
❤سـ🥀ـــ🥀ــر💚 زߋߺيــ🌺ـن 💚ســ🏵ــــخـ ـــ ــن ❤
118 subscribers
Similar Channels
Swipe to see more
Posts

دلبرا دل میدهم تُ دلدارم میشوی ؟ عاشق زار تُ میگردم تُ یارم میشوی ؟ مثل فرهاد از فراقت آوارهی شهر میشوم مثل مجنون از غمت رسوای عالم میشوم میفروشم این دلم را، تُ خریدار میشوی ؟ مَست مَستَم از نگاهت، با دلم یار میشوی ؟ تَرک مِی آسان بُوَد ، تَرک نگاهت دشوار دلبر محبوب من، دار و ندارم میشوی ؟ آرزو در دل ندارم جز وصالت ماه من روزگار من خزان، فصل بهارم میشوی ؟ مهر نوشته راز دل، تا تُ شوی همراز او مونس تنهاییم، همدم برایم میشوی ؟ با کمال افتخار من از تُ دعوت میکنم تا که میزبان تُ باشم، مهمانم میشوی ؟ این غزل تقدیم تُ ای یار زیبا روی من گر نباشد کفر ، میگویم خدایم میشوی؟ فقطهمین! . . .

آنکه سهم فارغ التحصلیش بیکاری است انتخاب رشته و کانکور میخواهد چهکار؟ دزدا چون با رشوه از هر درِ رد میشوند پس دَمِ در ، افسر و مأمور میخواهد چهکار؟ زاهد ما حاصل انگور کشور را خرید یک مسلمان این همه انگور میخواهد چهکار؟ کشور که هست در آن ساز و موسیقی حرام در سرود ملیاش شیپور میخواهد چهکار؟

حرفی بزن بمن مثلا دوست دارمت زیبا ترین خلق خـــــــدا میشمارمت بامــن بیا به اوج سعادت سفر کنیم ای همســـفر بیا که هنوز انتظارمت یک لحظه درحـریم حــیاتم بیا ببین من تاچه حدی دربغــلم میفشارمت دیر آمـدی اگر چه، ولی شکر میکنم خوش آمدی کجای دلم جا گذارمت هی خوش بحال قطره باران روی تو ای کاش گاهی ابــر شوم تا ببارمت تاکی چگونه صبــــر کنم تارسیدنت باید برایت عـــــرض کنم بیقرارمت باعث "حفیظی "

یار بیوفا، دلم شکستهای خاطرات عشق را ز من گرفتهای چشم بسته بودم، تو را باور کنم زخم خنجر از تو بر دل آوردهای قولهایت همه باد بود و خیال قلب سادهام به بازی سپردهای عشق من برای تو چه کم داشت؟ که به دیگری نگاه کردهای روزی که پشیمانی سراغت آید بدانی که همهچیز را از دست دادهای A𝐌𝐢𝐫𝐢

نی افسرده ای هنگام گل روید ز خاک من که برخیزد از آن نی ناله های دردناک من مزار من اگر فردوس شادی آفرین باشد به جای لاله و گل خار غم روید ز خاک من مخند ای صبح بی هنگام که امشب سازشی دارد نوای مرغ شب با خاطر اندوهناک من نیم چون خاکیان آلودهٔ گرد کدورتها صفای چشمهٔ مهتاب دارد جان پاک من چو دشمن از هلاک من رهی خشنود میگردد بمیرم تا دلی خشنود گردد از هلاک من

اشعارمن این باردگرمال کسی نیست چشم ودل من عاشق ودنبال کسی نیست مضمون غزلهای مرا غصه گرفته است در وصف قشنگی لب و خال کسی نیست ای عشق برو دور شو از دیده ی من دور ... من مطمئنم این دگر آمال کسی نیست بر آبی دریا بدهی عشق و شوی غرق این ساحل طوفانزده در فال کسی نیست این بازی دنیاست ، بنی آدم و رنجش آرامش بی اشک در اقبال کسی نیست ✍ #محمد_دری_صفت

دیریست ز احوال رقیبان خبری نیست از خنده و مستی و رفاقت اثری نیست زین شهر همه رفتند و منِ خسته در اینجا بگذاشتنم چونکه مرا بال و پری نیست پیوسته به زنجیر نمودند تن خویش گویا که مرا جز غم و اندوه ثمری نیست ای بی خبران پاس رفاقت مگم این است ؟ میسوزم و از بهر شمایان نظری نیست دانم که در اینجا نه مهر است و نه الفت گر غم نبود هیچ کسی داد رسی نیست

یار شدم یار شدم با غم تو یار شدم تا که رسیدم بر تو از همه بیزار شدم گفت مرا چرخ فلک عاجزم از گردش تو گفتم این نقطه مرا کرد که پرگار شدم غلغلهای می شنوم روز و شب از قبه دل از روش قبه دل گنبد دوار شدم تا که فتادم چو صدا ناگه در چنگ غمت از هوس زخمه تو کم ز یکی تار شدم دزدد غم گردن خود از حذر سیلی من زانک من از بیشه جان حیدر کرار شدم تا که بدیدم قدحش سرده اوباش منم تا که بدیدم کلهش بیدل و دستار شدم تا که قلندردل من داد می مذهل من رقص کنان دلق کشان جانب خمار شدم گفت مرا خواجه فرج صبر رهاند ز حرج هیچ مگو کز فرج است اینک گرفتار شدم چرخ بگردید بسی تا که چنین چرخ زدم یار بنالید بسی تا که در این غار شدم نیم شبی همره مه روی نهادم سوی ره در هوس خوبی او جانب گلزار شدم گاه چو سوسن پی گل شاعر و مداح شدم گاه چو بلبل به سحر سخره تکرار شدم زوبع اندیشه شدم صدفن و صدپیشه شدم کار تو را دید دلم عاقبت از کار شدم