داســتان ســࢪا┆𝑫𝒂𝒔𝒕𝒂𝒏 𝑺𝒂𝒓𝒂
داســتان ســࢪا┆𝑫𝒂𝒔𝒕𝒂𝒏 𝑺𝒂𝒓𝒂
June 15, 2025 at 06:34 PM
*داستان_واقعی* *فرار با عشقم* *قسمت اول* ♥︎ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ > _*`𝑺𝒖𝒏𝒊𝒍`*_ *_`☺︎`_* بهار در یکی از ولسوالی های ولایت غور زندگی می‌کرد او با دو برادر و مادر پدر خود زندگی میکرد . او در یکی از مدرسه های علوم دینی درس میخاند مکتب نخانده بود و فقط مدرسه میرفت ‌. استاد بهار مرد بود و کم کم میخاست خوده به بهار نزدیک کنه بری بهار گفته بود مه مجرد استم و تنها زندگی میکنم بهار که دختر ساده بود فکر میکرد استاد اش واقعاً شخص خوبی است استاد بهار همیشه درباره اخلاق نیکو و چیز های خوب گپ میزد . یک روز وقتی بهار از مدرسه رخصت شده بود و به طرف خانه میرفت استاد اش برایش گفت بیا کار ات دارم و بهار ره د گوشه یی برده و برش گفت که مه دوستت دارم تو بسیار دختر مقبول و خوش اخلاق استی و برش یک گل داد تا دل بهار ره ببره بهار بسیار زیر تاثیر قرار گرفت و میخاست بره که استادش دستش ره محکم گرفته و کمی خوده برش نزدیک کرد و خنده کرد بهار فرار کرد و رفت ولی در قلبش یک حس نسبت به استاد پیدا شده بود شب ها د خیالات پردازی با او بود روز بعدش دوباره با شور و شوق بیدار شده و به سوی مدرسه رفت استاد شیطان دوباره بری بهار گفت آیا تو ام دوستم داری من که خیلی عاشق ات هستم و میخواهم باتو ازدواج کنم . بهار که خیلی احساساتی شده بود گفت بلی مام دوستت دارم اما به شرط ازواج استاد گفت خیالت راحت بیا بریم خانه ما کمی قصه کنیم خانه ما کسی نیست یک طاووس زیبا دارم برایت نشان میتم خوب بهار قبول کرد و باهم رفتن وقتی خانه رسید کم کم خوده به بهار نزدیک کرد و بوسید همدیگه ره بغل کردن بهار گفت نی ای کار خوب نیست ولی استاد گفت راحت باش مه همرایت عروسی میکنم آخرش بیازو از هم استیم و نزدیک تر شد و بهار ره حامله کرد 😱😱😱 و چند روز بعدش خبر شد که استادش ۵ اولاد و زن داره شوکه شده بود نمیفهمید چیکار کنه استاد برش گفت بیا باهم فرار کنیم اولادش ۳ ماهه شده بود د شکم اش استاد برش گفت یا باهم فرار کنیم یا هیچ دگه مه خاستگاریت نمیایوم بلاخره بهار تصمیم میگیره همرایش فرار کنه چون اگر پدر و برادرایش خبر میشد حتماً بهار ره میکُشت باهم به کابل فرار میکنن د منطقه ریگریشن خانه یکی از دوست های خود میبره بهار ره نه لباس برش میگیره نه آب و غذای درست حتی مبایل ام برش نمیته د خانه اقارب بود چند وقت میباشن و اولادش پیدا میشه مرد با زن هیچ خوبی نمیکنه فقط بد رفتاری میکنه ادامه.....دارد 1هزار لایک‌قسمت بعدی نشر میشه
Image from داســتان ســࢪا┆𝑫𝒂𝒔𝒕𝒂𝒏 𝑺𝒂𝒓𝒂: *داستان_واقعی*  *فرار با عشقم* *قسمت اول*  ♥︎   ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌...
❤️ 👍 😢 😮 😂 🙏 ♥️ 😠 696

Comments