
داســتان ســࢪا┆𝑫𝒂𝒔𝒕𝒂𝒏 𝑺𝒂𝒓𝒂
June 17, 2025 at 03:54 AM
_رمـ 𓍯ــان : `نیلی𓍯🎀`_
_ژانـــر : عـــاشقانه_
_قـ 𓍯ــسمت : هفتم𓍯_
*`˖࣪ᝰ𝑌𝑎𝑠𝑎𝑚𝑖𝑛`*
`بخشی از قسمت گذشته`
از اتاق بیرون رفت.. ترجیح دادم نرم بیرون خودمو انداختم رو تخت و صورتموتوی بالش فشار دادم ..چرا اینجوری
شدم من چرا از رفتنش انقد بهم ریختم اه جواب این چرا ها چیه..
موقع رفتنشون از اتاق بیرون اومدم دم در پرسیدم ازش:کی میری ؟!
.......
مهرزاد_فردا صبح زود.. اروم گفت:نیلی مواظب خودت باش..سری تکون و دادم و اونام رفتن ..
قسمت..1۰6 چقد دلم برای کل کالمون تنگ شدش یهو..پری روز صبح وقتی داشتم میرفتم دانشگا اونم همزمان
میرفت فرودگاه .. چقد دلم میخواست بهش بگم نره ..چقد.... هییین این چرتو پرتا چیه من میگم چقد چقد راه
انداختم.. ..
دستی محکم کوبیده شد پشتم ای بشکنه ایشاال ماله هرکی که هست ... فری_بـــــه نیلی خانم خوش تشریف
اوردید به دانشگاه تا اینجاش دوتا کالسو پیچوندی، یهو نمیومدی
_گیر نده فری اصال حوصله ندارم امروزه رو ..
فری_میگما نکنه خود درگیری مزمن پیدا کردی اخه زیر لب داشتی با خودت حرف میزدی.. وای نیلی از دست
رفتی ینی ؟!
_دو دقه زبون به دهن بگیر بزار منم زر بزنم خو ..
فری_ببشید بفرمایید زرتون رو بزنید مستفیض شیم جمیعأ..
_حاال من حوصله ندارم توام هعی گیرسه پیچ بده به من ..
فری_خب بگو چه مرگته ؟!مگ من غریبم ...
چی باید به فری میگفتم ... دل تنگم ...نمیپرسه دل تنگ کی ..ینی واقعا اینقد بیقرار شدم اونم بخاطر یه پسر کسی
که دائم باهاش جنگ داشتم .. نه بابا توهم زدم از نوع فانتزیش فقط..فقط یکم بی حوصلم همین خب گاهی ادم
اینجوری میشه دیگ بی دلیل اره همینه ...
فری_هوو کجاییی نیلی .. بقول استاد راستین هپروتی ..
دلم هوری ریخت..فری راست میگه چقد بهم میگفت هپروتی پسره گوریل ..
پوووف ده بار رفتم رو شمارش اخه زنگ بزنم بگم چی؟..سالم خواستم حالتو بپرسم ..وای نه این خیلی ضایس ..
سالم خوبی کی میگردی ..اه چقد کم شعورم من غرورم پ چی بیخیال بابا .. گوشیو پرت کردم رو تخت..حال خودمم
درک نمیکنم دیگه نشستم کف اتاق سرمو گزاشتم لبه تخت..حس میکنم چیزی تو گلومه چیزی که اذیتم میکنه
فک کنم یه بغضه اما چرا .. یه چرای دیگ هم به بقیه اضافه شد..ویبره گوشیم حواسموپرت کرد زول زدم به صفحه
گوشی به اس اومده خیره شدم رو شماره، خودش بود مشغول خوندن اس شدم ... میگن آدمای بی معرفت اون دنیا
مجازات سختی درانتظارشونه راسته هپروتی جان؟!
لبخند نشست رو لبم .. این آدم بشو نیست ..تایپ کردم : اره راسته ولی مجازات اونایی که اون سره دنیا مشغول
عشقوحالن و شاگرداشونو ول کردن سخت تره ..
ماشاال سرعت عمل دوباره اس اومد: االن اینی که گفتی تیکه بود؟..مثل خودش سریع تایپ کردم:نه کامال درسته بود
نوش جون...باز ویبره گوشی و باز اس چقد شیرین بود برام این اس بازی : حاال اگر این استاد در مونده اون سر دنیا
عاشق شده باشه و نخواد برگرده تکلیف چیه ؟!
اخمام رفت توهم ..هه بزار پات برسه اونور بعد عاشق شو واال اصال به درک که عاشق شده حاال اس داده که چشم
روشنی براش بگیرم ! اینبار صدای زنگ گوشیم بلند شد خوده گوریلش بود...
قسمت1۰7_الو بله ؟!..
مهرزاد_الو..الووو...
_صدام نمیاد؟ گوریل جان ..
مهرزاد_به من میگی گوریل ؟!
_اره ..ها ینی نه اشتباه شنیدی ...
مهرزاد_یه وقت حال منو نپرسیا..
_باوشه نمیپرسم چخبر از عشقــــــــــــــت ؟!_عشق کجا بود بابا.. البته خیلیا بهم نظر دارن اینجا ولی خب کیه که محل بده ..
_اهان بعــــله ..میگم که ..امم.. کی برمیگردی؟!
مهرزاد که شیطنت تو صداش موج میزد گفت:دلت برام تنگ شده ناقال؟!
_نخیرم فقط محض کنجکاوی پرسیدم همینو بس..
مهرزاد_که اینطور ..حاال فعال که میمونم هوا هم خوبه خوشم که میگزره و هلو هم فراوونه ..
دوباره ابروهام بهم گره خوردن حیف دم دستم نیسی اقای استاد وگرن شیکو مجلسی دکوراسیون چهرتو یه
تغییراتی میدادم برات ...با حرص گفتم:حاال اگر من بگم یکی این سر دنیا منتظرته که برگردی میای ؟!
مهرزاد_اون یه نفر تویی؟؟
_اوهوم ..
مهرزاد_راستش نیلی منم طاقت دوری ندارم وهرچی هم منتظر موندم تو زنگ بزنی که نزدی نامرد برای پس فردا
بلیط گرفتم که برگردم..
چقد ذوق مرگ بودم از این اعتراف تو چند جام به طور همزمان عروسی برپا شده بود ... یه فکر شیطانی زد به سرم
گفتم :اهان چه خوب .. ولی باید بگم من فقط نگران درسم بودم اقای استاد که عقب نیوفته اومدن حضرت عالی زیاد
برام مهم نی به هلو های محترمه سالم برسون ... بـــای بـــای ..گوشیو قطع کردم و نیشم اندازه عرض شونه باز
شد ...گوشیم تو دستم ویبره رفت نگاهی انداختم بعله اس اومده بازش کردم : شیطون باید پاشه بیادچند واحدی رو
پیش تو پاس کنه !بزرگیتو میرسونم به هلوها شایدم یکیشونو با خودم اوردم خدارو چه دیدی بـــــای ....
نیشم باز تر شد میدونسم شوخی میکنه ...
در اتاق محکم کوبیده شد تو دیوار و صدای فری بلند شد:میبینم که نیشت در حال پاره شدنه ...اخمامو کشیدم تو
هم گفتم:هوو طویله که نیس سرتو میندازی پایین همونجوری میای تو اتاق .. اصال تو کی اومدی ...
فری با خنده جواب داد:بی شباهت به طویله نیس یه خر خوشحالم که کف اتاق نشسته ....تازه رسیدمدوتایی خندیدم و بلند شدم یکی زدم پس کلش گفتم : شوهر کردی هنوز چتر بازیاتو داری ...باز اومدی مزاحم
شدی ....فری_همیشه گفتم اینبارم میگم من مراحمم... _مگر خودت اینو بگی ...
فری_جونه فرزانه بگو چیشده بود که نیشت اونقد باز بود و رفته بودی تو یه عالم دیگ ...نشستیم و
همه حس هایی که تا حاال داشتمو و اتفاقارو و ناراحتیم برای رفتن مهرزاد تا مکالمه چند دقه پیشمون و برای فری
تعریف کردم ...
_چیه چرا دهنت باز مونده عین کودنا زول زدی به من ؟؟
فری_نیلی ... ینی تو عاشق شدی؟؟اونم عاشق مهرزاد راستین ...
گنگ نگاش کردم...
قسمت1۰۸
زدم زیرخنده گفتم :فری جون رمان زیاد میخونی نه ؟؟البد فکر کردی وقتی مهرزادو میبینم کل بدنم داغ میکنه یا
سرمو میندازم پایین تپش قلب میگیرم هول میکنم و به تته پته میوفتم؟بیخیال فری خانم من چون زیاد دیدمش
عادت شده برام با کل کل کردن و حال گیری سرگرم میشم همین ....فری درمونده نگاهی بهم کرد و گفت:منو بگو
فکر کردم عاشق شدی هر چند من دلم برات شور میزنه میترسم هیچوقت عاشق نشی فک میکنم بترشی بمونی رو
دستمون...
_الزم نکرده فسفر بسوزونی فکرای چرتوپرت کنی پاشو برو سر خونه زندگیت ..
فری_االن داری بیرونم میکنی ؟؟
_ باهوش شدیاا..
فری_واقعا که نیلی ... روشو به حالت قهر برگردوند ...
خندیدم گفتم:شوخی کردم بابا قهر نکن ... کوچولوتم رفیقفری_باش تا اموراتت بگزره ..
_چه باشم چه نباشم امورات من به خودیه خود میگزره نگران نباش عزیــــــزم..
فری با اخم ساختگی جواب داد: کـــــم نیاری یه وقتااا
_کمم اوردم از تو قرض میگیرم دیگه.... اینو گفتمو زدم زیر خنده ..فرزانه هم با حرص نگام میکرد.
******-**
از پنجره نگاهی به حیاط کوچیکمون که باید اونو رد میکردی تا به ساختمون اصلی و اسانسور برسی نگاه میکردم
..داشت جون میداد چمدونشو بیاره تو دلم میخواست باهاش حرف بزنم اونم طوالنی راجب هرچی دلم نگاه
شیطونشو میخواست چقد باحاله این پسر..ینی حرفای فری درست بود؟نه امکان نداره من همچین حسی ندارم ..مگ
ادم عاشق میشه فقط باید قلبش تند بتپه و داغ شه ؟!شایدم میتپه و من متوجه نیسم غیر ممکنه .. باالخره اومد تو
و درو بست و حرکت کرد سمت ساختمون یه شلوار طوسی و تیشرت لیمویی وکتونی با ترکیب رنگ طوسی لیمویی
تنش بود ماشاال بدن ماشاال تیپ واال هرچی میخوره بهش جز استاد بودن.... گوشیم تو دستم بود با ویبره ای که
رفت نگاهی به صفحش انداختم اسو باز کردم : خشک شدی پشت پنجره ؟!... وااا این از کجا فهمید من پشت پنجرم
ای خاک تو گورم نکنه جنی چیزیه واالا اخه از کجا دید ..
تایپ کردم :فوضول خواستم به همین شماره میزنگولم ...
انقد اس بازی کرده با دوست دختراش که یه دقه ای جوابمو فرستاد: باشه بزنگول منتظرما ...
جوابی ندادم با حرص گوشیو پرت کردم رو مبل ...
مامان_چته تو؟عصبی میشی چرا گوشی بدبختتو پرت میکنی ....
_بیخی مامی جان ...حوصله ندارم ..
مامان با اخم گفت: ای ذلیل نشی صدبار گفتم عین ادم حرف بزن میری خونه شوهر به ما فحش میدن میگن پدر
مادرش بهش درست حرف زدن یاد ندادن ...
_من باهاشون صحبت میکنم فحش ندن مامان چپ چپ نگام کردو رفت تو آشپز خونه ..
قسمت1۰۹
غرق تو افکارم بودم... خیلی خوشحالم که مهرزاد اومده من فقط بهش عادت کردم ...شایدم ..شایدم ..دوسش دارم
...خب شخصیتشو دوسدارم باحاله به خودم که نمیتونم دروغ بگم تو این مدت فهمیدم چقد مهربونه و دوستداشتنی
...
بلند داد زدم :مامان من میرم پارک قدم بزنم .... منتظر جوابش نموندمو رفتم تو اتاقم مانتو شلوار مشکی و شال
زرشکی یه کتونی ساده مشکی تیپمو تشکیل میداد گوشیمو گزاشتم تو جیبم و از در زدم بیرون چه هوایی از اون
هوا دونفره هاس که میگنااا .... اروم اروم راه میرفتم دوسداشتم تنها باشمو فکر کنم .............
دیگ بسه هر چقد که سر خودمو شیره مالیدم اره من مهرزادو دوسش دارم و این جواب تمام چرا هام بود من از
رفتنش ناراحت بودم چون دوسش دارم از سرد بودنش با خودم ناراحت بودم چون وابستش شدم و جواب بقیه چرا
هام هم چیزی غیر عالقه نیس..دیگه مطمئن شدم که واقعی عاشقش شدم..حس ساده و زود گزر نیس کم کم اومده
و نشسته تو قلبمو کل قلبمو تصاحب کرده ...سرمو به پشتی نیمکت تکیه دادم ..چقد این حس شیرینه ینی نیلی که
به بی احساسی معروف بود دلشو باخت؟!اونم به مهرزاد راستین ینی باید بهش بگم؟؟؟پس غرورم چی میشه ؟؟نه من
نمیتونم غرورمو زیر پا بزارم اصال شاید اونم دوسم داشته باشه خب نگاهای خیرش مهربونیاش لبخنداش عوض
شدنش اینا چه معنی میده ؟.... هی دختر ... انگشتی تو بازوم فرو رفت ...چشامو با ترس باز کردم مهرزادو دیدم
کنارم نشسته وااا اینم عین اجل معلق میمونه هاا ....با لبخند خیره شده بود بهم گفت:نیلی؟؟!
ابروهام پریده بود باال جوابشو دادم:بلی ؟..
مهرزاد_تا حاال کسی بهت گفته چشات خیلی قشنگه؟... اوخی عزیـــــــــــزم با پرویی جواب دادم :اوهوم ..
خیلیا میگن ...
یه تای ابروشو داد باال پرسید:مثال کیا؟!
_همه مخصوصا کشته مرده هام مهرزاد_اعتماد به سقفت تو حلقم دختر ..
_مگ غیر اینه ؟؟؟
مهرزاد با نگاهش که رو صورتم قفل بود گفت:نه ...نگاهشو دزدید ... محو این حرکتش بودم ینی این مرد هم منو
دوست داره ؟! باید صبر کنم تا اون اعتراف کنه ... البته اگر حسی به من داشته باشه ....
بدون هیچ حرفی مسیر خونه رو طی کردیم تنها کلمه بینمون خدا حافظی کنار اسانسور بود همینو بس حتی
نپرسیدم که اون تو پارک چیکار میکردش ..من تو فکر اون بودم و اونو نمیدونم که تو چه فکری بود ...
نیلی رسام احساسش عوض شده اما میدونم یه شبه این اتفاق نیوفتاده ...
قسمت11۰
سه هفته گزشت ولی هنوز اعترافی نکرده این اقای استاد پیشه فری هم لو رفتم.. اونم تا توان داشت سربه سرم
گزاشت که باالخره گرفتار شدم اما نمیخوام نمیتونم به این عشقه لعنتی اعتراف کنم باید اون پیش قدم میشد که
نشده سه هفته که زمان کمی نیسش حتما نمیخواد منو ....
فری_نیلی میخوای چیکار کنی ؟
_چیو؟
فری با اخم خیره شد بهم گفت:خودتو به اون راه نزن مهرزادو میگم ...
_دیگ برام مهم نیس نمیتونم که تا اخر عمر منتظر آقا بشینم ..
فری_خودت پیش قدم شو ..
_دیگه چی ؟؟میخوای به پاش هم بیوفتم بگم توروخدا بیا منو بگیر ؟من دارم از عشق تو پس میوفتم !که اونوقت
اونم فکرکنه من لنگه دخترای کالس، اویزونشم ...فری دهنشو باز کرد تا جوابی به حرفم بده پریدم وسط حرفش
گفتم: چیزی نگو فرزانه ...میخوام تنها باشم ..ازجام بلند شدم و رفتم سمت در خروجی دانشگاه.... سرم پایین بود و
بی هدف سمت مسیری نامشخص میرفتم فقط دوست داشتم قدم بزنم آتیش عشقی که تو دلم به پا شده عاقبتخوبی برا من نداره باید خاموشش کنم..اما چجوری ... نگاهی که به زمین دوخته بودم متوجه کفشای مردونه ای
شدکه حاال جلوی راهمو سد کرده بود سرمو باال اوردم و نگاهم با نگاه فرهود یزدانی گره خورد مردی که به گفته
خودش از عشق که به من داشت لبریز شده بود امروز میفهمیدمش چون خودمم عاشق بودم ..جرقه ای تومغزم که
این روزا حسابی هنگ کرده بود خورد ینی این مرد میتونست آتیش عشق مهرزادو تو این دل صاحب مرده خاموش
کنه ..
فرهود لب بازکرد گفت: اگر بگم هنوز عاشقتم هنوز حاضرم بیام خواستگاری حتی اگر دوباره چایی داغو خالی کنی
روم ...پریدم وسط حرفشوگفتم :همه این حرفارو از برم.. خالصه کنید ..
فرهود_میشه فکر کنی ؟به من به پیشنهادم به عشقم؟...
نگاهش کردم و بی مقدمه جواب دادم: باشه قبول فکر میکنم ..... از کنارش رد شدم و رفتم ..
چرا اون حرفمو زدم بهش ..اخه من با کی دارم لج میکنم ؟با خودم با دلم یا بامهرزاد ..
باید واقعیتو قبول کنم اگر عالقه ای بود تو قلبش تا االن باید میگفت اشنایی ما واسه یه روز دوروز که نیس .......
قسمت111مغزم متالشی شده انقد که به این فرهود فکر کردم ..کال از همه لحاظ اوکیه.. ولی احساس چی میشه
؟!عشق؟..اخه عشق یک طرفه به چه درد من میخوره ..من اینجا ازعشق مهرزاد خان پرپر بزنم بعد اون با دوست
دختراش خوش بگزرونه؟! ..کال من هیچوقت شانس نداشتم اینم روش ..وای حاال این فرهودچلغوزو کجای دلم جاش
بدم .. زنگ گوشیم منو از همه فکرام کشید بیرون ..ای بر خرمگس معرکه لعنت ....
_الــــــوو...صدای فری پیچید تو گوشم..فری_الو سالم نیلی چطوری!؟
_من چطورم تو چطوری !!باخنده جواب داد:منم چطورم ..چیکارا میکردی؟!
_چیکار دارم بکنم؟به بخته سیاهم فکرمیکردم..فری_پاشو جمع کن خودتودختر
_منظورت چیه؟!فری_نیلی یه نقشه دارم مو ال درزش نمیره ببین من مطمئنم این مهرزاد مادر مرده هم دوست داره
فقط نمیدونم چرا الل شده چیزی نمیگه ..ببین تو باید حس حسادتشو تحریک کنی مردا رو این چیزا حساسن ساکت نمیمونن اگر احساس خطر کنه که تو داری از دستش میپری اونم یه تکونی بخودش میده توباید یکاری کنی
که اون اعتراف کنه
_فری این تن بمیره خودت تنهایی به این نتیجه رسیدی؟!یا کسی هم کمکت کرده؟!.فری_االن داری مسخره
میکنی؟!خاک تو گوره من که بخاطر تو نشستم فکر کردم این همه فسفرسوزوندم ...با خنده گفتم:خب حاال جوش
نیار بهش فکر میکنم..فری_ایول این شد کاری باری ؟!..._قربونت بای...فری_بای....فرزانه هم پر بیراه نمیگه ها
..تیریه تو تاریکی دیگ جهنموضرر..باید منتظر یه موقعیت خوب بمونم ...
***
نگاه اخروتو ایینه انداختم اوومم همه چی خوبه ..به دو از خونه زدم بیرون و خودمو به اسانسور رسوندم ..تو
پارکینگ مهرزادو دیدم داشت میرفت طرفت ماشینشو پشتش به من بود چند تا سرفه الکی کردم تا توجهش جلب
شه خب موفقم بودم و خودمو به اون راه زدم جوری که انگار ندیدمش اومد سمتم و منم برگشتم طرفش زودتر از
اون .گفتم:سالم اقای راستین..مهرزاد با ابروهای باال رفته جواب داد:ســـــالم خوبی ؟!
_مرسی شما خوب هستید؟! ..همونطوری که بر میگشت سمت ماشینش گفت:اوهوم خوبم دانشگاه میری دیگ ؟!بیا
میرسونمت ..سریع جواب دادم:دانشگاه که میرم ولی ممنون شما تشریف ببرید من خودم میام ..
دوباره برگشت طرف من ..خخخخ وای قیافش دقیقا شبیه عالمت تعجب شده! خب بنده خدا حقم داره منو این همه
رسمی و با ادب حرف زدن محااله مثله خوابو خیااله..گفت:چرا اونوقت؟؟
_ راستشو بخواید ...خب...امم من شاید به همین زودیا ازدواج کنم ممکنه شوورم خوشش نیاد با ماشین مرد دیگ
ای اینور اونور برم ...ببخشیدااا ...با اجازه ای گفتم و از کنارش رد شدم ..اسمی هم از فرهود نیاوردم تا نره ازش
بپرسه اونم هوابرش داره..
قسمت112
مامانمم که خبر داشت میخوام دوباره به فرهود و پیشنهادش فک کنم همه جوره شرایط جور شده بود ...برای اولین
تاکسی که دیدم به مقصد دانشگاه دست تکون دادمو سوار شدم
وای که چقد این استادا حرف میزنن کالفم کردن تو پیاده رو قدم میزدم تا سر خیابون ماشین بگیرم و برگردم خونه
هندزفریم تو گوشم بود و به صدای امیر فرجام گوش میدادم .. چیزی نمونده بود برسم که یهو بازوم کشیده شدو
چرخی خوردم مهرزادو روبه روم دیدم هندفری مو از گوشم کشیدم بیرون همزمان گفت:چرا صدات میکنم جواب
نمیدی؟!...هندزفری رو جلوی چشاش تکون دادمو گفتم:اینو میبینی ؟میدونی چیه؟تو گوشم بود!!...دوباره رفته بودم
تو جلد خودم و با پرویی جوابشو دادم ..بی مقدمه گفت:با کی میخوای ازدواج کنی که صبح اونقد لفظ قلم برام حرف
میزدی ؟!...._اونو میگی ؟اونا که شوخی بود....مهرزادنفسی بیرون داد که من سریع ادامه دادم :البته فقط قسمت لفظ
قلم حرف زدنشاا ازدواجم سرجاشه !نیشم باز شد ... و ابروهای مهرزاد بهم گره خورد ! اوخی اخم کردنشم قشنگه
چقد دوسش دارم ... ولی باید بفهمم که اونم منو دوست داره یا نه .. با همون اخم گفت :اونوقت با کی ؟!...نکنه فرهود
؟ببین فرهود رفیق منه ولی نباید با اون ازدواج کنی فهمیدی؟!...همچین درست نیس رفتاراش و کاراش ...
توپیدم بهش گفتم:اونشو من تشخیص میدم بعدشم اون رفیق چلغوز شما اونی که من میخوام نیس طرف من یه
جنتلمن واقعیه بابا...دست به سینه شدم جلو چشمای ریز شده مهرزاد ادامه دادم :اره داشتم میگفتم ...پرید وسط
حرفم با حرص چونمو گرفت گفت: دهن باز کرد تا چیزی بگه ولی انگاری پشیمون شدو دهنشو بست راهشو کشیدو
رفت ...پووف میخواست یه چی بگه ها ..خخخ ولی حرصش گرفته بودا کم کم دارم حس میکنم که حرفای فری
راسته ...
قسمت11۳
برگشتم که به راهم ادامه بدم چند قدمی نرفته بودم یهــوماشین مهرزاد جلو پام ترمز زد قلبم اومد تو حلقوماتم با
اخم سرمو خم کرد گفتم :هوی گاریچی چته؟! بی توجه به این حرفم گفت:سوار شو ...
_از کی تو آژانس استخدام شدی بازار استادی کساد شده به رانندگی رو اوردی؟شایدم شرکتت برشکست شده
هوم؟.. به وضوح میدیدم که صورتش قرمز شده و حسابی فلفلیش کردم دهن باز کردم ادامه بدم عین قاشق نشسته
پرید وسط با صدای نسبتأ بلندی گفت :میگم ســــــــوار شو نکه برام قصه بگو ....... احتماال هول کردم از
صداش چون سریع در جلو رو باز کردم و نشستم کنارش .. انگار به دهنم قفل زده بودن اون میروند و من خفه شده
بودم ..خودش سکوتو شکست گفت:با کــــــی میخوای ازدواج کنی؟!...دوباره شدم همون نیلی قبلی و انگشتاشارمو تهدید وار اوردم باال ..که اونم همینکارو کردو زودتر از من گفت: برای من شاخو شونه نکش نیـــــلی که
بد میبینی ... پنچر شدم ولی سعی کردم به روی خودم نیارم و موضع خودمو حفظ کنم همه عصبانیتو و ناراحتیمو
پشت صدای ارومو ریلکسی پنهون کردم و گفتم تو نمیــشناسی !
مهرزاد_اسمـــــش چیه؟؟ ....
تو سوالش موندم چی بگم "اسم الکی بگم ؟!خر که نیس!....آهااان .. خدایا ببخش نوکرتمااا مجبورم ولی ...نفسی
بیرون دادمو گفتم:هیـــــــراد ...
یجوری مهرزاد برگشتو نگام کرد گفتم االن گردنشو میشکونه ...
زیر لب زمزمه کرد هیراد ..هیرادد چقد اسمش برام اشناس !!من کجا اینو شنیدم..خیلی به گوشم اشناس !..کوبوندرو
فرمون ..
میدونسم کجا شنیده این اسمو خودم بهش پفتم همون موقع که تصادف کردم باهاش همون موقع که اینو با هیراد
اشتباه گرفتم اسم هیرادو جلوش بردم ...گفتم:خود درگیری مزمن داری ؟نه؟! کدوم جهنم دره ای میری منو برسون
خونه بابا کارو زندگی دارم بیکار که نیسم عین تو !
مهرزاد_یادم اومد ...
وااا انگار دارم با دیوار حرف میزنم اخه من عاشق چیه این خول شدم خدایا توبه !
مهرزاد ادامه داد_اره یادم اومد هیراد به گمونم هم کالسیت باشه همون که روز تصادف با من اشتباه گرفته بودیش
شاهکارایی که سرش اورده بودی رو یکی یکی میگفتی !!!!
نمیخواسم بفهمه که خالی بستم اونم در حد تیم ملی ..
_اره همون اصال عاشق شاهکارام شد دیگه.... مهرزاد_پیاده شو ...
_چی؟؟..اخه بی انصاف منو کجا داری پیاده میکنی !مگ تو خودت ناموس نداری ای خدااا دلت میاد کسی با خواهرت
اینکارو کنه ... یک کولی بازی راه انداختم ..افســــانه ای مهرزادم با دهن باز نگام میکرد یهو دستشو گزاشت رو
دهنم سرمو چرخوند طرف پنجره با دیدن ساختمونمون یه لحظه شوک شدمم ای خداا ای فلک باز من سوتی دادمســـریع پیاده شدمو پریدم تو ساختمون ای خاک هفت خرابه تو سرم همون یه ذره ابرو باقی مونده هم
رهسپار کردم رفت.******* یک هفته دیگ هم عین برقو باد گذشت رو نیکمت همیشگیمون تو دانشگاه نشسته
بودیم ...فری_نیـــلی نمیخوای بگی چه کردی ؟!نقشه چطور پیش رفت!...._ای مرده شور خودتو اون نقشه هاتو
باهم یک جا ببرن من راحت شم !
فری_اره دیگ خرت که از پل گذشت به من محل نمیدی فحشم میدی!
_خرم تویی که هنوز اینور پلی هرچی میکشم از دست توإ نمیدونی وقتی به هیراد گفتم جریانو نزدیک بود سکته رو
بزنه شرفم جلوش رفت کف پام ..دستمو گزاشتم جلو دهنم ادامه دادم:عه عه عه دیدی چطور ابروم رفت حاال هیراد
پیشه خودش میگ این دختره عین لوستر اویزونم میخواد بش ...
فری_بیخی نیلی اتفاقا خداتو هم شکر کن که هیراد قبول کرده همکاری کنه حاال یه نقشه دیگ دارم جون تو این
یکی صددرصد جواب میده .سرمو چرخوندم طرفش بااخم زول زدم به قیافش ! فری_اصال نمیگم حیفه من مجانی
این همه مشاوره به تو میدمونقشه های خفن میکشم با اون قیافت شبیه برج زهر مار شدی
_من نوکرتم یه چیزی هم بهت دستی میدم فقط تو دیگ نقشه نکش!!!...ـ فری همونطوری که روشو با قهر بر
میگردوندگفت:لیــــاقت نداری! نگام به رو به روم بود گفتم:میگما فری؟....جوابی نداد دوباره صداش کردم
فری؟!..بازم جواب نداد برگشتم سمتش دست به سینه به رو به روش زول زده بود !ازحالت قیافش که سعی داشت
ناراحت جلوه کنه خندم گرفت..زدم به بازوش گفتم:خب حاال قهر نکن دیگ نفله قهر بهت نمیادااا ..فری_یه وقت
نگی ببخشید!.._چشم خیالت راحت نمیگم ..حاال فری جونی؟
فری_جونم؟!
_خوش بحالت ..فری که قیافش رنگ تعجب گرفته بود جواب داد : بـــــــرای چی نیلی؟!...آه پر سوزو گدازی
کشیدمو گفتم :هعییییی خوش بحالت فرزانه ...
فری_چرا اخه نیلی !!!!
یهو نیشم باز شد گفتم عقل نداری راحتی دیگ ..قیافه فری خیلی باحال شده بود اول تعجب کرد یهو گرفت مطلبو
منم سریع از جام پاشدم و عقب عقب میرفتم فری انگشتشو تهدید وار اورد باال و گفت:که من عقل ندارم؟اره؟!دارمبرات..همونجوری که عقب عقب میرفتم اومدم جوابشو بدم که یهواز پشت خوردم به یه نفر و سر جام میخکوب شدم
با ترسو لرز برگشتم هیرادو دیدم .... راستش یه حس بدی بهم دست داد وقتی جریان مهرزادو براش تعریف کردم
..البته نگفتم که عاشق مهرزاد شدما گفتم تو کل کل با مهرزاد خواستم کم نیارم پای تورو وسط کشیدم ...
هیراد_به به عشق خودم نیلی خانم کی بیام برای خواستگاری؟
پروویی همیشگیم اومد سراغمو با اخم جوابشو دادم: جو گیــــــرنشوحاال یه چیزی بود که پیش اومد نمیدونسم
از خدا خواسته ای!
قسمت11۵
هیراد اخماشو کشید تو هم و جوب داد:نیلی من میگم بیخیال این قضیه شو و کشش نده ... فری جفت با پرید وسط
حرف هیرادو گفت:وا یعنی چی این همه زحمت کشیدیم اعترا.... منم که فهمیدم این مونگول داره لو میده همه چیو
پریدم وسط حرف فری و گفتم :فری به نظر منم حق با هیراده الکی کشش ندیم بهتره.. از هیراد خدا فظی کردیمو و
ازدانشگاه زدیم بیرون.. فری_نیلی ینی میخوای بیخیال همه چی بشی با یه جمله ای که هیراد گفت؟!
_تو چرا داشتی همه چیو لو میدادی ؟!جلوتو نگرفته بودم االن هیراد از همه چی بو برده بود! اره میخوام بیخیالش
بشم !دیگ همه چی تمومه حرفی نمیخوام راجبش بزنم حق با هیراد بود..
فری_هیراد که از جریان کامل خبر نداره تا بخواد راهنمایی کنه توام گوش کنی به حرفش ینی حرف اونو به من
ترجیح میدی ؟!
با صدایی که بی شباهت با داد نبودگفتم:بابا خسته شدم من نمیتونم غرورمو بیشتر از این زیر پا بزارم توروخدا انقد
منو تو فشار نزارید بیخیال من شید.بی توجه به فری که صدام میکرد پامو تند کردم و خودمو دور کردم از اون محیط
..سوار تاکسی شدم رفتم طرف خونه.****
نیــــــلی نیــــــــــلی حاضر شدی ؟؟...جوابی ندادم در اتاق بعد از دوتا تقه باز شد و مامان تو چهار چوب
ظاهر شد!مامان_وا دوساعته دارم صدات میکنم چرا جواب نمیدی نیلی اصال چرا حاضر نشدی چرا رنگت پریده چرا دراز
کشیدی ..اگر ساکت میموندم مطمئنأ مامان تا صبح به چراهاش ادامه میداد گفتم:حالم بده مامان جان فک کنم سرما
خوردم درسم دارم بعدشم شما برید از طرف منم از فریبا جون عذر خواهی کنید ..مامان_میخوای ما هم نریم ؟_ن
مامان جان شما برید مگ کجامیخواید برید دو طبقه باالتره دیگه ...مامان_باشه پس فعال خدافظ ...
مامان رفت بیرون و در اتاقو بست پوف اصال حوصله مهمونی رفتنو نداارم اونم خونه مهرزاد اینا مث اینکه امشب
تولد اقای پناهی بود فریبا جون خواسته بود تا ماهم بریم ومثال دور هم باشیم ..چشامو روی هم گزاشتم ..چشام
داشت گرم خواب میشد که صدای گوشیم همه چیو بهم ریخت نگاهی به صفحش انداختم و جواب دادم
سالم بر نیلی عصبانی پاچه گیر ._سالم بر فری مونگول خودم.. فری_قوبونت خواهری مونگولی از خودته !دیگ
پاچه مارو نمیگیری که ؟!
با خنده گفتم:تا ببینم چی پیش میاد !..فری_یا ننه ...میگما نیلی امیر صدام میکنه من بعد بهت میزنگولم .._اوه برو
برو تا با کمربند سیاهو کبودت نکرده ..بای
فری_بای...
گوشیو رو سایلنت گزاشتم و دوباره چشامو بستم چیزی نگزشته بود که دوباره صدای زنگ اومد ولی اینبار زنگ در
بود مامان اینا که کلید دارن پس این کیه چه غلطی کردم
قسمت116
چه غلطی کردم خواستم دو دقه بخوابماا ...کشون کشون خودمو به در رسوندم و بازش کردم .. فکم چسبید به زمین
وقتی مهرزادو جلو در دیدم با چشای گرد شده گفتم: اینجا چیکار میکنی ؟!
مهرزاد_سالم قربونت منم خوبم ..نه مرسی تو نمیام تعارف ندارم که باهات ..
لبخندی نشست رو لبم گفتم: فرض کنیم که سالم تو هم نمیتونی بیای چون کسی خونه نیس و تنهام فکر کنم
بدونی دیگ خونه شما اومدن همه حاال امرتونمهرزادکه نیشش شول شده بود لبخند دندون نمایی زدو گفت :عه!راست میگیا همه خونه ما هستن .... با یه حرکت
منو کنار زدو خودشو پرت کرد تو خونه درو بستم تا صدام نپیچه تو راه رو ... داد زدم گفتم :هوی بی حیا مگ نمیگم
من تنهام االن کسی بیاد ببینه هزار تا فکر میکنه اونوقت چه خاکی تو موخم بریزم من ؟؟!!
مهرزاد زد زیر خنده .. با حرص ادامه دادم :رو اب بخندی مگ برات جک گفتم میخندی!!
خانم کوچولو حرص نزن میدونن من اینجام گفتم بهشون میام دنبالت راضیت کنم بیای !..
_مگ قهر کردم که راضیم کنی بیام؟حالم خوش نیس ...
اخماشو کشید توهم جواب داد:هه البد با هیراد جونت دعوات شده ؟!...
_نخیر به هیراد جونم جواب منفی دادم فعال!
مهرزاد دستاشو کوبوند بهم گفت جونه من راست میگی ؟! از لحنش خندم گرفت ینی دوسم داره که اینقد خوشحال
شد!! _اره تورو الشخورا ریز ریز کنن راستشو میگم !
زنگ گوشی مهرزاد باعث شد جوابی به حرفام نده خیره شد به صفحع گوشیش و گفت:اوف این دخترا هم بیخیال
من نمیشنااا .. با اخم نگاش میکردم همونجوری که میشست رو مبل گفت بیا تو جوابشو بده هم دیگ زنگ نزنه هم
یکم بخندیم ..منم از خدا خواسته رفتم کنارش نشستم گوشیشو گرفتم تو دستم و جواب دادمو زدم رو ایفن :صدای
تو دماغی دختری پیچید تو گوشی که گفت:مهرزاد جونم کجای که خیلی دل تنگ اون چشاتم ...دختره عوضی هیز
چندش جواب دادم :الو با کی کار داری دختره گفت:تو کی هسی گوشی مهرزاد دست تو چیکار میکنه ؟!من زنشم
دفعه اخرت باشه به گوشی شوهر من زنگ میزنی افتاد! دختره با پرویی تمام جواب داد:دروغ نگو عوضی ... به
مهرزاد اشاره کرد که نفهمید با پام یه لگد بهش زدم در حالی که لبخند رو لبش بود گفت:نیلی با کی حرف میزنی
خانمم بیا که دلم بد جور بغل میخواد ! سریع دستشو گزاشت رو دهنش تا صدای خندش باال نره منم گفتم :االن میام
عشقم... دختره که هنوز پشت خط بود گفت:باورم نمیشه مهرزاد زن گرفته باشه اون که قرار بود ...پریدم وسط
حرفشوگفتم:دفعه اخرت باشه که زنگ میزنگی به شوهر من دفعه بعدی انقد مهربون برخورد نمیکنم .. باشه ای گفتو
صدای بوق های پشت هم پیچید تو خونه .. ما هم ترکیدیم از خندهخندم که تموم شد با اخم به مهرزادی که هنوز داشت میخندید نگاه کردم گفتم:که دلت بغل میخواد اره ؟!
پرو پرو جواب داد: اوهوم تازه دلم بوسم میخواد !
دمپایی ابری عروسکیمو از پام در اوردم و زدم تو سرش گفتم: بی تربیت این چه حرفی بود زدی !...
دستی کشید به سرشو گفت :خب بابا خیلی دلتم بخواد منو بوس کنی واال! دوباره دمپایی رو بردم باال که اینبار
سریع گفت : من تسلیم و دستاشو اورد باال ... نگاهی گزرا به دفتر تلفن گوشیش انداختم دیگ خبری از اون همه
شماره و اسمای مختلف دخترا نبود تعداد مخاطباش بزور به بیست نفر میرسید و از همه با حال تر شماره من بود که
سیو کرده بود و نوشته بود نیلی خانمی ... خر کیف بودم اساسی انگاری ادرس کار خونه تیتاب سازی رو بهم داده
باشن ... با صدای مهرزاد بخودم اومدم که گفت:فوضولیات تموم شد خاله سوسکه بی توجه به حرفش گفتم : بقیه
مخاطبات چیشدن؟!
مهرزاد شونه ای باال انداختو بیخیال گفت:پاکشون کردم و گفتم دیگ بهم زنگ نزنن جز این اخری که تو ترتیبشو
دادی ! با چشای گرد شده پرسیدم:خب چرا ؟
مهرزاد_دیگ وقتش بود که پاک بشن همشون فقط...
_فقط چی ؟؟
مهرزاد_هیچی پاشو زودی حاضر شو بریم باال دیر میشه بقول تو فکر بد بد میکننااا ..پاشدم رفتم تو اتاقم و فکرم در
گیر مهرزاد و حرفاش بود یبار نشد عین ادم تا اخر حرف بزنه ..... لباسمو پوشیدم باهم رفتیم باال ...
با همه سالم علیک کردیمو مهرزاد بلند گفت:استاد بودن به همین درد میخوره دیگ بهش گفتم یا میای یا این ترم
میندازمت !.. همه خندیدن مهیاس زد به پهلوم نگاش کردم گفت:ناقال زودتر میگفتی دوسداری داداشم بیاد دنبالت
دیگ این همه ناز کردن نداشت.. حاال چی میگفتید انقد طول کشید کلک..چشامو ریز کردم نگاش کردم جواب
دادم:مهیاس خانم نزار یه چیزی بگمااا شرفت تورو بنی رو باهم ببرم !
مهیاس_ای بابا با توام نمیشه شوخی کردا..
خندیدمو چیزی نگفتم ..این مادر منم ادمو تو معذورات اخالقی قرار میده هااl خب شاید من خسته باشم واال هی تو جمع میگ پاشو کمک
کن میزو جمع کنید .. ....پاشو اینکارو کن پاشو اون کارو کن خب مادره من ننه من من خوشم نمیاد هی چپو راست
کار کنم ...تنبل نیسمااا ولی خو دیگ خوشم نمیاد اصال با کاره خونه حال نمیکنم همیشه هم با مادره محترمه سره
این موضوع بحث داریم و اخر همه بحثا مامان میگه خدا به داد اون شوهر بد بخت فلک زدت برسه !خدا خودش
بهش صبر بده ... و از اینا حرفا دیگ ..یبارم یکی از دوستای مامان که انگاری خیلی عالقه داشت منو برای پسر چاقو
زشتش بگیره به مامان گفتش: عروس من باید کاری باشه حسابی ! منم زودتر از مامان جواب دادم :مگه جفت خر
میخواید بگیرید برای پسرتون که دنبال یه کاریش هسید ....نمیدونم چرا ولی از اون موقع به بعد رفتو امدشو با ما
خیلی کم کرد و مامانمم که تا یه هفته باهام سرسنگین حرف میزد ! صدای بنی بلند شد ...
بنی_میبینم که کوآ الی همیشه خسته خونمون داره اینجا کار میکنه!! ... جمع کردن میز که تموم شده بود و حاال به
دستور فریبا جون داشتم ظرف میوه رو میبردم رفتم سمت بنیامینو کوبیدم تو شکمش ب گفتم: حاال اینو ببر تا
حسابی پاچه خواری کنی جلو خانواده مهیاس خانم!... بنی_اخ چته دیوونه بده خودم میبرمش البد خسته ای!!
_زدی تو خال بنی جون ..
از کنارش رد شدمو لم دادم رو مبل ... فریبا جونم امون نداد تا این غذا ها هضم بشه و یه کاره کیک تولدو برداشت
اورد !.. اخه یکی نیس بگه مرد به این گندگی تولد برای چیشه !
کیک که رو میز گزاشته شد مهرزاد از جاش بلند شدو گفت من باید با چاقو براتون یکم هنر نمایی کنم .... فکم شول
شد چسبید به زمین ینی میخواد بیاد وسط قر بده !یا ننه !...مهیاس اهنگ ناری ناری علیرضا روزگارو پلی کرد و
اقای استاد هم چاقو به دست وارد میدون شد......
من به شخصه کبود شده بودم ازخنده ای خدا نکشتت مهرزاد بنی از اون بهتر دوتای وسط بودن و با خنده ها و
تشویقای ما کم کم از رقص چاقو به تانگو رسیده بودن و حرکاتای عاشقونه میزدن در حـــــــدبنــــــزکلی
هم مسخره بازی چاشنیش کرده بودن .. ولی المصب این مهرزاده خیلی وارده ها....... شب خیلی خوبی بود و کال
ناراحتیم به دست فراموشی سپرده شد ... نفس عمیقی کشیدم قلتی تو تختم زدمو چشامو بستم پووفف دیرم شد .. سریع یه مانتوی مشکی و شلوار لوله کرم و مغنعه مشکی پوشیدم موهامم که زدم باال و یه پنکک
و ریمل و برق لب کافیه برای ارایش چون دیگ وقت نیس کولمو برداشتمو پریدم بیرون ... به دو رفتم سمت در
خروجی خونه.. داد مامان منو میخکوب کرد سر جام: نیــــــلی کجا ؟بی صبحونه داری میری؟میمیری از گشنگی
بیا اینو بگیر بخور تو راه.. حقم داشت واقعا دلم ضعف میرفت لقمه رو از دستش قاپیدمو رفتم بیرون ...از در اصلی
ساختمون اومدم بیرون پیش به سوی دانشگاه با استادای مضخرفمون..به به همین اول بسم اهلل یکیشونو دیدم البته
این یه قلم رو فاکتور بگیرم چون خیلی دوسش دارم تیپشو نگاه شلوار جذب مشکی پیراهن مردونه زرشکی طبق
معمول دوتا دکمه باالش بازه و زیرشم تیشرت مشکی موهاشم که مدل دار درست کرده فک کنم این از من بیشتر
وقت میزاره برای حاضر شدنش..اخه ای خدا چرا من هیچ بویی از عشوه و سلیقه و نازه دخترونه نبردم !..سرشو اورد
باال که منو دید تکیشو از ماشینش گرفتو دستی برام تکون داد منم با لبخند سرمو به نشونه سالم تکون دادم.. وااا
این چرا داره میاد سمت من طولی نکشید که رسید بهم.. لحنش جدی بود جدی تر از همیشه که گفت: امروز
دانشگاه رو بیخیال شو سوار شو باید باهات صحبت کنم..
_چه صحبتی؟!اخه امروزم سه تا کالس دارم همشم مهمن نمیتونم نرم نمیشه بزاری برای بعد؟
مهرزاد_نه نمیشه باید باهات صحبت کنم همین امروز برو سوار شو..
اخمی نشست رو پیشونیش و خودش جلوتر حرکت کرد منم عین جوجه اردک افتادم دنبالش در جلورو باز کرد و
سوار شدم.. _یک ساعته داری میرونی یه کلمه هم حرفی نزدی! گرفتی مارو؟!خب بگو دیگ چرا قضیه رو جنایی
میکنی؟! شاید.. یهو زد رو ترمز ینی اگر کمر بند نبسته بودم االن تو شیشه بودم ای خدا ذلیلت کنه با حرص گفتم:
اخه گوریل کی به تو گواهی نامه داده ها ؟!این چه وضع ترمز گرفتنه یابو که سوار نیسی !ماشینه!
بعد از این همه اخمو جدییت بی سابقه خنده ریزی کردو گفت:اخه زیادی داشتی چرتو پرت میگفتی حاال پیاده شو..
کالفه پیاده شدم و به پارک نگاهی کردم اووم پارک قشنگیه فقط نمیدونم االن اینجا چه غلطی قراره بکنیم!..
شونه به شونه مهرزاد تو پارک قدم میزدم.. پارک، قدم زدن ،هوای دو نفره، کال فضا عاشقانه بود.. لیسی به بستنیم
زدم کال با این بستنی لیس زدنم گند زدم به فضای عاشقونمون .. اوله پارک گفتم دلم بستنی میخواد آقای استادمدویید برام خرید..بستنی رو گرفتم جلوش گفتم میخوری؟ نگاهی بهم کرد از سوز هوا و سردی بستنی لرزی نشست
تو بدنم گفت: چرا که نه هی خدا خدا میکردم تو نخوریش نصیب من بشه ..
قسمت12۰نگــــاش کردم با ولع گاز بزرگی به بستنیم زد .. من خودم دهنی همه رو میخورم بجز پیر مردا و پیر زنا
اخه دندون مصنوعی دارن چندشم میشه..
_اگر اینقد بستنی دوسداری چرا پس برای خودت نخریدی؟مهرزاد_د نه د این بستنی با بقیه فرق داره .. متوجه
منظورش نشدم شونه ای باال انداختم.. در عرض سه سوت بستنی به اون بزرگی که من فقط چند تا لیس ازش زده
بودمو خورد.. به نیمکت کنارمون اشاره کرد وگفت: بشینیم همینجا؟_اوهوم بشینیم..
مهرزاد_ببین نیلی من میشینم رو این نمیکت پشتمو میکنم بهت تا راحت حرفامو بزنم ادم کم رویی نیسم ولی االن
میخوام اینجوری حرفامو بهت بگم توام پشتتو بکن بهم فقط حرفامو بشنو ... گیج شده بودم از حرفاش ..دوتایی
پشت به هم نشستیم و مهرزاد شروع کرد: ببین نیلی تو با همه فرق داری اینو از قر دادنت پشته فرمون از اون روز
تصادف که با پرویی تموم هولم دادی از بی توجهیات و زبون درازیات بهم از اینکه بر عکس همه دخترا که داشتن
جون میدادن بهم نزدیک شن و عشوه میریختن تو دور میشدی ازم سرد بودی مغرور بودی با یه زبون دراز که فرق
چندانی با نیش مار نداشت ،خیلی خوب فهمیدم فرقتو! نمیدونم سرنوشت بود یا چیز دیگ اما روز به روز بااستادت
شدنم با اومدنت تو ساختمونمون بافامیل شدنمون بهم نزدیک تر شدیم ..نمیدونم چیشد چطور شد ولی این
مهرزادی که االن اینجا نشسته خیلی وقته عاشق شده االن فهمیدم که عشق چیه و احساس من به بهار یه حس
کامال بچگانه بوده وقتی فرهود از عالقش بهت برام گفت داغون بودم ولی وقتی مخالفت شدیدتو دیدم خیالم راحت
شد .. ولی من نمیتونم عین فوهود عین سامان یا هرکی که ازت جواب منفی شنیده دووم بیارم من طاقت جواب رد
ندارم تا االنشم منتظر یه موقعیت بودم تا باهات حرف بزنم راجبه دلم ..که خیلی وقته گیره دوتا چشم دریایی شده
نیلی عاشقم کردی با زبون درازیات با غرورت باهمه شیطنتات من دوست دارم میخوام باهام ازدواج کنی تا عمر دارم
پیشم باشی پیشت باشم..
یکم صبر میکنم اگر توهم منو میخوای وقتی برمیگردم کنارم هسی .. ولی اگر نبودی ....شوکه شدم انتظارشو
نداشتم مهرزاد االن اینجا حرفش با من این باشه ینی همونموقع که من حس کردم دوسش دارم اون عاشقم بوده
!وای خدا جون نوکرتم عاشتقم.. اروم از جام بلند شدماز پشت درختی که نزدیک نیمکت بود نگاهی به مهرزاد انداختم درسته اعتراف کرد باالخره منم دوسش دارم ولی
همه اینا دلیل نمیشه که اذیتش نکنم .. اروم برگشت اوخـــــی شک داره که من هستم کنارش یا ن ... وای وای
قیافشو خدا کم مونده زار بزنه وقتی دید من نیسم ...سرشوانداخت پایین وبادستاش موهاشو گرفته بود..اروم رفتم
جلوش...
قسمت 121با کفشم ضربه ای اروم به نوک کفشش زدمو گفتم: هی آقاهه؟؟!!
باشنیدن صدام سریع سرشو اورد باال و به قیافم نگاه کرد..اوخی بچم چقد چشماش قرمزه ..
مهرزاد_نیلی من..پریدم وسط حرفش و برای اولین باراسمشو جلو خودش به زبون اوردم گفتم:مهــــرزاد ...من...
من ... از جاش بلند شد با اخم گفت اون غرورتو برای چند لحظه بریز دور .. د المصب بگو بگوو که ... زودتر از اون
گفتم:دوست دارم ..چشامو بسته بودم صدایی از مهرزاد نیومد یکی از چشامو باز کردم جلوم بود هنوز، با نیــــش
باز زول زده بود بهم سریع اون یکی چشمم باز کردم اخمامو کشیدم تو هم گفتم :جمع کن نیشتو بینم پررو نشی
حاالچون .. نزاشت ادامه بدمو محکم منو کشید تو بغلش ... هیـــــن خاک به گورم این چه کاری کرد االن اونم تو
پارک شرفمون رفت کف پامون .... بوی عطرشو فرستادم تو ریه هام چه حس خوبیه وای ننه چه شونه های پتو
پهنی داره ... سرشو اورد زیر گوشم اروم گفت :نیلی دیگ خانمه منی خانمه خودمی خوده خودمم .. از پچ پچ ارومش
زیر گوشم قلقکم گرفت و شونم رفت باال منو از خودش جدا کرد تند تند به اطراف نگاه کردم که بلند زد زیر خنده
گفت:نترس کسی ندید اگرم میدید خالف که نکردم حقمی عشقمی دوسدارم بغلش کنم لبخند شیطونی زدو ادامه
داد: اصال دوسدارم بوسش کنم .. همزمان دو قدم بهم نزدیک شد دستمو گزاشتم رو سینشو گفتم اوی اوی خجالتم
خوب چیزیه ها!!
دوباره زد زیر خنده .. گفت نیلی با من ازدواج میکنی ؟؟!
_ االن داری خواستگاری میکنی پ کت شلوار دامادیت کو گلت کو شیرینیت کو نشونت کو !!؟؟؟نوچ نوچ اینجوری
قبول نیس اقاهه!
مهرزاد_پسر به این خوشتیپی کت شلوار الزم نداره من با تیپ اسپرت اومدم خواستگاری شیرینی هم که خوردیم
پ اون بستنی چی بود.. گل هم که عروس خانم خودش گله .. دیگ چی ؟؟_خوشم اومد خوب همه چیو ماست مالی کردی پ نشون چی شد ؟؟
چشمکی حوالم کردو دستش رفت سمت جیب شلوارش جعبه کوچیک مخملی رو بیرون کشید و گفت خیلی وقته
اینو گرفتم برات و رفت پشتم و گفت :برنگردیاا همونجوری وایسا ... گردنبندی رو دور گردنم بست با دستمو پالکشو
گرفتم و نگاهی بهش انداختم ... یه قلب که با نگینای ریزو درخشنده تزئین شده بود و برقش چشم ادمو خیره
میکرد و زنجیر ظریفی داشتو طال سفید بود ... _مهرزاد مرسی این عالیه ... نمیدونم چی بگم ...
مهرزاد_هیچی نگو فقط بمون تا همیشه ..برام بمون نیلی بمون .. خیره شدم تو تیله های مشکیش و گفتم:میمونم
مهرزاد میمونم آقاهه دستامو تو دستش گرفتو گفت !نیلی این پالک این پارک این نیمکت و خدا شاهد عشق ما
بودن هیچوقت این روزو نشونه های عشقمونو فراموش نکن ..
قسمت 122
قول میدم مهرزادی قول میدم توام قول میدی ؟؟
مهرزاد_من که چاکرتم تا ته دنیا باهاتم قول مردونه ...
حاال بیا بریم یه چیزی بخوریم من حسابی گرسنمه ...
_اوف منم همینطور صبحونه هم نخوردم ...
مهرزاد_پ بریم که یه ناهار خفن بزنیم بر بدن .......... مهرزاد_خب خانم من چی میخوره؟؟!
من که چشمم به درو دیوار رستوران شیکی بود که توش نشسته بودیم گفتم: هرچی تو میخوری ولی ترجیحأ کباب
برگ بخور ...مهرزاد زد زیر خنده و گفت:اهان گوفتم مطلبو ... گارسون رستوران که عین شادامادا تیپ زده بود اومد
جلو و تا کمر برای مهرزاد خم شد گفت بفرمایید جناب راستین ....... اوهوو این مهرزادو میشناسه پ البد زیاد میاد
اینجا خیلی هم گرونه انگاری ......
گارسون بعده گرفتن سفارشا رفت و این اقا از اون موقع سرش تو گوشیشه ... اروم گفتم :پـــــیس پـــــیس ..
سرشو اورد باال و جواب داد:جونم نیلی چرا پیس پیس میکنی ؟!_دوساعته سرت تو گوشیته میشه به منم بگی چخبره اون تو!!
مهرزاد که معلوم بود از حرفم تعجب کرده و البته هول هم شده بود گفت:چی ؟!گوشیم!! هی.. هیچی !!! دوباره سرشو
کرد تو گوشی ..
ای بابا اینجوری نمیشه باید بفهمم چی اون توإ تو جام نیم خیز شدم و چون بدجور حواسش به گوشی بود سه سوت
گوشیو از دستش قاپیدم ... که گفت:ای بابا نیلی چرا همچین کردی خب کار داشتم دیگ ...
با اخم گفتم:نخیر من باید سر در بیارم این تو چخبره ...چیزی نگفتو سرشو انداخت پایین .. وا چرا همچین کرد
!!بیخی .. گوشی رو اوردم باال و از چیزی که تو صفحه گوشی دیدم چشام چهار تا شد این .. اینکه عکس منه که تو
لواسون داشتم گیتارمیزدم ..زدم کنار و عکس بعدی هم من بودم همون موقعی که در خونمون قفل شده و بود رفته
بودم خونه اونا اون بلوز شلواری که برام خریده بودهم تنمه ... حتی از عروسی بنی مهیاسو و عروسی فری هم ازم
عکس داشت ... تو هر حالتی تعجبم خندیدنم و عصبانیتم ... باورم نمیشه این همه عکسو کی ازم گرفته که من اصال
نفهمیدم واقعا به خنگ بودن خودم ایمان اوردم تو این لحظه ..
گوشیو گزاشتم رو میزو اروم سرشو اورد باال گفت:نیلی ناراحت شدی؟بخدا دست خودم نبود اگر این عکسا نبودم
دیوونه میشدم شبا اگر نمیدیدمت خوابم نمیبرد مجبود بودم حاال ببخشید... یهو زدم زیر خنده گفتم: بابا مرده مؤمن
من اینجا زنده و طبیعی نشستم اونوقت تو زول زدی به عکسم؟! نقدو ول کردی نسیه رو چسبیدی .. با این حرفم
مهرزادم خندیدو گفت:گرفتارت شدم رفت ...
با این حرفش ته دلم غنج رفت ونیشم وا شد..
قسمت 12۳
ناهارو با شوخی و خنده خوردیم و از رستوران زدیم بیرون ...
مهرزاد_نیـــــلی تا دم ماشین مسابقه بدیم ؟!..
_من که پایم مهرزاد_پس یک ... دو..... قبل از اینکه سه رو بگه شروع به دوییدن کرد ..داد زدم: خیلی جر زنی ... منم شروع کردم
به دوییدن ... نفسم گرفته بود از مهرزاد عقب مونده بودم اما متوجه شدم که سرعتشو کم کردو طولی نکشید که من
جلو افتادمو رسیدم به ماشین ..
جیغ جیغ میکردم میگفتم: اخ جون اخ جون دیدی من بردم.. اره بردمت اقای استاد ...
مهرزاد دستشو انداخته بود تو جیبشو با لبخند خیره شده بود بهم وااا اینم خول شده هااا ببین عاشق کی شدم ..
رفتم جلو و دستمو جلوش تکون دادم پلکم نمیزد فقط با لبخند زول زده بود بهم یا قمر این دیگ حسابی از دست
رفته ... به خودم که نمیتونم دروغ بگم ته دلم ضعف میرفت برای این حرکاتش..
دستمو تو هوا گرفت و منم خیره شد بودم تو چشاش ... خیره که نه بگم غرق بهتره چی تو اون دوتا تیله مشکی
دیده بودم که ول کنشون نبودم نمیدونم چند دقه تو اون حالت مونده بودیم که باالخره مهرزاد دستمو کشیدو
نشستیم تو ماشینش ...
یاد بهار افتادم و دلم یهو گرفت .. زیر لب زمزمه کردم میگن هیچ عشقی تو دنیا مثله عشق اولی نیس ....
برگشتم سمت مهرزاد که مشغول رانندگی بود صداش کردم:مهــــرزاد... سریع جواب داد: جونه دلم؟.... نفس
عمیقی کشیدم چشامو بستم و حرف دلمو به زبون اوردم .. گفتم:به نظرت راسته که میگن عشق اول ادم هیچ وقت
فراموش نمیشه ؟
مهرزاد_اره راسته ..
حس بدی اومدسراغم .. سرمو انداختم پایینو ادامه دادم:پس..پس .. بهار هنوز تو قلبته و نمیتونی فراموشش کنی ....
با ترمز مهرزاد سرموچرخوندم طرفش .. با همون لبخند رو لبش که چال گونشو به نمایش میزاشت گفت: عشق اول
من بهار نیست نیــــلی من عشقو بادختری که االن کنارمه تجربه کردم اینو قبال هم بهت گفتم حسم به بهار یه
تجربه غلطو بچه گانه بوده نه عشق ..قلبم پرشده از تو ... لبخندی مهمون لبام شد و مهرزاد لپمو کشید و گفت
همیشه بخند خانمی ...لبخندم عمیق تر شد...مهرزاد_باید زود با خانواده هامون صحبت کنم خوشم نمیاد از این
بالتکلیفی _بالتکلیفی کجابود ؟!بزار یه روز بگزره حاال...
مهرزاد با مشت کوبید به قلبشوجواب داد:بابا این دل صاب مرده طاقت دوری نداره باید زوده زود تورو شیش دنگ
بزنم به نام خودم ...تاخیالم راحت شه .. **تو این چند هفته بیشتر از قبل به مهرزاد عالقه مند شدم .. فری رو در جریان همه چی گزاشتم نزدیک بود پس
بیوفته کلی هم جیغ جیغ را انداخت ...
قسمت 12۴با اصرارای مهرزاد روزایی که اونم دانشگاس منو تا خونه میرسونه وای که چقد قیافه اون هستی و
دوستاش وقتی مهرزاد باعشقو لبخند در ماشینشو برام باز میکرد دیدنی بود چه حالی داشت واقعا..
مهرزاد_خب خانمی پیاده شو که رسیدیم ...
از ماشین پیاده شدمو با دیدن بهار که عصبی بهم زول زده بود سر جاخشکم زد مهرزاد اومد طرفموگفت:چرا پس
وایسادی نیلی ...رد نگاهمو گرفتو وقتی به بهار رسید متوجه اخمش شدم ... در ماشینو بست و دستمو گرفت دنبال
خودش کشید منم بی هیچ حرفی دنبالش رفتم ... بهار جلومون سبز شد پوزخند چندش اوری روی صورت غرق
ارایشش بود مثل دفعه های پیش لباس جلفی هم تنش بود ...گفت: به به لیلیو مجنون ... صورتش درست جلوی
صورتم قرار داشت و فهمیدن عصبانیتی که سعی در پنهون کردنش داشت اونقدراهم سخت نبود ..ادامه داد: فکر
کردی عاشقته؟نخیر مهرزاد عاشق منه هنوزم دوستم داره.. توروکشونده وسط این بازی تا فقط منوبچزونه وگرنه تو
هیچ ارزشی نداری براش ...
جواب حرفاش لبخندی با ارامش رو لبام بود و گفتم: تو راست میگی .. با همین افکار خودتو گول بزن .... اومد جوابی
بده که داد مهرزادمانعش شد .. دروغ چرا اونجوری که مهرزاد داد زد منم ترسیدم چه برسه به بهار ...
مهرزاد_آشغال اونی که هیچ ارزشی برام نداره تویی اینو تو کلت فرو کن .. صدای هق هق بهار بلند شد.. همونطوری
گفت:دروغ میگی اون همه عشقو عالقه کجا رفت پس ... مهرزاد دستمو کشیدو گفت عشق من االن دستش تو
دستمه حسی که به تو داشتم عشق نبود .... منتظر جواب بهارنموندومنو دنبال خودش کشید سمت ساختمون .... از
مهرزاد خدافظی کردمو رفتم خونه ... اون از اول صبحو فرهود اینم از بهار ..... فرهود که به گمونم از امیر از حس منو
مهرزاد بهم با خبر شد بدجوری قاطی کرده بودو تو خیابون بغلی دانشگاه یقه مهرزادو گرفت و میگفت که عشقشو
ازش گرفته و مهرزاد هم مشتی حواله صورتش کرد ... منم اون وسط فقط دعا میکردم که کسی نبینه وگرن خبر
اینکه استاد یزدانی واستاد راستین با هم گالویز شدن دانشگاه رو میترکوند اخر شبم که مامان بهم گفت چند روز دیگ فریبا خانم و اقای پناهی برای مدتی بخاطر شرکت اقای پناهی که
اونجاس بر میگردن المان ...
قسمت12۵
مهیاس خودشو انداخت تو بغل فریبا جون.. منو مامان هم به ترتیب فریبا جونو بغل کردیمو بعد هم خدا فظی.. بابا
بعد از اینکه مهرزاد از بغل اقای پناهی جدا شد دستشو به گرمی فشرد و خواست هر چه زودتر برگردن .... واقعا این
مدت خیلی بهشون عادت کرده بودیم ..
با اعالم پروازشون خداحافظی اخرو کردیمو رفتــــن ... برگشتم سمت مهیاس خیره شدم به چشمای اشکیش و
گفتم:خجالت بکش با این هیکلت داری گریه میکنی ... نیشگون ارومی از بازوش گرفتم .. خندیدو جواب داد: الحق
که خواهر شوهری ..
_نه میبینم زبونت وا شده بریم خونه تا با کفگیر سیاهو کبودت کنم دختره چشم سفید !!مهیاس دوباره خندید
بنیامینو مهرزاد اومدن کنار ما و بنی گفت: به چی میخندید بگید ما ام بخندیم..
_هیچی میخوام این عروس گیس بریدمونو ادب کنم یکمی ....
اینبار همه زدن زیر خنده ...
****
اگر غر غرای استاد کمالی و نگاهای برزخب هستی رو خودمو فاکتور بگیرم در کل امروز روز خوبی بود.....
سر خیابونمون از تاکسی پیاده شدم تا باقی مسیرو پیاد برم مهرزادم امروز شرکت بود و دانشگاه کالس نداشت با
این حال اصرار میکرد که بیاد دنبالم اما من که متوجه مشغله های زیاده کاریش شدم نزاشتم بیاد نمیدونم تو
شرکتشون چخبره که این روزا انقد مهرزادو درگیر کرده چند بارم که ازش پرسیدم جواب درستو درمو نی بهم نداده
و ازم خواسته خودمو بخاطر مشکالت شرکتش ناراحت نکنم من که دیگ پاپیچ نشدم ... متوجه مردی شدم که شونه
به شونم داره راه میاد پامو تند کردم به نظرم عجیب اشنا بود که با صداش مهر تأییدو زد رو فکرم ... وایسادمچرخیدم طرفش کت شلوار اندامی سرمه ای کیف مشکی پیراهن سفید کفشو کمربند مشکی عین همیشه رسمی
... بی تفاوت گفتم: تعقیبو گریزه جنابه اســــــــتاد یزدانی ؟؟
فرهود_باید باهات حرف بزنم ..
_و اگر من حرفی با شما نداشته باشم ؟؟؟
فرهود_ببین نیلی ... پریدم وسط حرفش و گفتم..منظورتون خانم رسامه؟!پوزخندی زدو ادامه داد ..من نیومدم اینجا
باهات بحث کنم فقط بدون من یکی از صمیمی ترین دوستای مهرزادم میدونم که اون تورو نمیخواد و داری بازی
میخوری این وسط اینو بدون توجه به عالقم دارم بهت میگم حتی اگر با من ازدواج نکنی ... ولی بدون اون چیزی که
از مهرزاد ساختی برای خودت با ادمی که واقعا هستو من میشناسمش زمین تا اسمون فرقشه ... _قصه قشنگی بود
.... راهمو کج کردمو رفتم که صدای بلند فرهودو شنیدم : امیدوارم وقتی واقعیتو فهمیدی خیلی دیر نشده باشه
خانمه رســـــــــاام ..
.. با اینکه جلوی فرهود نشون دادم به حرفاش بی توجهم ولی االن بدجور فکرمومشغول کرده..
قسمت126
اگر حق با فرهود باشه ... وای نه من نباید به عشقم شک کنم فرهودم چون منو دوست داره این حرفارو زد اره
همینه ... بیخیال حرفای فرهود شدمو و رفتم خونه ........ نگاهی به ساعت انداختم ده شب رو نشون میدادو هنوز
مهرزاد نیومده بود .. از پنجره اتاقم نگاهی به خیابون انداختم ایول اونکه ماشین مهرزاده ... اوخی اقامون اومد ... هه
بازم این بهار خانم پرید جلوی مهرزاد...من نمیدونم کارو زندگی نداره این دختر ... حتی از این پشت پنجره با این
همه فاصله میشه متوجه عصبانیت مهرزاد شد .. بهارو کنار زدو وارد ساختمون شد .. اخیش جیگرم حال اومد
..حقش بود دختره اویزون ..
صدای زنگ گوشیم باعث شد از پشت پنجره بیام کنار .. با دیدن اسم مهرزاد نیشم شول شد و سریع جواب دادم ...
مهرزاد_الـــو سالم .. ببخشید با خانم خوشگل خودم کار داشتم تشریف دارن ـ.
_سالم بعله که تشریف دارن .. خودم هستم مهرزاد_آخ نیلی وقتی صداتو میشنوم کال خستگی از تنم میره بیرون ..
_مهرزاد هنوزم نمیخوای بگی چی تو شرکت انقد ناراحتو خستت میکنه ...
مهرزاد_عزیـــزم هیچی نیستش فقط کار خسته کنندس دیگ تو خودتو ناراحت نکن ...
_باشه عشقم حاال برو استراحت کن ..
مهرزاد_چشم خانمی فعال بای........_بای ...
گوشی رو گزاشتم کنار و ولو شدم رو تخت که دوباره صداش در اومد حتما مهرزاده چیزی یادش رفته که دوباره زنگ
زده سریع جواب دادم جونم عشقم..؟!... صدای فری پیچید تو گوشم .... فری_اشتباه گرفتی منگول جون من عشقت
نیسم رفیقتم ...
_سالم چلغوز ..
فری_علیک،ینی خاک بر سرت نیلی ..._ وا چرا؟!
فری_انقد زود بندو اب دادی قربون صدقش میری ؟!
_اصال به تو چه !نکه خودت کم قربون صدقه امیر جونت میری ... حاال چخبر ؟!
فری_خبر که زیاده وای نیــــلی یه اتفاق مهم افتاده برام حدس بزن...
_ امم.. خب داری میمیری به سالمتی ؟!
فری_نیـــــــــــــــــــــــلی !!!!!!... _خب بابا بزار فک کنم ... امیر زن گرفته ؟؟!!سرت هوو اومده ؟!وای
بدبخت شدی فری ! حاال میخوای طالق بگیری ؟!غصه نخوریا خودم طالقتو میگیرم مهریتم از حلقومش میکشیم
بیرون ..
فری_نیلی چرا چرتو پرت میگی خول بودی خول تر شدی ؟!
_یه راهنمایی کن نفله..
فری_خب یه نفر داره به ما اضافه میشه با منو امیر میخواد زندگی کنه _اهاااان فهمیـــــــــــــــــــدم ..
فری_ایـــــول حاال بگو چیه ؟!
_مادر شوهرت میخواد بیاد با شما زندگی کنه ؟سخت میشه ولی خب مادر شوهره دیگ نمیتونی کاری کنی ...
" خنگه من دارم مامان میشم ...
فری_نیلی من موندم تو چطور واحداتو پاس میکنی
_جـــــــــــااانـــــم!!ینی ..ت..تو حامله ای؟!
قسمت 127
فری_اره نــــیلی دارم مامان میشم باورت میشه؟ ...
_اخ جونم خاله میشم الهی قربونش برم فندق خالشه...
فری_خب نیلی کاری نداری دیگ ؟!
_نه مواظب فندق کوچولو باش بابای .............
اخی چه خوبه فری مامان میشه و امیرم بابا ... چه مامان بابای باحالی بشن این دو نفر ... از تخت پریدم پایین فلفور
رفتم بیرون تا خبرو به مامان بدم ........
********_****
_فری اسمشو چی میخواید بزارید ؟!میشه بزاری فندق ؟
فری_دیوونه اسم بچه رو بزاریم فندق؟! خدا به مهرزاد صبر بده تحملت واقعا سخته ...
_بیشین بینیم باو....حاال شکمت هولوپی اومد جلو چطوری میای دانشگاه ماد مازل ....
فری_خب دو ترم بیشتر نمونده هزار تا راه برای کسایی که مثل من هستن وجود داره _اهان بعــــــله بعــــــــله فرفر خانم پاشو بریم سر کالس فقط دستتو بده من به هر حال بار شیشه داری
خطریه اوضات..
فری_لوسه بیمزه ،حاال انقد تابلو بازی در بیار تا همه بفهمن شرف مرفمون بره ...
_وا مگ قراره نفهمن بریم تو کالس که میخوام جلو همه بگم .... دستامو بهم مالیدمو ادامه دادم :وای وای چه خبری
بشه ... سفارش دادم یه پرده بنویسن که استاد بزرگمهرپدر شدنت مبارک .. بزنم جلو در ساختمون فنی ...نظرت ؟؟
فری_صبحونه تخم کفتر میل کردی ؟!هی ور ور ور یه ریز داری نطق میکنی بروتا دیر نرسیدیم ..
_چشم مامانی ....فری_نیـــــــــــــــــلی!!!!!!!
_خب ببشید ببشید بریم ...
وارد ساختمون فنی شدیم ... داشتیم از کنار اسانسور رد میشدیم که باز این گالبی سر راه من سبز شد ...
با حالت طلبکارانه ای گفتم:ببخشید استاد یزدااانی میکشی کنار رد شیم !!
یهو فری گفت :نیلی من میرم تو کالس توام زود بیا .... اینو گفتو رفت .. ینی خاک بر سره رفاقت این دخترم !منو ول
کرد با این گودزیال و رفت ...
فرهود_فک کردی به حرفام؟!
_اگر منظورت از حرف اون قصه هایی که توهمات ذهن خودته هستش، نه فکر نکردم انقد ساده لوح نیسم بیام
همچین حرفایی رو باور کنم ..
فرهود_اتفاقا خیلی ساده لوحی که حرفای مهرزادوباور کردی خوب خامت کرده نه خوشم اومد ازش،، یه جوری
مغزتو شستو شو داده هیچیوقبول نمیکنی ولی جوجه رو اخر پاییز میشمارن تهش میفهمی کجای این بازی هسی
نیلی خانم ..اینو گفتو سریع ردشدو رفت ... آخ آخ چقد دلم میخواست بزنم فکشو بیارم پایین فکر کرده با بچه طرفه
میخواد مهرزادو ببره زیر سوال با حرفاش ...کور خوندی فرهود خان ...برگشتمو به سرعت رفتم سمت کالسبا حرص نشستم کنار فری گفتم: فقط بخاطره فندق خاله نمیزنمت این وسط با موزایکا یکی بشی فری جون وگرن
حسابتو میرسیدم تا دیگ از این خیاال که منو تنها بزاری نیاد سراغت ..
فری_خب بابا توام.. حاال این عاشق دل سوخته چی میگفت ؟!
_هیـــچی ،، اقا حرصش گرفته که منو مهرزاد همو میخوایم داره این وسط یه ریز پیش من از مهرزاد بد گویی
میکنه .. که منم عمرا باور کنم حرف باده هواس..مطمئنم همشم دروغکی و ساختگیه ....
با اومدن استاد جفتمون ساکت شدیم....
*****
_وای مهرزاد شوخی میکنی ؟!!
مهرزاد_خانمی چرا رنگت پرید اتفاقی که نیوفته اب میوه تو بخور من برات توضیح میدم...
_اخه مهرزاد دوماه خیلیه ...
مهرزاد_نیلی تو بگی نرو نمیرم ...
_پس بابات چی ؟! شرکتش چی ...
مهرزاد_میگم نمیتونم نمیام .. بخداتحمل این دوری برای من سخت تره ...
_هر جور فکر میکنم باید بری نمیشه حاال که بابات بهت احتیاج داره تنهاش بزاری ...
مهرزاد کالفه به فنجون قهوش خیره بود اونم مثله من از این دوماه دوری ناخواسته ناراحت بود اما چاره چیه باید بره
مثله اینکه دیشب سیاوش یکی از دوستای مهرزاد که تو المان شرکت اقای پناهی رو اداره میکرد خبر داده اوضاع
شرکت حسابی خراب شده و به کمک مهرزاد نیاز دارن یه دوماهی باید بره پیششون ...
دستاس ظریفمو میون دستای بزرگو مردونش گرفت خیره شدم بهش به همون چشمایی که منو محو خودشون
میکردن ولی حاال یه غمی توش بود ... زمزمه ای زیر لب کرد که شنیدم :چطور از این چشما دل بکنم ... اینبار بلند
تر گفت:نیـــــلی چشمات منو جادو کرده نمیتونم برم نمیتونم ازشون دل بکنم .. از این همه حس مشترک
....

❤️
👍
😂
😮
❤
😢
🙏
397