World Roman ¦ دنیـای رومان
World Roman ¦ دنیـای رومان
June 20, 2025 at 05:18 PM
*رومــُ ـان : بیوه بیدرم گرفتم در حالی که نفری داشتم🥲💔* *‌قٌسـٌ ـمت : ( دوم )* *نـــاشر : خاکسار صاحب* *نــ ـشــ‌ـر: دنیــــای رومــــان* ✐✎✐✎✐✐✎✐✎✐✐✎✐✐✎✎✐✎✐✎✐✎✎✐✎✐✎✐✎✐✎✐ *`برای مطالعه قسمت اول هم روی لینک ابی کلیک کنی♥️📚👇🏼`* *`https://whatsapp.com/channel/0029VabrEFDD38CXUlV3c32r/8120`* برایش گفتم چرا باعث شدی د همی شب عروسی بحث کنیم گفت خوب حقیقت گفتم خوشم نیامد کفتم از کجایش خوشت نیامد گفت همه چیزای اطاق ارزان برند نیست لبخند تلخ زدم و گفتم تمام دارایم را صرف این اطاق کردم تا خوش تو بیاید توقع نداشتم همچون حرفی ازت بشنوم بعدش برامد از اطاق خانم اول صدا کرد چای صبح آماده است برایم برتان ؟ گفتم نخیر تشکر مه بیرون میروم د بیرون میخورم بی زحمت ب عروس خانم ببر او هم چشم گفت و من هم بیرون شدم یک هفته از عروسیم گذشت خانم دومم گفت مرا ببر رستورانت دلم د خانه تنگ شده گفتم آنقدر پول ندارم چی دلت شده د خانه خودم با دستهای خود برایت آماده کنم خوب شق کرد که تو مرا د ای اطاق بندی کردی بیرون نمیبری برایش گفتم یک هفته میشه عروسی کردیم شاهانه زندگی داری از اطاق خودت بیرون نشدی تا کسی سرت کار نکنه نان خوردنت هم د اطاق میایه دگه چی میخواهی گفت میخواهم چکر برویم خوب بازم نخواستم بحث ما بالا برود گفتم درست اس میرویم اما مادرم و خانم اولم نیز با ما باید باشن اول مخالفت کرد اما دید بدون آنها نمیرم قبول کرد وقتی رستورانت هم رسیدم اصلا نپرسید چقدر پیسه داری هر چی دلش خواست فرمایش داد و خورد ب هر حال زندگی دوام داشت و هر روز یک ماجرای نو داشتیم وقتی میگفتم د کار خانه سهم بگیر بحث می‌کرد و تا دقه آخر چپ نمیشد و خانم‌ اولم هیچ وقت شکایت از کار و خانه نداشت باوجود که‌تمام کار خانه ره ب عهده گرفته بود مثل همیشه یک شب سر اینکه چرا د خانه غذای درست نیست همیشه ترکاری است بحث مه و خانم دومم شد و منم از اعصاب خرابی زیاد از اطاق برامدم میخواستم اطاق مادرم بروم اما خواب بود رفتم ب اطاق خانم اولم چون گروپ اطاقش روشن بود فامیدم بیدار است در زدم باز کد از اینکه او تایم شب اطاقش رفته بودم تعجب کرد و پرسید چیزی کار داری؟ گفتم نخیر میشه امشب اینجه بخوابم قبول کرد و مثل همیشه د یک گوشه اطاق که قبلا میخوابیدم دراز کشیدم بعد چند دقه سکوت پرسیدم حالت چطور است گفت خوبم کفتم از اینکه تمام کار خانه ب تو مانده واقعا متاسفم روا دار همچنین مسله نبودم گفت نه مشکل ندارم برعکس از شیشتن د اطاق کار کردن برایم خوب اس چون وقتی د اطاق باشم فکر و خیال نمیمانه زندگی کنم ب همی دلیل خودمه مصروف کار میکنم گفتم هنوزم ب برادرم فکر میکنی ؟ آه کشید و گفت : فکر می‌کنم جای که او است خیلی خوش و ارام است ، وقتی تازه فوت کرده بود نمیدانم چگونه دوام آوردم هر شب گریه میکردم از اینکه تنهایم مانده بود گلایه داشتم اما وقتی عروسی کردم شبا چون تو د اطاق بودی نمیخواستم خوابت خراب شود ب همی دلیل آرام رویمه دور داده تا نصف های شب ره فکر میکدم دلم ب حالم میسوخت که حتی نمی‌توانستم گریه کنم او همه گریه ها ره جم کردم شدن بغض شدن افسردگی فکری باعث شد قلبم سخت شود اکنون نمیدانم چی میخواهد ، چی نمیخواهم خوب ب هر حال روزا است میگذره وقتی حرف هایشه شنیدم واقعا حق میگفت مه حتی حق گریه کردن ره هم ازش گرفته بودم بعدش او رویشه دور داد نمیدانم خابید یا بیدار بود اما مره خواب نبرد.... ادامه دارد *لایک رومان به 300 برسانید ادامه بانم قند هایم🙂❤️💋✋🏼*
Image from World Roman ¦ دنیـای رومان: *رومــُ ـان :  بیوه بیدرم گرفتم در حالی که نفری داشتم🥲💔* *‌قٌسـٌ ـمت...
❤️ 👍 😢 🆕 😮 🥹 🥺 😔 🤍 618

Comments