
تماشاگه راز
June 8, 2025 at 10:31 AM
🔺
از صحبتِ یارانِ دِمَشْقم مَلالتی پدید آمده بود؛ سر در بیابانِ قُدس نهادم و با حیوانات اُنس گرفتم.
تا وقتی که اسیرِ فرنگ شدم، در خَنْدَقِ طَرابُلُس با جُهودانم به کارِ گِل بداشتند ...
گلستان سعدی | باب دوم | در اخلاق درویشان
●●●
در اسارت خاک : سعدی و آدمیزاد
همچون سعدی که در دیار فرنگ، اسیر جهودان شد و به کار گل واداشته گشت، آدمیزاد نیز در بند دنیای فریبنده، به بردگی خاک درآمده است. سعدی، آن ادیب حکیم که جانش لبریز از نور معرفت بود، ناگهان در غربتی غریب، دستانش به گل آلوده میشود؛ نه گلِ بوستانِ معنویت، بلکه گِلِ تیرهی دنیای پست. چه شباهتی عجیب است میان او و آدمی که روحش از عالم قدس به زمین هبوط کرده، اما دل در گرو زنگارهای خاکی بسته است.
سعدی در آن وادی غربت، هر چند به ظاهر اسیر بود، اما دلش در پرواز بود؛ چنان که عارفان در زندان تن ، تن به اسارت ندادهاند . اما آدمیزاد؟ او خود را به دست خویش در چاه دنیا افکنده است. سعدی را جهودان به بردگی گرفتند، اما ما خود، بندهی زر و زور و تزویر شدهایم. او را به کار گل واداشتند، و ما دلبستهی گِلِ متعفن دنیاییم.
در روایات عرفانی آمده که انسان، حامل «نفخهی الهی» است و باید هماره در طلب معبود خویش باشد، اما چه بسیارند کسانی که این گوهر ملکوتی را به پای دنیای فانی میفروشند. سعدی در آن اسارت، هنوز هم غزلهای عشق میسرود، اما ما در آزادیِ ظاهری، زمزمهمان از مادیت و حرص و آز است. او اسیر بود، اما روحش آزاد؛ و ما آزادیم، اما جانمان در زندان هوسهاست.
شاید این حکایت، تلنگری باشد تا بپرسیم: آیا ما نیز اسیرانی در دیار غربتیم؟ اسیرانی که به جای پرواز به ملکوت، در گِلِ دنیا غلتیدهایم؟ سعدی روزی رهایی یافت و به شیراز بازگشت، اما آیا ما نیز روزی از این غربت دنیوی رها خواهیم شد؟ یا تا دم مرگ، دستانمان در گِلِ دنیا فرو خواهد ماند؟
«یا نفس، کمْ تَرْکَعینَ لِلدُّنیا؟ أَلیسَ فِیکِ مِنْ رُوحِ اللّهِ نَسمَه؟»
منسوب به مولای متقیان علی بن ابیطالب رضی الله عنه
ای نفس، تا کی برای دنیا خم میشوی؟ مگر در تو از روح خدا نشانی نیست؟
✍ بهاءالدين حسامی
🔻
▫️@dawatilaallah
▫️https://www.instagram.com/houssamibahauddin
▫️https://whatsapp.com/channel/0029VaLw03I5fM5YFi5MJa0Z