، وقتی به خانه برگشتم، همسایه‌ام را دیدم. گفت:* *«عیدت مبارک آقا، فردا روز عرفه‌ست، روزه یادت نره!»* *پیش خودم گفتم:* *«چه روزه‌ای؟ در این وضعیت؟ بذار منو به حال خودم بذارن...»* همسرم خواست دلداری‌ام بدهد، پیشنهاد داد کمی بیرون برویم قدم بزنیم. رفتیم، ولی من اصلاً حال و حوصله نداشتم. وقتی برگشتیم خانه، گفت بیا سحری بخوریم، نزدیک اذانه. گفتم: «کدوم سحری؟ من اصلاً یادم نبود فردا عرفه‌ست! من در دنیای خودمم، تو در دنیای خودت.» *گفت: «این چیزی‌یه که خدا برامون مقدر کرده، ولی روزه گرفتن سنت موکده هست.»* *اصرار کرد و بالاخره نیت روزه کردیم. نزدیک افطار گفت: «دعا کن!»* *گفتم: «برای چی دعا کنم؟»* *گفت: «هر چیزی که دوست داری، از خدا بخواه.»* با تردید گفتم: «یعنی ۱۵ هزار دلار از آسمون بیفته؟!» جواب داد: «کسی که آسمون رو آفریده، بر هر چیزی قادره!» و رفت نماز بخونه و دعا کنه... راستش منم فقط همون ۱۵ هزار دلار تو ذهنم بود. *روزه را تمام کردیم، افطار کردیم، و کمی بعد یکی از دوستانم تماس گرفت و گفت بیا پایین، توی کافه کارت دارم.* رفتم و او گفت: «یکی از دوستانمون پول یه صندوق (گردش مالی) رو گرفته و دنبال سرمایه‌گذاریه، گفتم شاید بتونه با تو کار کنه.» خیلی خوشحال شدم. آن مرد آمد و گفت: «۳۰ هزار دلار دارم و می‌خوام جایی سرمایه‌گذاری کنم.» گفتم: «سوپرمارکت من با ۱۵ هزار دلار می‌تونه دوباره راه بیفته. بیا نصف پول رو برای خرید اجناس بذاریم، نصف دیگه برای بازسازی مغازه. تو صاحب ۵۰٪ سود می‌شی تا زمانی که اصل پولت برگرده.» *قبول کرد و توافق کردیم.* *مغازه را بازسازی کردیم و بعد از عید دوباره راه‌اندازی شد.* *از خوشحالی پرواز می‌کردم!* *راستی، یک هفته قبل از این حادثه، مادرم مشکوک به سرطان شده بود. جواب آزمایش‌اش دقیقاً در روز عرفه آمد...* *نتیجه منفی بود! یعنی مادرم سالم بود!* *وقتی این خبر را شنید، از شدت خوشحالی تمام روز گریه کرد...* *بعد از ظهر همان روز، همسرم تماس گرفت و گفت که ناگهانی تست بارداری داده و خبر داد که باردار است!* *از خوشحالی نمی‌دانستم چه بگویم!* به من گفت: *«دیدی روزه و دعای روز عرفه چی‌کار می‌کنه؟»* با خودم گفتم: *سبحان الله، دنیا برایم سیاه شده بود، ولی همه‌چیز با یک دعا قابل تغییر بود.* از آن روز، درسی گرفتم که هرگز فراموش نمی‌کنم: باید با خدا مؤدب بود. او با ماست. گاهی با گرفتاری و بلا ما را به خود بازمی‌گرداند... چند ماه گذشت. مغازه به خوبی کار می‌کرد و ۳۰ هزار دلار را فراهم کردم تا به سرمایه‌گذار بازگردانم. اما موضوع کاملاً متفاوت شد! او گفت: «راستش این پول مال من نیست! یک نفر که همسرش از سرطان نجات یافته، تصمیم گرفت این پول را در راه خدا خرج کند. ما فقط واسطه بودیم. هیچ‌کس از تو طلبی ندارد؛ این پول هدیه خداست.» *به خانه برگشتم، وارد اتاق شدم و به مدت یک ساعت مثل کودکان گریه کردم...* *از شدت مهر و لطف خدا، اشک می‌ریختم.* *با این‌که در گذشته آدم کاملاً مقیدی نبودم، اما دیدم چقدر خدا مهربان است...* *آن روز یاد گرفتم معنای واقعی:* *🌷روز عرفه* *🌷دعای روز عرفه* *🌷روزه‌ی روز عرفه* *چیست.* *از همان روز توبه کردم، متعهد شدم و به خدا بازگشتم.* *🏵 حکمت:* گاهی خدا با محروم کردن، تو را می‌بخشد؛ و با دادن، تو را امتحان می‌کند. این است حکمت الهی. در آستانه‌ی دهه‌ی ذی‌الحجه هستیم؛ تلاش در دعا و بندگی کنید، و یاد مستضعفان را فراموش نکنید. https://whatsapp.com/channel/0029VaN3IisHbFV2knCn4i0v
❤️ 👍 🙏 😂 😢 16

Comments