
♥️DastanSara | خـلـوت دل♥️
June 15, 2025 at 05:11 PM
♥️رومـان :غـرور در عـشـق
#نـویـسـنـده :نا شناس
#تـرتـیـب کـنـنـده : بانو رسا
#قـسـمـت: اول
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
چون خون جا گرفتهیی اندر رگانِ من
آری تو جانِ دیگری اندر روانِ من
بیهوده نیست اینکه مرا مُرده گفته اند
والله گرفته است فراقِ تو جانِ من
نادیدن و نبوییدن مویت ای نگار
دردیست در میانِ تن و استخوان من
بنگر بیا که زار چهسان گشتهاست دلم
دشمن مباش، باش دمی پشتیبان من
بگذر ز ظلم و جبر، خدا را ترحمی
زین بیشتر نگیر عزیز، امتحانِ من
هر چند عشوه میکنی اما به یاد دار!
ای بیخبر تو آنِ منی و از آن من
با گفتن این شعر یاد گذشته افتادم یاد روز های که از خداوند میخواستم هیچوقت تمام نشود مانند رویا همه خوش و خوشحال کنار هم اما افسوس هیچی طبق میل ام پیش نرفت بهترین فرد زندگیم همراهم بیگانه شد
فردی که همیشه میگفتم این با دیگرا فرق دارد
چیطو ایتو شد ؟
چرا خودم نفهمیدم که گپ به اینجا میرسه ؟
دختری به مغروری مه و این همه بی ارزش شدن
از بس گاهی در خود غرق میشدم حس میکردم همه اطرافم حیران مه هستن با بسیار بی قراری گویا قلبم به دهانم آمده بود دعا ترا چی میشه ؟
این حس ها چی هست ؟
از رفتنش بسیار زمان گذشت او دیگه نمیایه چرا باور نمیتانی ؟
خانه رسیدم اشک هایم مانند باران جاری شد مادرم خیلی آشفته آمد در آغوش گرفت
_یلدا مادر دعا_ : دخترم چی شدن خوب هستی ؟
چرا گریه داری گل مادر ؟
دعا : هیچی مادر جان زیاد خسته شدیم
یلدا : گل مادر کسی در پوهنتون چیز گفت برایت ؟
دعا : نخیر مادرم فقط خسته ام
یلدا : هله مقبول مادر آبی به سر صورتت بزن تا کمی به حال بیایی تا او زمان مه غذای چاشت را آماده میکنم
دعا : چشم مادر جان
نمیتانستم از این زیادتر مادرم را جگرخون کنم
لباس هایم را تبدیل کرده کمی در اطاق خود را راحت کردم بعد رفتم سری به مادرم زدم
مادر مقبولم
یلدا : جان نازدانه مادر آمدی
دعا : آمدم که به مادر مهربانم کمک شوم
یلدا : کاری نمانده دخترم برو صالون منم میام
دعا : چشم مادر جان
خانه هم مانند دلم عجب سکوتی داشت در کل فامیل بزرگی بودیم اما همه از هم جدا شدن دو خواهر دارم مهر و افسون هر دوی شان ازدواج کردن رفتن خارج از کشور
دو برادر دارم بکتاش و بهیر بکتاش هم ازدواج کرده خانمش با ما خوش نبود جدا شدن بهیر هم خارج از کشور
در خانه هم فقط مه مادرم و پدرم بودیم اگر خواهر و یا برادر هایم میبود در این حد محتاج محبت نمیشدم انتظار محبت از هر کس را نمیداشتم
یلدا : دخترم در کدام فکر هستی ؟
موبایلت زنگ میخوره بیبین کی هست
دعا : مادر جان بهیر هست حرف میزنی همرایش ؟
یلدا : حرف میزنم دخترم
دعا : تا خواستم جواب بدهم که تماس خاتمه یافت دوباره
مسج ماند که مشتری آمد بعدا حرف میزنیم
مادر جان کار براش پیدا شد نمیتانه حرف زده
یلدا : خیر دخترم بیا غذا بخوریم
دعا : با مادرم غذا خوردم بعد ظرف ها را شسته اطاقم رفتم که کمی بخوابم
موبایل را گرفته کمی از حال دل خود نوشتم از سرگردانی ها از دلتنگی ها خلاصه از هر دردم نوشتم بعد نوشتن متوجه شدم چقدر درد داشتم اما هنوز روی پای خود بودم با وجود این همه درد هیچ وقت شکست نخوردم دلتنگ شدم اما هیچوقت بیان نکردم صفحه ها پر شد از دست نویس هایم اما بی فایده بود کجاست مرحم دردهایم ؟
از بالا به مردم نگاه میکردم که یاد عشق مغرور خود افتادم چشمانم بسته شد مانند یک خواب زود گذر همه چیز زیر نظرم آمد.
« زمان گذشته »
اه بهیر فیسبوک مه چقدر فرند هایش زیاد شده
بهیر : چقدر شده که مانند شادی خوشحالی داری ؟
دعا : دو هزار فرند دارم نمونه آخر زمان
بهیر : ای تو نادیده را ههههه
دعا : خودت نادیده چرا ایتو میگی ؟
بهیر : مردم ها چند میلیون فالور و فرند دارن مثل تو نادیده گی نمیکنن اما ترا بیبین اینم از طالع بد مه هست که مثل تو خواهر دارم
دعا : حیف گفتنم برت روانی
بهیر : نمیگفتی قندولک هههه
دعا : بچه کوچه قندولک چی معنا ؟
بهیر : وییی راست میگی هیچ قندولک به تو نمیخوانه برو سیاه بچیش حوصله ندارم دیگه
دعا : رفتم مه هم شوق به ماند کنارت را هیچ ندارم سیاه هم هستی
از اطاق بهیر بیرون شدم اما با وجود این همه حرف هایش باز هم دوستش داشتم چون تنها بهیر بود کنارم
و گاه گاهی هم افسون میامد زیاد تنها خسته شده بودم
فیسبوک خود را باز کردم باز هم مانند همیشه یک روانی مانند بهیر هر بار بالای پوست هایم حرف میزد در کامنت
ای بار حوصله منم به صفر رسیده بود
در کامنت خیلی چیز های زشت گفتم بعد انترنت را خاموش کردم خواب شدم
بهیر : شادی گک سیاه بیدار شو مادرم میگه بیا کمک کو همراهم
دعا : اذیت نکو بهیر تازه خواب کردم
بهیر : یا خدا ناحق همتو کارا میکنی که دست پایت را میده کنم
دعا : اففف باشه آمدم
یلدا : دخترم خوب هستی ؟
چرا تا حالا خواب بودی ؟
دعا : درس هایم امروز در پوهنتون زیاد بود خسته شدم
بهیر : دیگه نرو پوهنتون که نمیتانی درس خوانده هههه
دعا : به چشم میباشم در خانه و خدمتکار شما میشم جناب
یلدا : باز جنگ شما سر گرفت
بهیر : حیف مه واری بچه مقبول نکرده که با ای سیاه جنگ کنم
دعا : یکبار دیگه سیاه گفتی میزنم دهان بینیت را یکی میکنم
بهیر : هههه جان او بکسرم
دعا : هههه خنده نتی مه قهر هستم کتیت
بهیر : هم بکسر شدی هم قهر هستی نکو نی گناه داره
یلدا : هههه خدا روی تان را بیبینه برین صالون غذا آماده هست پدرت هم میرسه حالا
دعا : چشم مادری
با بهیر نشسته بودیم یادم آمد که کلان جنگ را پشت سر گذشتاندم خواستم اطاقم رفته موبایلم را بگیرم که پدرم آمد
خوش آمدین پدر جان
_ناصر پدر دعا_ : خوش باشی گل پدر
دعا : با مادرم کمک کردم غذا آماده شد بعد خیلی مدت غذا در کمال آرامش خورده شد امشب بهیر محشر بود هیچ حرف نزد بسیار برایم جالب تمام شد
کار هایم را تمام کردم رفتم دیدن بهیر خواستم کمی با هم حرف بزنیم که خواب بود
هیچی نگفتم نخواستم بیدار شوه اطاقم رفتم به بکتاش زنگ زدم خیلی دلتنگ بودم
بکتاش : گودی برادر چیطو یاد ما کردی ؟
دعا : سلام بکتاشویم چی حال داری ؟
مه همیشه یاد میکنم شما هستین از خواهر در فرار
بکتاش : علیکم سلام قند برادر
زنده باشی گلم خوب هستم
ها بسیار خوب یاد میکنی
دعا : زیاد دق شدیم بکتاشی
بکتاش : صدقه شوم خواهرم ره خیر فردا خانم برادرت و ناز را گرفته میایم
دعا : خیالم راحت شد پس مزاحمم نشو میخوابم هههه
بکتاش : تو مطلب آشنا هههه بخواب جگر لالا شب خوش
دعا : شب خوش لالایی
به تماس پایان دادم خوشحال شدم چون در خانه تنها زیاد دق میشدم فردا پوهنتون هم نبود راحت با مهمان ها میتانستم باشم
یک شعر یادم آمد خواستم در فیسبوک نشر کنم تا فراموشم نشده موبایلم را گرفته فیسم را باز کردم مسج زیاد بود اما خواستم اما شعرم را نشر کنم
*اسم زیبا ترا خال زنم در بدنم*
*تا که محفوظ بماند نام تو در کفنم* ...
با یک عکس زیبا به نشر گذاشتم یک دقیقه نگذشته بود که باز هم مزاحم همیشگی پیدا شد و کامنت کرد
ای بار اصلا کامنت را نخوانده رفتم که برایش مسج کنم داخل صفحه مسج شدم که خودش هم مسج مانده بود،
_ایمان_ : چرا به این حد جنگره هستی وقتی نظر دادم چشم گفته قبول کو
دعا : آن وقت به کدام دلیل به نظرت چشم بگویم ؟
ایمان : چون نظر هایم خیلی ارزشمند هست
دعا : هههه یکرقم خندیم گرفت آدم روانی
ایمان : خنده کو که هیچ خنده نکردی و ها نامم ایمان هست
دعا : چی خدمت کنم که نامت ایمان هست ؟
ایمان : چون آدم روانی گفتی خواستم نامم را بفهمی
دعا : نمیفهمم چی رقم بشر بود ای آدم خسته کن
دیگه جر و بحث نکردم آفلاین شدم اما هیچ خوابم نگرفته بود
کوشش کردم خواب کنم اما کجا بود خواب خلقم تنگ شد دوباره موبایلم را گرفته آنلاین شدم که مضر هنوز خواب نکرده بود

❤️
👍
😂
❤
🆕
⏩
♥
❌
😮
☹
484