
دنیای رمان | Roman world
June 18, 2025 at 10:34 AM
ادامه :-
دخترک افغان که با مه دوست شده بود در کورس برایم کال کرد و گفت چی کدی ذوق ات خوش یازنه آمد یانی و من بیچاره که سبز کبود بودم اصلا گپ زده نمیتانستم گفتم ها زیاد خوش کد و راستی مه یک چند روز کورس آمده نمیتانم کمی مریض هستم گفت اوکی استاد ره میگم ! وقتی شب شد شوهرم آمد گفت فردا قرار است یک چند دانه دوستم بیایه بگو سودا چی کار است که بیارم گفتم ، مه اینتو حالت دارم کبود کبود هستم ، اصلا پرسان نکد چطور شدی یا معذرت خاهی کنه 😭😭😭😭گفت خو خی تا آخر هفته خوب میشی مه دوست های مه باید دعوت کنم گفتم درست است کمی خوب شدم و دوست هایش آمد ! اوف خواهر ها😭😭😭😭😭😭دوست هایش دو تا دخترها و یک بچه بود ! ایقه نوشیدن و آدم هاس درست حسابی نبودن ! وقتی اینها شب رفت گفتم دیگه حق نداری ای قسم دخترهاره خانه بیاری باز هم سیلی ره پس کد در رویم زد که تو ره چی خانه مه هست😭😭😭😭از بس مه در طول این مدت مه مجرد بود خود .ا.ر.ض.ا.ی ، کرده بود و با هر قسم آدم ها هم بستر شده بود بیخی از مردی افتاده بود وقتی نزدیکم میشد و به سور میبود نمیتانست کاری کده باز هم خوده میزد هم مره 😭😭😭😭 بسیار روزهای بد ره دیدم و افسردگی گرفتیم ، یکروز جرات کردم گفتم ای مرد دست بزن داره بیا حداقل همی دختر افغان ره قصه خوده برش کنم هروقت مه ضرورت شد حداقل یک رهنمایی خو میکنه ! یکروز زیاد دلم به دونر رفته بود گفتمش میشه امروز مره بیرون ببری و دونر بخوریم گفت نخیر هرچسز که بخانه داریم ره زهر کن ! دیگه روزش بود گفتم دست پایم از خشکی ترکید یک چند روپه بتی که کار دارم بازهم دست بلند کد ولتم کد😭😭😭😭 این بار دیگه حوصله نکردم وقتی از خانه بیرون شد به دخترک افغان که دوستم بود زنگ زدم و گفتم لطفا میشه کمکم کنی گفت صدایت چرا خراب است چی شده؟ تمام قصه ره کدم و آدرس خانه ره دادم گفتم با پولیس لطفا بیا ! حالم خوب نبود با گیلاس به سرم زده بود و از سرم خون میامد ، دیدم سات یه سات چشم هایم از دید ماند و ضعف کده بودم ! پولیس ها و دخترک افغان از بس که زیاد دروازه ره زدن باز نکردم دروازه ره با لکد میده کدن
ادامه دارد.....

😢
👍
❤️
😮
😂
21