رومان هـای برتــر 📜🕯
رومان هـای برتــر 📜🕯
May 25, 2025 at 09:43 AM
*رومان : سنگدل* *"داستان واقعی"* *قسمت:25-اخر* ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ ودر آخر محفل هم نوبت رسید به عکس گرفتن -اه سروش تازه متوجه شدم !—چی را ؟-اینکه وقتی ما تورا  سوپرایز کردیم در روز تولدت چی واکنشی نشان دادی ؟؟اه خدا جان بازهم گل کاشتم.!—حیات دراین  مورد گپ نزنیم !-نی گپ بزنیم .—پس گوش کو در سال روز تولدم 7سالگی برادر بزرگ‌تر از خودم که 10ساله بود تعداد نفر پیش از حد زیاد لحظه ای سکوت وبازهم ادامه داد بخاطر بی فکر ما و روز تولدمه او از راه زینه پایان افتاد ومتاسفانه ما دیر خبر شدیم بعد دو ماه که در کما بود اشک در چشمان مرد من حلقه زده بود واین به مه قابل قبول نبود دلیل اینکه ای روز خوب مارا خراب ساختم مه بودمنزدیک سروش رفتم سروش به آغوش گرفتم وخواستم دگه  جیگر خون نباشه -اهان یک پیشنهاد ...—چی ؟-اگه طفل ما پسر بود نام برادر ته میمانیم ..—جدی استی حیات ...-ها حله دگه که زیاد خسته استم .—میبخشی حیاتم متوجه نبودم بیا بریم در اتاق ما ...!دوسال گذاشت با پسر ناز خود و سروش زنده گی خوب دارم ..!قصه زنده کی ما خیلی پرماجرا بود ولی سرانجامش به عشق ختم شد رمان سنگ دل  یکی از رمان های که به اساس واقعیت نوشته شده وخداکنه از خواندن این رمان لذت برده باشین همچنان منتظر رمان بعدی  ان شاءالله باشیم😊 کهکشانی سپاس از عزیزانی که این رمان را تا  آخر با  شور و شوق  مطالعه  کردن ...ممنونتان پایان...❤
❤️ 👍 😢 🥰 ♥️ 😂 🥹 🆕 931

Comments